:: لینکِ خبر را در کتابخوانهی فرندفید دیدم؛ خانمها بیشتر کتاب میخرند نوعی حس غرور و خرسندی دوید زیر پوستاَم. با رضایتِ زیاد کلیک کردم پی ادامهی خبر … وای خدای من! انگاری یک پارچ آب یخ خالی کرده باشند روی من. مو به تناَم سیخ شد. میپرسید چرا؟ تیتر اصلی این بود؛ اوّل رمانهای عامهپسند بعد روانشناسی/ خانمها بیشتر کتاب میخرند مثل این بود که یکی مرا به فحش خواهر و مادر کشیده باشد. با خودم تکرار میکنم؛ خانومها … خانومها … خانومها … خیلی وقتهای عمرم پیش آمده است که از این بابت احساس شرمندگی کردهام! نه برای اینکه خودم زناَم! برای اینکه یک عدّهی دیگری هم زن هستند! و خیلی تلاش میکنند تا از خودشان شکلی حقیر و ترحّمبرانگیز را به نمایش بگذارند!
:: راستش، من آدم خوشبینی هستم! با خودم گفتم حالا بیخیالِ رُمانهای عامهپسند، باز همین که درصد ِ خریدِ کتابهای روانشناسی در میانِ زنان بالاست جای شکر دارد. ندارد؟ امّا، بعد وقتی میخوانم کتابهای روانشناسیشان هم در سطح ِ چهار اثر و آنتونی رابینز و راز شاد زیستن و اشو و احمد حلّت …ووو… است دیگر میخواهم گُر بگیرم!!! بعد، خودم را آرام میکنم. به خودم میگویم؛ هی دختر! چه انتظاری داری تو؟ که ملّت بروند کتابِ هیلگارد بخوانند و روانشناسی ژنتیک یا روانکاوی فروید و نظریههای اریکسون را؟ تو باید واقعبین باشی. نمیتوانی این خانومها را مجبور کنی تا بشوند شکل تصوّر تو از یک زنِ ایدهآل! مگر یادت نیست؟ آن دختره که از تو کتابِ رُمانِ خوب خواسته بود و تو تازه خیلی سبک و سنگین کرده بودی، فکر کرده بودی عطر سنبل، عطر کاج را ببری برایش که طنز است با کمی خالهزنکبازی! اینطوری میتونی کمکم کتابهای بهتری را هم امانت بدهی بهش. بعد، دختره وقتی کتاب را خواند، با لب و لوچهی آویزان چی تحویلات داد؟ یادت نیست مگر؟ گفتاش کتاباش بد نبود. ولی، از کتابهای فهیمه رحیمی نداری برایم بیاوری؟ بعد، تو هیچی نگفته بودی. اصلاً چی باید میگفتی؟ فقط خندیدی که گریهات نگیرد لابُد!
:: چرا راه دور برویم اصلاً! همین دیروز وقتِ خواندنِ انگار گفته بودی لیلی، مگر ندیدی عاقبتِ زنِ امروزیِ روشنفکر ِ ایدهآلگرای ایرانی را؟ مستانه را میگویم. خدا میداند که چقدر مستانه در ایرانِ لعنتی هست که دارند در آن زیرزمینهای نمور با رنج و زحمت و صبر و سکوتی چندشآور! زندگی میکنند و دَم نمیزنند! خندهداریاش این است که امثال مستانه همیشه یک دورهی شدید روشنفکرمآبانه هم داشتهاند در زندگیشان که کتاب برشت بخوانند و شعر … ووو … بعد هم، وقتی خیلی علنی از خیانتِ شوهرشان باخبر میشوند، خود را حقیرتر حس میکنند و ملتمسانه به پای حضرت همسرشان میافتند به جهتِ بخشش خبط و خطای ایشان که چه بوده؟ آگاهی از خیانتِ شوهرشان! و جهانبینی زندگیشان میشود هر چه حضرت آقا امر کنند؛ بگو، بخند، بخواب، بمیر!
:: یا مثلاً این مارالِ رو اعصابِ سریالِ فریدون جیرانی (مرگ تدریجی یک رؤیا) که قرار است نمایندهی زنانِ روشنفکر ِ ایرانی باشد که همپای مردان در عرصهی جامعه حضور دارند و برای خودش ایدئولوژی دارد و دست به قلمی و … چه میدانم از همین خصیصههای عالی ِ دهانپُرکن! … شما قضاوت کنید؟ خداییش، یک زنِ نیمچه عاقل زندگیاش را میدهد دستِ خُلبازیهای یک خواهر نیمه دیوانهی نامتعادل که حالِ خوشِ روانی و جسمی ندارد؟! یکطوری که مارال حتّا اجازه ندارد حرف بزند، تصمیم بگیرد، فکر کند …ووو … هر چی! روشنفکری یعنی این؟ که مثلاً این بندهایی که مردان بستهاند به پَر و پای ما زنان را بگسلیم! خودمان را اسیر و عبیر! (دیکتهی عبیر رو بلد نیستم!) یک مُشت دوست و رفیقی کنیم که خیال میکنند چون بلد هستند سیگار بکشند و شامشان را بیرون از خانه بخورند و در جلسات مدتیتیشن حضور فعّال دارند و میروند سفر … ووو … دیگر اِند شخصیّت هستند و فکر و کوفت و زهرمار!
