رامین آن غیظِ گاهی اوقاتِ چشمهایش را ریخته توی صدایش، هی حرف میزند برایم، من گوشی تلفن را گرفتهام توی دست راستاَم، با دست چپ برهنه میکنم خودم را. حالا لباسهایم را درآوردهام و ایستادهام روبهروی آینه. رُژ لب صورتیاَم را برداشتهام و دارم روی شکماَم نقاشی میکنم؛ کمی بعد، تصویر زنی در آینه پیدا میشود با چشمهای پُرخندهی یک ماهی کوچولو که دارد از توی دلاَش«دالی» میکند.