{حبیب میگه؛} تو گفتی خوشبختی اون طرفاست. نگفتی؟
{عزیز میپرسه؛} یعنی نیست؟
{حبیب ادامه میده؛} اون طرفا فقط کاره. هیچی. فقط کار.
اینجا، خوشبختی یعنی تو و من و بگو و بخند …
* * *
پی.نوشت ۱ )؛ دلم فیلم نمیخواست. ولی، دیدمش. بیشتر واسه ایرج طهماسب که آقای مجریه بودش، واسه پسرخالهگی حمید جبلی که هی میخواست نون بگیره، واسه اون دوچرخهی تورتوری ته فیلم کلاهقرمزی و سروناز … واسه یه عالمه حس خوب توی بچهگیهام …
پی.نوشت ۲ )؛ طهماسب میگه؛ فیلم ما با یک رفاقت مردانه شروع شده و با همان تمام میشود. دارم فکر میکنم رفاقت زنانه هم وجود داره بین ما؟ یه جوری که توش جوونمردی حس بشه لااقل؟
پی.نوشت ۳ )؛ ملیحه از اون آدمای کمی هستش که مثلِ یه لبخند بزرگ، پهن میشه روی همهیِ روزم …
من، خودم در 08/08/05 گفت:
اتفاقاً من هم چند وقت پیش به ناچار دیدمش و اصلا جالب نبود. زیر درهت هلو رو هم مرامی دیدم. بعضی جاها هم خندیدم اما در مجموع از دیدنش شرمنده شدم.
.
کاش همیشه با همون خاطره کلاه قرمزی و پسر خاله در یادمون میموند. و ژولی پولی با اون حرف زدن باحالش