چه فرقی میکند؟ من میخواهم «مسعود کیمیایی» را از سَر دوست داشته باشم. حالا مشغول چه کاری، چه فیلمی است؟ نمیدانم. کاش بشود دوباره یکی «قدرت» و یکی «سیّد» با «فاطی»اَش را کشف کند لابهلای مردمِ این شهر ِ واماندهی فلکزدهی بیقهرمان که از مردمانِ معقول و معمولاَش هم انتظار مَرام و دوستی نمیرود چه برسد به پاتیلهای مَستِ خُماری که از زندگی افتادهاند و به پستی رسیدهاند.
یعنی نمیشود یکی دوباره «سیّد رسول» باشد! یکطوری که اگر آدم نشست جای نقش ِ «فاطی»، خیال کند ارزش دارد به خاطرِ سابقهی یک عشق، هستیاَش را بریزد پای «سیّد»اَش!
رسماً عاشقِ «گوزنها» شدهام و به ویژه «بهروز وثوقی»اَش که تا دیروز والله اگر اندکی میلِ ِ جزئی! نسبت به این بشر داشتم که نداشتم و تازه، با دهانِ باز اندر حکایتِ دوستانی وارد میشدم که از علاقهشان به وثوقی و بازی او میگفتند و من، نمیفهمیدم مردِ زُمخت و سختی عینهو وثوقی، چهطوری دوستداشتنی است برای ایشان و حالای وقت که من، … خداییش، خیلی خوب آکتوری بوده به زمانِ خودش. دلِ آدم میخواهد چشمهایش پُر از اشک شود برایش هی. دلم «سیّد» را میخواهد که بشود اندازهی «امام زمان» ایمان داشت بهش. «قدرت» خوش به سعادتت با رفیقاَت!
از اینجا به بعد، عکس است با دیالوگهایی که دوست داشتم و البته، تأکید بر تیتراژ ابتدایی و پایانی فیلم که یک خانومی خیلی نرم و قشنگ آن شعر «گنجشکک اشیمشی» را میخواند و های و هی دل.
سیّد رسول: وقتی گریهام میگیره، امیدوار میشم که هنوز جون دارم.
قدرت: تو همیشه جون داری.
<>
سیّد رسول: ما هم بندهی خدا هستیم دیگه. مگه بندهی خدا نباس نئشه باشه، چه عیب ِ ش ِ. همه نئشهاَن، ما هم روش. نصفاه مردم، شب که میشه خیال میکنن خستهاَن امّا همهشون خُمارن. بله.
<>
علی: از تو مطمئناَم، نمیدونم چرا … اسمت چیه؟
قدرت: حرف باهام بزنی، میشنوم، جواب میدم. اسمم ُ واسهی چی میخوای؟
<>
سیّد رسول: دِ رفیقِ من، ما وایسادیم، تو رفتی … ما نخوندیم، تو خوندی … ما عین یه جزیره، بیکس موندیم، تو با همهکس، جوناتو از آب کشیدی … آخرش چی شد؟ تو اونجا نشستی ُ ما اینجا … مگه تو کار درستی کردی؟ …دِ اگه یه مجتهد هم دزدی کنه خُب دزدیاه دیگه … حرفم که بزنی، میگن تو حالیات نیست … بابا، اگه حالیمون هم نیست، تقصیری نداریم! کسی حالیمون کرده که ما جُفتک زدیم؟
<>
سیّد رسول: تنمون ضایع شده، رفاقتمون که جایی نرفته
<>
سیّد رسول: نمُردیم و گلوله هم خوردیم!
سارا در 08/10/22 گفت:
سه چهار سال پیش تو نظرسنجی ماهنامه فیلم “سیدرسول” بعد از هامون و قیصر شد سومین شخصیت دوست داشتنی تاریخ سینمای ایران. همون موقع من و دوستان هم یک نظرسنجی گذاشتیم. رای اول من “سید رسول” بود. حتی پیش از علی بی غم گنج قارون و قیصر.
#
علیبیغم رو که نمیشناسم هنوز. ندیدم گنج قارون رو. ولی در مقایسه با قیصر و هامون، رأی اوّل من هم میشه «سیّد رسول» مشتی از این دادادشمون فقط خداست. فقط
علیرضا امیرسیافی در 12/01/05 گفت:
من فیلمهای بهروز را میبینم