من آن خانهمان را دوست نداشتم. ندارم. اینجا راحتترم. هنوزم فرقی نکرده است نظرم دربارهی آنجا! منتهاش، امروز آن باغچهی کوچکِ پُر از رنگ و گل با تاکِ مجنونِ سر به آسمان گذاشتهاش، کلّی حالی به حالی کرد مرا. نزدیک به پنج سال است که زمستان و بهار و پاییز و تابستانِ زندگیمان عطر و بو ندارد! رنگ ندارد. صفا هم. دلم میخواهد جمع کنم دفتر و کتابم را، بروم آنجا، بعدِ این همه وقت دوباره مزه مزه کنم لذّت شبزندهداریهای بچّگیهایم را توی آن حیاط نقلی، زیر سقفِ شبی که ماهاش میافتاد پشت آن تیر چوبیِ چراغ برق! گیرم، آن تیر هم ترّقی کرده باشد! اصلن، سیمانیست. که چی؟ میدانم که ماه، هنوزم میایستد در موقعیّت سابقاش. شاید دل او هم تنگ شده باشد برای دالیبازی با دخترکِ خیالبافِ آن شبهای دور که هی سفارش میکرد بهش؛ مراقبِ اون ستاره کوچولوهه باش که …
۳ دیدگاه نوشته شده است! »
خدا هرگز دیر نمیکند
حضرت علی علیهالسلام؛ «به آن چیزی که ناامیدی و امید نداری، امیدوارتر باش از آنچه به آن امید داری. زیرا، موسی رفت برای خانوادهاش آتش تهیه کند، خداوند با او سخن گفت. ملکهی سبا نزد سلیمان رفت تا بر سر کفر با او مصالحه کند، مسلمان بازگشت و ساحران فرعون رفتند موسی را شکست بدهند، به او مؤمن شدند.»
بگرد
وبلاگهای زنده
چهار ستاره مانده به صبح
- نقشههایی برای پیدا شدن
- این ماییم، ملتی تنها در آستانهی فصلی سرد
- میبوسمت و رهایت میکنم
- به نام آبان
- روز المر را در خانه جشن بگیریم
- سرنخهای بهاری
- سلام جهان!
- کتابها منتظرند؟
- چگونه مرور کتاب بنویسیم؟
- نخودی
- به افقِ کتابخانهی من
- به یادِ میلک
- این گوزن مال همه است!
- دربارهی سرگذشت یک دایناسور
- شاهکارهای ادبیات را به زندگیتان دعوت کنید
- جایی که وحشیها نیستند
- آموتخانه؛ خانهی مردم
- به سلامتیِ شادی
- برسد به دست والدین، معلمان، مربیان، هنرمندان و غیره!
- یک کتاب خوب، یک اتفاق بد
برچسب
book
books
I Love Books
ادبیات کودک و نوجوان
اقتباس
انتشارات امیرکبیر
انتشارات ققنوس
انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
داستان کوتاه
داستان کودک
رمان
رمان ایرانی
رمان خارجی
رمان نوجوان
رمان کودک
روانشناسی
زندگی جدید جناب دایناسور
شعر
شعر نو
عشق
عکس
فیلم
فیلم ایرانی
فیلم خارجی
فیلم سینمایی
لاکپشت پرنده
مجموعه داستان
مجموعه شعر
نشر آموت
نشر افق
نشر نون
نشر چشمه
نشر چکه
نمایشگاه کتاب
نوجوانان
نویسندگی
کتاب
کتاب تصویری
کتاب نوجوان
کتاب کودک
کتاب کودک و نوجوان
کتابخوانی
کودکان
کودکان و نوجوانان
یزد
از این لحاظ
- I Love Books
- Life is Beautiful
- اتاق تجربه
- ادبیات مقاومت
- ارادتمند شما عزرائیل
- از خانهی خودمان شروع کنیم
- اوستا کریم! نوکرتیم
- اوکی مِستر
- اینم یه جورشه
- بابا گلی به جمالت
- بازی وبلاگی
- به اضافهی من
- بچّهی سرراهی
- جام جهانی برزیل
- حاشیه بر متن
- خبرگزاری رؤیا
- دربارهی خودم
- دربارهی کتابها
- دستهبندی نشده
- رؤیای نوشتن
- رمان
- روانشناسی
- ریزش هوای سرد
- زندگینامه
- شعر
- صبح روز چهارم
- صفحهی بیست
- فیلمنامه
- ماجراهای من و راجرز
- مادموزل مارکوپلو
- مجموعه داستان
- نمایشگاه کتاب تهران
- هایکو کتاب
- هر چی
- پویا ایناشون
- کتاب یزد
- کتابخانهی روستایی
- کتابخوانی برای سالمندان
- کودک و نوجوان
- یزدگَردِ چهارم
- یک چمدان عکس
وسام در 08/08/05 گفت:
ممنون دوست عزیز
موفق باشی
باز هم سر بزن
لاله در 08/08/05 گفت:
نزدیک بیست سال هست که از آن خانه قدیمی رفته ایم … در این مدت علاوه بر آن یک خانه من خانه های دیگر هم داشته ام … خانه ای پس از ازدواجم … خانه’ بعدی تر و گوشه اتاق های هتل هایی که ماه ها خانه ام بودند ، اما … باورش سخت است اما هنوز بعد این همه سال و این همه خانه هر وقت خانه ای به خواب می بینم همان خانه’ قدیمی هست و همان اتاق ها و همان حیاط و همان درخت گیلاس دوست داشتنی ام … انگار روحم به ناخودآگاهی آگاه تر خانه را همیشه و تنها همان خانه می داند و بس … خانه ای که دلم پر می زند برای لی لی روی کاشی های گچ خورده و حوض آبی وسط حیاط و ماهی دم بریده مان که دمش را کلاغ شکموی درخت همسایه چیده بود … برای دوچرخه قناری و تکه سنگ های مرمر که برای بازی هفت سنگ به دقت نگهداری می کردم … دلم پر می زند برای ایوان ای که در سایه سار عصر ها بوی بهشت می داد … برای آن همه بوته’ رز و طعم گیلاس های داغ خوردن همانجا پای درخت … من را کجا بردی دختر … ممنون …
چهار ستاره مانده به صبح؛
:: لاله جان ممنونم بابت حرفهای نوستالژیکِ شاعرانهات؛ چقدر شیرین و دلانگیز و دور و دلتنگیزا البته.
راستی، شما اصلاً فکر ما را نمیکنی در برابر آن سکوت و صفحهی سپیدِ لاهو؟! برکت چه شد که دوباره رفتی؟ کجایی خانوم؟
آرزو در 08/08/05 گفت:
نه، مثل اینکه ما زیاد کری خوانی باید داشته باشیم.
منتظر عکس خانه قدیمی ما هم باش (قدیمی ها!!!)