حقیقتاش، هر کاری کردم نشد که دلم راضی بشود برای ایفای چنین نقشی که بخواهم دختر محجبهی خانوم ِ سنگین و متینی بشوم که دیگر بلند بلند نخندد و چادر سرش کند و اَدای آدمهای مهم و پُرمشغله را دربیاورد و نامههای اداری بنویسد خطاب به مدیرانِ محترم ِ فلانشده و به رئیساش بگوید حاجآقا و وقتِ حرف زدن، زُل نزند به چشم ایشان و دیگر همکارانِ مرد در طبقات تحتانی! و همراهی کند با نسوانِ همکارِ خالهزنکاش! …ووو… علاوه بر این، اضافه کنید استخدام قراردادی بدونِ بیمه را که چندان اعتباری نیست به تمدیدش و این فاصلهی زیاد منزل ما تا خیابان طالقانی و هر روزِ کاری تا ساعت سه و نیم بعدازظهر را!!! ترجیح دادم که حافظِ شخصیّت خودم باشم بیخیال شغل و شأنِ اجتماعی و اقتصادیای که رضای ما در پی این همه فشارهای روانی حاصل نمیآید!
۳ دیدگاه نوشته شده است! »
خدا هرگز دیر نمیکند
حضرت علی علیهالسلام؛ «به آن چیزی که ناامیدی و امید نداری، امیدوارتر باش از آنچه به آن امید داری. زیرا، موسی رفت برای خانوادهاش آتش تهیه کند، خداوند با او سخن گفت. ملکهی سبا نزد سلیمان رفت تا بر سر کفر با او مصالحه کند، مسلمان بازگشت و ساحران فرعون رفتند موسی را شکست بدهند، به او مؤمن شدند.»
بگرد
وبلاگهای زنده
چهار ستاره مانده به صبح
- نقشههایی برای پیدا شدن
- این ماییم، ملتی تنها در آستانهی فصلی سرد
- میبوسمت و رهایت میکنم
- به نام آبان
- روز المر را در خانه جشن بگیریم
- سرنخهای بهاری
- سلام جهان!
- کتابها منتظرند؟
- چگونه مرور کتاب بنویسیم؟
- نخودی
- به افقِ کتابخانهی من
- به یادِ میلک
- این گوزن مال همه است!
- دربارهی سرگذشت یک دایناسور
- شاهکارهای ادبیات را به زندگیتان دعوت کنید
- جایی که وحشیها نیستند
- آموتخانه؛ خانهی مردم
- به سلامتیِ شادی
- برسد به دست والدین، معلمان، مربیان، هنرمندان و غیره!
- یک کتاب خوب، یک اتفاق بد
برچسب
book
books
I Love Books
ادبیات کودک و نوجوان
اقتباس
انتشارات امیرکبیر
انتشارات ققنوس
انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
داستان کوتاه
داستان کودک
رمان
رمان ایرانی
رمان خارجی
رمان نوجوان
رمان کودک
روانشناسی
زندگی جدید جناب دایناسور
شعر
شعر نو
عشق
عکس
فیلم
فیلم ایرانی
فیلم خارجی
فیلم سینمایی
لاکپشت پرنده
مجموعه داستان
مجموعه شعر
نشر آموت
نشر افق
نشر نون
نشر چشمه
نشر چکه
نمایشگاه کتاب
نوجوانان
نویسندگی
کتاب
کتاب تصویری
کتاب نوجوان
کتاب کودک
کتاب کودک و نوجوان
کتابخوانی
کودکان
کودکان و نوجوانان
یزد
از این لحاظ
- I Love Books
- Life is Beautiful
- اتاق تجربه
- ادبیات مقاومت
- ارادتمند شما عزرائیل
- از خانهی خودمان شروع کنیم
- اوستا کریم! نوکرتیم
- اوکی مِستر
- اینم یه جورشه
- بابا گلی به جمالت
- بازی وبلاگی
- به اضافهی من
- بچّهی سرراهی
- جام جهانی برزیل
- حاشیه بر متن
- خبرگزاری رؤیا
- دربارهی خودم
- دربارهی کتابها
- دستهبندی نشده
- رؤیای نوشتن
- رمان
- روانشناسی
- ریزش هوای سرد
- زندگینامه
- شعر
- صبح روز چهارم
- صفحهی بیست
- فیلمنامه
- ماجراهای من و راجرز
- مادموزل مارکوپلو
- مجموعه داستان
- نمایشگاه کتاب تهران
- هایکو کتاب
- هر چی
- پویا ایناشون
- کتاب یزد
- کتابخانهی روستایی
- کتابخوانی برای سالمندان
- کودک و نوجوان
- یزدگَردِ چهارم
- یک چمدان عکس
یه دوست در 08/08/05 گفت:
خوشا به حالت !
آینه های ناگهان در 08/08/05 گفت:
ای دیوونه توی این بیکاری کار پیدا کردی به خاطر این چیزا ولش کردی؟من که با اجازتون دو شخصیته شدم
چهار ستاره مانده به صبح؛
بیخیال خانوم. ما تواناییاش رو نداشتیم!
مهم نیست! در 08/08/05 گفت:
خیلی سخت می گیری. هر کاری هم چیزای خوب داره و هم بد. اگه بخوای اینقدر تو این مسائل سخت گیر باشی باید قید کارُ بزنی.
هر چند که امیدورام خیلی زود کاری که واقعا بش علاقه داریُ پیدا کنی…