چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

آیا شما بدان حد خود را درگیر مشکلات دیگران کرده‌اید که دیگر فرصتی برای پرداختن به مشکل خود ندارید؟

آیا چنان به مردم اهمیّت می‌دهید که به کلّی توجّه به خویشتن را فراموش کرده‌اید؟

آیا حس می‌کنید لازم است اطرافیان خود را تحت‌نظر بگیرید زیرا چنین می‌انگارید که همه چیز در پیرامون شما خارج از کنترل است؟

آیا تمامی مسئولیّت‌ها را خود به عهده گرفته‌اید زیرا اطرافیان شما فاقد احساس مسئولیّت هستند؟

چنانچه موارد بالا در مورد شما صادق است کتاب وابستگی متقابل را بخوانید.

اگر قرار باشد در این کتاب یک نکته تفهیم شود، بی‌شک این مطلب است: مطمئن‌ترین راه برای دیوانه کردن خود، درگیر شدن در مسائل دیگران است، و سریع‌ترین راه دست‌یابی به سعادت و عقل سلیم، گرایش به پرداختن به امور خویش.

پی.‌نوشت ۱)؛ من خوب‌اَم. خیلی هم. منتها حوصله‌ی خودم را دارم فقط.

پی.‌نوشت ۲)؛ ….

پی. نوشت ۳)؛ منم  این‌طوری دوست دارم.

پی. نوشت ۴)؛ …

پی.‌نوشت ۵ )؛ دوست ندارم وقتی آن چراغ ِ لعنتی در یاهو مسنجر یا گوگل‌تاک روشن است شما از راه برسی و زود دخترخاله/پسرخاله بشوی! بگذارید آنجا بماند برای پیغام/پسغام! و ضروریّاتِ فوری شبانه و روزانه‌ای که از طریق دیگری برطرف نمی‌شود! دوست ندارم پای دردودل کسی بنشینم که او هی آسمون و ریسمون ببافد و سؤال کند و من هی مجبور باشم حرف‌هایش را بخوانم و جواب بدهم و … صادقانه عرض کردم! مگر رفقای صمیمی‌تر. همین.

پی.‌نوشت ۶ )؛ ۲ و ۴ حذف شد! با خودم گفتم شاید این همه خشونت لازم نباشد! لابُد همین‌قدر که بنویسم لطفاً برای یک مدّتی کاری به کار من نداشته باشید شما متوجّه منظورم می‌شوید. نمی‌شوید آیا؟

پی.‌نوشت ۷)؛ درباره‌ی کتاب؛ نویسنده‌اش را نمی‌شناسم؛ نمی‌دانم روان‌شناس است، مشاور است، کارشناس مسائل ترک اعتیاد است، پزشک است یا … کتاب هم بیشتر در انجمن‌های معتادان گمنام (و مشابه) برای خانواده‌های دارای معتاد توصیه می‌شود امّا مطالب‌اش کلّی و عمومی است و مرتبط با کودک درون و خودشناسی و خوددوست‌داری و استقلال و … اینها. بعداً بیشتر می‌نویسم در این‌باره.