کارتون «بابالنگدراز» یادتان هست لابُد. آن قسمت که قرار بود یک جشن خیریه برگزار شود در مدرسهی جودیاینها و بعد «سالی» و «جولیا» رگِ نوعدوستیشان قُلُمبه شده بود و پیشنهاد کرده بودند به پروشگاهی بروند و … «جودی» کلّی بههم ریخته بود از این بابت و مخالف بود و دستآخر، با بیمیلی راهی شد باهاشان و آنجا، در پروشگاه، «سالی» و «جولیا»ی مُرفهِ بیدرد حتّا تابِ نداشتند برای کمی تحمّل آن وضعیّت بچّههای یتیم و بعد، تندی برمیگردند به خوابگاه و منصرف میشوند از ایدهی خیرخواهانهشان و اینجا دیگر «جودی» تاب نمیآورد و پُرهیجان به بادِ انتقاد میگیرد آن شرایط را در دفاع از کودکانِ یتیم پرورشگاه و یکحرفی میزند که من هنوزم پس از این همه وقت، میبینم منشاء رفتار خیلی از پولدارهای نوعدوست است، «جودی» برمیگردد به «جولیا» میگوید: شما ثروتمندا خیال کردین خدا، فقرا را آفریده تا با تفقّدتان نسبت به ایشان، بتوانید حسخودبرتربینی خودتان را ارضاء کنید. دیالوگِ دقیق در خاطرم نیست ولی مضمون همین بود به احتمال قوی.
من فکر میکنم این حرفِ «جودی» خیلی صدق میکند دربارهی بیشتر رفتارهای خیرخواهانهی بشری! یعنی از سر ِ محبّت نیست چنین رفتارهایی بلکه اکثراً محض ِ ارضای خودخواهی خویش، دستی هم به خیر دارند! یک نوع دیکتاتوری خیرخواهانه که شاید تهاَش نیّت خوبی باشد ولی، آن بخش ابتدایی باعث میشود حتّا اصل موضوع – یعنی فقیر – قربانی شود در این میان.
<>
تا دنیا دنیا بوده، فقر و فقیر هم بوده و من، فکر میکنم این عادیترین رنجی است که بشر به عظمت دردآلودش خو گرفته و دیگر … عادتمان شده والله. نمیبینید همین مردمانِ بیدست و پای گوشهی خیابان را که به هیأت سائل نشستهاند در چشمانداز ِ سختِ شهریِ ما و ما هر بار ِ گذر، بسته به نقدِ جیبمان، یککاری میکنیم خلاص بشود وجدانمان از آزاری که پی این صحنه نقش میشود بر مخیّلهمان و … راستش، من به همان شدّت که با این مُدل کمکرسانی مخالفاَم با حرکتهای جمعیِ شعاری هم … که چی مثلاً! همبستگی و پیوستگیمان را نشان میدهیم این مُدلی با کی؟ با فقرا؟ فقیر جماعت اینترنتاَش کجا بود که مشقِ همدلی و همدردی ما را بخواند اینجا؟
<>
این یادداشت ادامه دارد ولی، هر کاری میکنم نوشته نمیشود. بماند برای بعد.