نمونهاش، مگه فلانی نبودش؟ بود دیگه. ظاهر پُراحساس من دلیل نمیشه که تو خیال کنی منطق و عقل ندارم توی رابطههام. حواسم بدجوری هست اتّفاقن. اون وقت، اگه هنوز دارم متهّم میکنم خودم رو و یادم نرفته بدیهاش، آخه هنوزم هی جلو چشمم میآد اون روز. میفهمی انگار توی صورت من کوبیده بود!
۳ دیدگاه نوشته شده است! »
خدا هرگز دیر نمیکند
حضرت علی علیهالسلام؛ «به آن چیزی که ناامیدی و امید نداری، امیدوارتر باش از آنچه به آن امید داری. زیرا، موسی رفت برای خانوادهاش آتش تهیه کند، خداوند با او سخن گفت. ملکهی سبا نزد سلیمان رفت تا بر سر کفر با او مصالحه کند، مسلمان بازگشت و ساحران فرعون رفتند موسی را شکست بدهند، به او مؤمن شدند.»
بگرد
وبلاگهای زنده
چهار ستاره مانده به صبح
- نقشههایی برای پیدا شدن
- این ماییم، ملتی تنها در آستانهی فصلی سرد
- میبوسمت و رهایت میکنم
- به نام آبان
- روز المر را در خانه جشن بگیریم
- سرنخهای بهاری
- سلام جهان!
- کتابها منتظرند؟
- چگونه مرور کتاب بنویسیم؟
- نخودی
- به افقِ کتابخانهی من
- به یادِ میلک
- این گوزن مال همه است!
- دربارهی سرگذشت یک دایناسور
- شاهکارهای ادبیات را به زندگیتان دعوت کنید
- جایی که وحشیها نیستند
- آموتخانه؛ خانهی مردم
- به سلامتیِ شادی
- برسد به دست والدین، معلمان، مربیان، هنرمندان و غیره!
- یک کتاب خوب، یک اتفاق بد
برچسب
book
books
I Love Books
ادبیات کودک و نوجوان
اقتباس
انتشارات امیرکبیر
انتشارات ققنوس
انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
داستان کوتاه
داستان کودک
رمان
رمان ایرانی
رمان خارجی
رمان نوجوان
رمان کودک
روانشناسی
زندگی جدید جناب دایناسور
شعر
شعر نو
عشق
عکس
فیلم
فیلم ایرانی
فیلم خارجی
فیلم سینمایی
لاکپشت پرنده
مجموعه داستان
مجموعه شعر
نشر آموت
نشر افق
نشر نون
نشر چشمه
نشر چکه
نمایشگاه کتاب
نوجوانان
نویسندگی
کتاب
کتاب تصویری
کتاب نوجوان
کتاب کودک
کتاب کودک و نوجوان
کتابخوانی
کودکان
کودکان و نوجوانان
یزد
از این لحاظ
- I Love Books
- Life is Beautiful
- اتاق تجربه
- ادبیات مقاومت
- ارادتمند شما عزرائیل
- از خانهی خودمان شروع کنیم
- اوستا کریم! نوکرتیم
- اوکی مِستر
- اینم یه جورشه
- بابا گلی به جمالت
- بازی وبلاگی
- به اضافهی من
- بچّهی سرراهی
- جام جهانی برزیل
- حاشیه بر متن
- خبرگزاری رؤیا
- دربارهی خودم
- دربارهی کتابها
- دستهبندی نشده
- رؤیای نوشتن
- رمان
- روانشناسی
- ریزش هوای سرد
- زندگینامه
- شعر
- صبح روز چهارم
- صفحهی بیست
- فیلمنامه
- ماجراهای من و راجرز
- مادموزل مارکوپلو
- مجموعه داستان
- نمایشگاه کتاب تهران
- هایکو کتاب
- هر چی
- پویا ایناشون
- کتاب یزد
- کتابخانهی روستایی
- کتابخوانی برای سالمندان
- کودک و نوجوان
- یزدگَردِ چهارم
- یک چمدان عکس
آناهیتا در 08/08/05 گفت:
رویا تو چقدر حرف داری برای گفتن دختر…
گاهی فکر می کنم عجب حوصله ای هم داری بابت اینهمه لینک و عکس و قالب وبلاگت. من اصلا حوصله ندارم برای یه لینک ناقابل
:: چهار ستاره مانده به صبح؛ به این یه ذره میگی کلّی حرف؟!!! شانس آوردین خودسانسوری در من به شدّت اعمال میشه وگرنه … عوضش، منم حوصلهی اس ام اس نوشتن ندارم اصلن. نیشخند. چشمک.
سارا در 08/08/05 گفت:
تو چه قدر می نویس آدم کلی باید وقت بذاره این ها رو بخونه اونم با اینترنت دایال اپ.
حالا مجبورم اف لاین بخونم پستهات رو .
راستی مگه کنکور نداری تو؟
:: چهار ستاره مانده به صبح؛ ما کنکور هم داریم راستی. غم. خیلی. ما هم دیل آپ هستیم خب، پز میدی؟ نیشخند.
تاراز در 08/08/05 گفت:
سلللللللللللام
به به!!!!!!!!!
چشمم روشن دختر…………حسابی گرد و خاک کردی……….
مواظب خودت باش….این روزها خیلی کوتاهه ….داریم پیر می شیم..نه؟
:: چهار ستاره مانده به صبح؛ سهلااااااام آقا. منوّر فرمودین اینجا رو. بگم از همون گوسفندای حد فاصل شرعی بکشن براتون. اوهوم. داریم پیر میشیم، میمیریم ولی، خبر نداریم ……….