باور کنید یک نوعی از خوشبختی است! ساده و نزدیک و چقدر هم شیرین. آنقدر که دیگر گند زدن به امتحان زبان به چشم نمیآید اصلاً! همهچیز از یک پیامک شروع میشود که برای زهره میفرستم تا شال و کلاه کند به مقصد کرج و قصد خوشگذرونی! {البته ابداً نه از این مدلاش!} بعدتر، میرویم پاساژگردی و خرید و تهاش هم پارک! درحالیکه، جفتمان سرجمع، دو هزار تومان بیشتر پول نداریم!!! کمی از این مبلغ میرود پای خوراکی و میماند هزار تومان و هفت، هشت وسیلهی بازی پولکی در اینجا. کلّی فکر میکنیم کیفِ کدامشان بیشتر است! زهره دوستتر دارد که برویم از این سرسرههای بزرگ، خودمان را سرازیر کنیم پایین. انتخاب من یکی از چرخونکیهاست! چرخ و فلک یا تاب پرنده! آخرش، بلیت {یا بلیط} میخریم برای همان تاب پرنده! که به نظر من به صرفهتر است نسبت به سرسرهای که کلّی پیادهروی دارد تا رسیدن به سرش و تنها یکبار میتوانی بِسُری در آن جویبارهای رنگیناش! کلّی مزه داد بعدِ این همهوقت! آخرینباری که رفته بودم شهربازی، کلاس پنجم دبستان بودم! من عینهو بچههای خوب نشسته بودم روی صندلی و سفت، زنجیر تاب را گرفته بودم و اصلن صدایم در نمیآمد! زهره هی میگفت چرا جیغ نمیزنی خب؟ من میترسیدم دهانم را باز کنم، پرت بشوم پایین. فقط، دوست داشتم یکبار لگد محکمی بزنم به صندلی پسری که جلوتر من نشسته بود و با آن دو تا دوست دیگرش، بساطی درست کرده بودند آن بالا، بس که هی لگد زدند به صندلیهای همدیگر و داد و هوار راه انداخته بودند! منتها، نشد دیگر!!!
خدا هرگز دیر نمیکند
حضرت علی علیهالسلام؛ «به آن چیزی که ناامیدی و امید نداری، امیدوارتر باش از آنچه به آن امید داری. زیرا، موسی رفت برای خانوادهاش آتش تهیه کند، خداوند با او سخن گفت. ملکهی سبا نزد سلیمان رفت تا بر سر کفر با او مصالحه کند، مسلمان بازگشت و ساحران فرعون رفتند موسی را شکست بدهند، به او مؤمن شدند.»
بگرد
وبلاگهای زنده
چهار ستاره مانده به صبح
- نقشههایی برای پیدا شدن
- این ماییم، ملتی تنها در آستانهی فصلی سرد
- میبوسمت و رهایت میکنم
- به نام آبان
- روز المر را در خانه جشن بگیریم
- سرنخهای بهاری
- سلام جهان!
- کتابها منتظرند؟
- چگونه مرور کتاب بنویسیم؟
- نخودی
- به افقِ کتابخانهی من
- به یادِ میلک
- این گوزن مال همه است!
- دربارهی سرگذشت یک دایناسور
- شاهکارهای ادبیات را به زندگیتان دعوت کنید
- جایی که وحشیها نیستند
- آموتخانه؛ خانهی مردم
- به سلامتیِ شادی
- برسد به دست والدین، معلمان، مربیان، هنرمندان و غیره!
- یک کتاب خوب، یک اتفاق بد
برچسب
book
books
I Love Books
ادبیات کودک و نوجوان
اقتباس
انتشارات امیرکبیر
انتشارات ققنوس
انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
داستان کوتاه
داستان کودک
رمان
رمان ایرانی
رمان خارجی
رمان نوجوان
رمان کودک
روانشناسی
زندگی جدید جناب دایناسور
شعر
شعر نو
عشق
عکس
فیلم
فیلم ایرانی
فیلم خارجی
فیلم سینمایی
لاکپشت پرنده
مجموعه داستان
مجموعه شعر
نشر آموت
نشر افق
نشر نون
نشر چشمه
نشر چکه
نمایشگاه کتاب
نوجوانان
نویسندگی
کتاب
کتاب تصویری
کتاب نوجوان
کتاب کودک
کتاب کودک و نوجوان
کتابخوانی
کودکان
کودکان و نوجوانان
یزد
از این لحاظ
- I Love Books
- Life is Beautiful
- اتاق تجربه
- ادبیات مقاومت
- ارادتمند شما عزرائیل
- از خانهی خودمان شروع کنیم
- اوستا کریم! نوکرتیم
- اوکی مِستر
- اینم یه جورشه
- بابا گلی به جمالت
- بازی وبلاگی
- به اضافهی من
- بچّهی سرراهی
- جام جهانی برزیل
- حاشیه بر متن
- خبرگزاری رؤیا
- دربارهی خودم
- دربارهی کتابها
- دستهبندی نشده
- رؤیای نوشتن
- رمان
- روانشناسی
- ریزش هوای سرد
- زندگینامه
- شعر
- صبح روز چهارم
- صفحهی بیست
- فیلمنامه
- ماجراهای من و راجرز
- مادموزل مارکوپلو
- مجموعه داستان
- نمایشگاه کتاب تهران
- هایکو کتاب
- هر چی
- پویا ایناشون
- کتاب یزد
- کتابخانهی روستایی
- کتابخوانی برای سالمندان
- کودک و نوجوان
- یزدگَردِ چهارم
- یک چمدان عکس