:: نمیدانم یادداشت سمیّه خانوم توحیدلو را خواندهاید یا نه؟ یک سر بزنید آنجا. ببنید که حتّا تحقیقات اجتماعی هم دارند تأکید میکنند بر سطحی و بازاری و خالهزنکگونگیِ زن ایرانی! آدم یه کمی بیشتر از یه کمی خجالتزده میشود! همهی درد ما این است یعنی؟ من یک ذرّه هم شک ندارم که عامل اصلی درصد زیادی از طلاقهایی که در ایران اتفاق میافتد به دلیل مشکلات زناشویی و رابطهی جنسی است! ولی، خداییش، تننویسی یعنی راهحل کاهش طلاق؟ اینکه آدم بنشیند واسهی ملّت تعریف کند چهطوری که بشود او در تختخواباش بیشتر لذّت میبرد! یعنی به خودش و شوهرش کمک کرده است تا رابطهی جنسی خوبی داشته باشند با هم؟ بیخیال! خودمان هم میدانیم که جفنگ است این حرفها. عرضه اگر دارید، خلوت کنید با شوهرتان و همین حرفهایتان را به او بگویید. خبر ندارید که عامل اصلی درد و بدبختی در همین است که ما یاد نگرفتهایم با همدیگر حرف بزنیم؟ اصلاً ریشهی آن مشکلات جنسی هم از این نابلدی سرچشمه میگیرد.
:: این دولت و مملکت ما هم کمر بسته برای هی تحقیر و بیشتر بیارزش کردن زن! هر روزی هم که میگذرد از هیچ تلاشی فروگذار نمیکند! آن از طرحهای امنیّت احتماعی شمارهدارش! سریالهای تلویزیون هم یک طرف، اخباری از این دست هم یک طرف دیگر! ما ملّتِ زنان هم که رسماً بَبو گلابی تشریف داریم و چشم به دهانِ این خیرخواهان (در هر منصب و نسبتی) هستیم تا تکلیف ما را مشخص کنند و هی یادمان بیاورند که ببین دختره! خانومه! تو اگه اونی نباشی که ما دلمون میخواد اَخی، خری، گُهی … ووو …!!! اون وقت ما چی کار میکنیم؟ هیچی! ما یاد گرفتیم که دنبال یهسری مسائل باشیم در حد دغدغههای شخصیّتهای داستانی فهیمه رحیمی و میم.مؤدبپور! که به خوبی و خوشی تا آخر عمرمون زندگی کنیم؟ به چه قیمتی؟ مثلاً لالمونی یا اینکه از اونور ِ بوم بیفتیم و بشیم از این زنهای دریدهی فلانشده که خیال میکنند اگه لُخت و عور و شب و نیمه شب ظاهر نشن در انظار عموم! کسی شک میکنه به زن بودنشون!
:: استاد روانشناسیمون حرفِ خوب زیاد گفته ولی، یکیاش همیشه ورد زبانِ من هستش که به ما دخترا سفارش میکرد همیشه خودمون باشیم! و به خاطر ِ خوشایند دیگران بودند هیچکاری نکنیم! به قول استاد؛ گور باباش اگه منو همینجوری که هستم نمیخواد!
حجت در 08/08/05 گفت:
سلام
متن زیبایی نوشتی ولی به نظر میاد که یهکمی عصبانی بودی …
گاهی من هم فکر میکنم که زنهای جامعه ما خودشون هم دوست دارند این جوری زندگی کنند .
به من هم سر بزنی خوشحال میشم
لینک بدی که خیلی خوشحالتر میشم .
تو اولین وبلاگی بودی که بهت لینک دادم
وسام در 08/08/05 گفت:
ددرم دیگه مارو روپا نمی کنه البته شما و سارا خانوم که کمپوت انرژی هستید کار ما از این حرفا گذشته! ولی خوشحال می شم ببینمتون! 🙂
سارا (دستم را بگیر) در 08/08/05 گفت:
آه! به قول اون سیاه پوسته تو کارتون دوبله شده ی incridibles:
ای دهنتو طلا بگیرن!
نمی دونستم در این زمینه ها هم فکریم و با هم: از رنجی که می بریم…
فهیمه رحیمی و رویای توی سریال رو هم خوب اومدی! آخه از کارگردان پارک وی، بیشتر از این انتظار داری؟
من هم بارها شرمنده شده ام، عصبانی شده ام و نا امید،از زن بودنم…
وسام در 08/08/05 گفت:
در پی کمی تغییر و تحولاتم دعایم کنید از پسش برایم. شما کمپوت هلویید اصلا
وسام در 08/08/05 گفت:
عشق مثل یه چای کیسه ای توی یه لیوان آب جوش می مونه اگه ساکن باشه فقط یه مایع رنگی دور بسته چای دیده میشه
…اما اگه تکونش بدی٬اگه جنبش داشته باشه …
طعم خوش چای توی تمام لیوان پخش میشه
.
