“در سالهای ۸۸ – ۱۹۸۷ میلادی، کریستوف کیشلوفسکی یک فیلم تلویزیونی طولانی به نام “ده فرمان” را در ۱۰ قسمت بر اساس ده فرمان حضرت موسی میسازد. هر قسمت فیلم، شرایط امروزی فرامینی چون “قتل مکن”، “دزدی مکن” و “بر همسایهی خود به شهادت دروغ مده” را با دنبال کردن چند پرسوناژ در یکی از شهرهای لهستان امروزی بررسی میکند. او در این ده فیلم نتیجهگیری نمیکند. فقط دنیایی تیره و تار را نشان میدهد که در آن افراد، مانند آدمهایی در یک محوّطهی تاریکِ وسیع به هم برخورد میکنند و بدون اینکه ارتباط واقعی با هم برقرار کنند از هم جدا میشوند و به راه خود ادامه میدهند تا برخورد بعدی فرا رسد.”
پی.نوشت ۱)؛ هیچوقت تمایلی نداشتم برای تماشای ده فرمان مگر از امروز عصر به این ور که همین پاراگراف را خواندم!
پی.نوشت ۲)؛ مادرم هیچوقتِ این بیست سال {از وقتی خواندن/ نوشتن را یاد گرفتهام به بعد} راضی نبوده است از من تا به الان! بیشتر برای همین یکی خصوصیّت ممتازم نسبت به خواهر و برادرهایم که من شلختهترین کتابخوانی هستم که مادرم به عمرش دیده است! دوست دارم وقتِ درس یا مطالعه، کلّی کتاب و دفتر و دستکِ مربوط و نامربوط را پخش و پلای زمین کنم، هر دو، سه ساعت یک بار بروم بنشینم در میانهی میدان پی خواندن یا برای نوشتن! گاهی نیز، یکچیزی بخورم مثلن چیپس یا پف فیل یا موز و زردآلو و امشب که شاتوتخوران داشتم خفن! بعدتر هم، برای زنگ تفریح! نشستم پای کامپیوتر، اینجا نشسته بودم پشت مونیتور که ناغافل نگاهام افتاد به کفِ اتاق و بساطی که پهن شده بود!!! حالا، همهی خلق و خوی نامعمولِ من یک طرف، این شلختگی یک طرف دیگر! گاهی، با خودم فکر میکنم مادرم چه صبری دارد بابت تحمّل ما، به خصوص من! سرشب میگفت: تو کی میخوای باور کنی سی سالت شده، هان؟ از اون وقت تا به الان هی دارم فکر میکنم مگه آدم باید زور بزنه تا باور کنه دیگه بزرگ شده؟
پی.نوشت ۳)؛ من حس و حال ندارم برای نوشتن! این ردّ و ثبتها نیز برای رهایی از اضطراب است تا کمی حواسم را پرتِ اینجا کنم و کمتر مشغول باشد ذهنم. همین.
* عنوان تزئینی است نام فیلمی از یوجین اونیل.
بچه مثبت در 08/08/05 گفت:
سلام
واقعا که شیوه درس خوندنت خیلی باحاله یعتی باحاله
من اگه بخوام درس بخونم باید همهجا ساکت باشه و فقط همون یکی کتاب که میخوام بخونم دستم باشه چون از هرچی درس و مشق و کتاب متنفرم
خوشحال میشم بهم سر بزنی
بای بای
سارا در 08/08/05 گفت:
حالا من سعی خودمو می کنم یکی رو پیدا کنم از یه دختر شلخته خوشش بیاد.اما ۳۰ سالت که نیست , هست؟
آرزو در 08/08/05 گفت:
waooooooooooooooooooo
می بینم که یکی عین خودم کتاب می خونه و پشت کامپیوتر می نشینه. نه، واجب شد منم عکس بذارم. البت گمونم کم بیاری رفیق! دلیلش بماند!
از من که دلخور نیستی؟ دیشب واقعاً حالم بد بود!
سنجاقك در 08/08/05 گفت:
کلا ریخت و پاش ساختنش آسونه اما جمع کردنش خوب …
آناهیتا در 08/08/05 گفت:
فیلم های سه گانه شو ببین آبی سفید قرمز!
سارا در 08/08/05 گفت:
چقدر هول دختر. گفتم فکر می کنم یکی رو پیدا می کنم.آخه اونایی که من میشناسم همشون متولد ۶۰ هستن.
محمود قلی پور در 08/08/05 گفت:
خیلی خیلی راحت می نویسی. مواظبشان باش.
مواظب خصلت ها و نوشتنت.
محمود قلی پور
مهتاب در 08/08/05 گفت:
در بی نظمی هم نظمیست
سارا در 08/08/05 گفت:
من خوبم. حالا به طرز نگران کننده ای اضطراب ندارم!!!
علی رضا فرزانه در 08/08/05 گفت:
فیلم تصادف هم همینه .سلام
علی در 08/08/05 گفت:
با تو که حرف میزنم دلم برای همهچیز و همهکس تنگ میشود٬ برای همه خوبیهای بیدلیل٬ مهربانیهای فراموش شده و همه آنچه به زبان نمیآید… گذاشتهام لذت با تو بودن خوب به تنم بنشیند٬ شیرینیاش را مزمزه کنم٬ بعد… به اندازه تمام روزهایی که نیستی وقت هست برای از تو نوشتن.