:: آدم که نمیتواند همیشه مقاوم بماند و سخت که هی پُرلبخند باشد. یکجای زندگیاَش، دستآخر آن همه غم عیان میشود پس از سرکوبیهای مداوم و تلاش بسیار برای نادیدهانگاشتن ِ دشواریهای روشن، حقیقت این است که من کمی آرامش، اندکی فراموشی میخواهم.
:: زندگی عادلانه که نیست هیچ، عاقلانه هم نیست چه برسد به عاشقانه! یک پوچ بزرگ و هیچ.
مسافر در 08/09/02 گفت:
سلام.
درست میشه ایشاالله.
من هم این روزها حس و حالی مشابه شما دارم. ولی امیدوارم درست شه.
به نظرم همون بهتر که درگیر مسائل روزمره باشیم و دنیا با ظواهرش فریبمون بده تا اینکه احساس پوچی داشته باشیم و هیچ چیز دنیا برای ما جالب نباشه.
ایشاالله به خواسته ات میرسی (به اون خواسته ای که میگی اگه اون نباشه دوست داری زندگی هم نباشه) زیادی جدی گرفتم نه؟ 🙂
ممنونم از همدردیتون. زیاد هم نه. جدی است برای من. منتها، رسیدن در کار نیست هی فقط صبر … صبر
مسافر در 08/09/02 گفت:
بگذار تا شیطنت عشق چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید شاید هر چند آنجا جز رنج و پریشانی نباشد اما کوری را به خاطر آرامش تحمل نکن.
دکتر علی شریعتی
سارا کوانتومی در 08/09/02 گفت:
بعله. چرا پس زنگ می زنی، چیزی نمیگی؟
چرا انقدر بهم ریخته ای؟
🙁 ای خواهر
آرزو در 08/09/02 گفت:
نه دیگه نشد!
زیادی حرف دل من رو می زنی
خوشم نمیادها!
😉
ما مخلص شما هستیم خانوم