پ. ن :سهم من از نوشیدن چایی است٬که روی خط عشق معطل تکان تو مانده اند
مهم نیست! در 08/08/05 گفت:
سلام/آنتونی رابینز آدم بزرگی است در حوزه ی روانشناسی موفقیت/در حالیکه
فروید اینگونه نیست و یک روانشناس آکادمیک می باشد و نظریاتش فقط به درد نمره دادن و مدرک گرفتن در دانشگاه میخورد ولا غیر
اناهیتا در 08/08/05 گفت:
اهم !خیلی شاعرانه شدی!بخیل یادته !بخالت ورزیدی و جواب ان اس ام اس منو که در مورد راهنمایی بود جواب ندادی؟حالا هی تنفس کن!
مداد رنگی در 08/08/05 گفت:
سلام !!
این لینک رو ببین!
http://mrsshin.blogspot.com/2008/04/blog-post_5815.html
اهه! انگار خودت هم لینکش کردی!!( هنوز نمی دونم اما این لپتاپ قراضه قاطی کرده لینک باز نمی کنه!)
این مشابهات های من و تو یه هویی داره زیاد میشه!
راد در 08/08/05 گفت:
چه قدر حرص می خوری تو!
بی خیال. ما کار خودمان را می کنیم و تلاش می کنیم برای بالا بردن سطح خودمان و دیگران. بگذار این قدر آمار بگویند تا…
بی خیال
شاد باشی
آرزو در 08/08/05 گفت:
انگار گفته باشی، خیلی!
نوشته ات غمی به دلم انداخت
مثل غم وقت هایی که می رم توی کتاب فروشی و می پرسم جدید چی دارن و این صد من یه غازهای آب دوغ خیاری رو نشونم میدن. آن کامنت گذار اولی شاید بگه که من هم عصبانی هستم، خب عصبانیت هم دارد رفیق!
شاید این عصبانیت راه به جایی ببرد…
رضا در 08/08/05 گفت:
چه استاد باحالی ادم کیف میکرد از این استادا داشته باشه
محمد آقازاده در 08/08/05 گفت:
مهشاد در 08/08/05 گفت:
فکر کن چقدر میکشد که من تمام این سی چهل پست ات – که نبوده ام و نخوانده ام شان – را بخوانم! شروع میکنیم:دی
آینه های ناگهان در 08/08/05 گفت:
ببین!از این قسمت گور باباش خیلی خوشم اومد
آینه های ناگهان در 08/08/05 گفت:
ببین آقایون که مطلب تو رو میخونن تشخیص میدن تو احتمالا عصبانی بودی!رویا تو هنوز ازدواج نکردی ولی اگه با یه آقا بری زیر یه سقف متوجه میشی که هر وقت بخوای از حق خودت دفاع کنی یا بچه پررویی یا بیشتر از کوپنت حرف میزنی.تو از جامعه ای که تمام قوانینش به نفع آقایونه توقع داری زنانش در چه حدی فکر کنن؟!اصلا تا حالا فکر کردی کی تفکرات ما رو عقب نگه میداره؟به آمار ورود به دانشگاه نگاه نکن.تحصیل ما تا طرز فکرمون عوض نشه به هیچ دردی نمی خوره.در ضمن یادت باشه حتی تحصن بدون شعار و بی سروصدای زنان در ایران به توودهنی مواجه میشه. هنوز که اون حادثه ی قبلی توی تهران یادت نرفته؟به نظر تو چرا با زنها اینطوری برخورد میشه؟ها چرا؟جواب خودتو از همین تحلیلها بگیر دیگه.
کارگر در 08/08/05 گفت:
اینجا آتش نشانی اش چند بود؟
سارا کوانتومی در 08/08/05 گفت:
باهات موافقم. ولی فکر میکنی این سطحی بودن فقط مربوط به زنهاست. مثلا فکر میکنی پسرها چه کتابایی میخونن. یا فکر میکنی خیلی میفهمن دارن چی کار میکنن.
نمیدونم که همه جای دنیا آدما اینقدر در سطح شناورن یا فقط توی جهان سوم. اما میدونم وضع زنها از مردها بهتر نباشه بدتر نیست.
ماژیک رنگی در 08/08/05 گفت:
سلام مدادرنگی من ماژیک رنگی هستم
مژده در 08/08/05 گفت:
سلام منم از این رمان های ایرانی حالم به هم میخوره …اوایل به اصرار دوستان چند تایی خوندم اما خیلی بدم اومد…مزخرفن خوشحالم که تو هم اینجوری فکر میکنی
mimi در 08/08/20 گفت:
چهارستاره جان از تو که کتابهای خوب خوب معرفی میکنی بعیده که سریال «سقوط یک کارگردان» رو نگاه کنی !! این سریالها به سفارش سازمانهای … (از ما بهتران) ساخته میشه. همونطوری که قبلا سعید امامی فیلم سفارش میداد به کارگردانها… 🙁
والله شرمنده! من نمیفهمم اینا که میگی یعنی چی؟ فقط کاش کارگرداناش یه طوری کلهپا شه که دلم خنک بشه بس که مزخرف تحویل ملت داده با سریالاش