چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

از ساعت سه و نیم تا شش و نیم بعدازظهر؛ مراسم چهل‌وهشتمین سال‌گرد تأسیس شورای کتاب کودک
لابُد به‌خاطر آن کلمه‌ی کودک توی عنوان این انجمن است که خیال می‌کردم الان به یک جشن شاد و رنگی می‌روم که پُر از بادبادک و فرفره است و خُب، این‌طوری نبود. به‌خاطر مدّت زمان زیاد مراسم و سخنرانی‌های مکرر از یک‌جایی به‌بعد دیگر تحمّل می‌کردم فقط و اگر کمی به خودم راحت می‌گرفتم فوری می‌خوابیدم. چه‌قدر هم صندلی‌های خوبی دارد سالن حسینیه‌ی ارشاد. نمی‌دانم چرا با همه‌ی شهرت و خاطره‌ای که با اسم این حسینیه همراه است من هیچ‌وقت انگیزه‌ی کافی نداشتم برای سرک کشیدن در آن. حتّا به‌خاطر کتاب‌خانه‌اش. آن هم در شرایطی که چهارسال تمام محل رفت و آمدم همان حوالی بود به‌خاطر دانش‌کده و خُب، … چی فکر می‌کردم؟ نمی‌دانم. یادم نیست. خلاصه، برگردیم به جلسه‌ی شورا که داشتم می‌گفتم حوصله‌سوز شده بود دیگر. بخش خوبش آن پیرمرد و پیرزن‌های دوست‌داشتنی بودند که خیلی حال کردم بابت حس و انرژی‌شان و از خوبی‌های دیگر مراسم حضور هوشنگ مرادی کرمانی بود با فریدون عموزاده خلیلی. از این‌که آقای علی‌اصغر سیدآبادی هم برای مجموعه کتاب‌های «قصه‌های شیرین مغزدار» جایزه گرفت و کتاب‌های «کافکا و عروسک مسافر» و «غول و دوچرخه» هم جایزه گرفتند خوش‌حال شدم. یک خانومی هم آمد درباره‌ی ادبیات کودک و نوجوان در سال ۸۸ حرف‌های تأسف‌باری زد. مثلن چی؟ گفتش که از این رقمِ ناچیز کتاب‌های تألیفی برای کودک و نوجوان فقط درصدناچیزتری آثار قابل‌توجهی هستند که ارزش بررسی داشته باشند. فرض کنید توی سال ۱۰۰ کتاب چاپ شده است، کم‌تر از یک‌سوم آن. درحالی‌که وقتی آمار کتاب‌های ترجمه‌شده را می‌گفت تفاوت خیلی چشم‌گیر بود. یعنی خارج کلن بهتر است. واقعاً فلان بر فلان. راستی، جلد سیزدهم فرهنگ‌نامه‌ی کودک و نوجوان هم رونمایی شد.
از بخش خوش‌مزه‌ی پذیرایی هم بگویم تا دل‌تان بسوزد. به‌جای شیرینی‌های معمول، این‌جا پیراشکی دادند که خیلی خوب بود.
توی نمایش‌گاه نقاشی آشیانه مهر هم یک پذیرایی نامتعارفِ خوش‌مزه داشتند. یک خانوم باسلیقه‌ی هنرمندی برداشته بود با نان و پنیر و سبزی، نان و خرما و گردو، نان و حوا و نمی‌دانم چی سه‌جور لقمه درست کرده بود و نان‌ها را به‌شکل رولت برش زده بود و یک چیزی ساخته بود فقط خوردنی. همه حال کرده بودند. الان که گفتم دلم می‌خواهد دوباره بروم آن نمایش‌گاه به هوای این خوردنی‌جاتش.

از ساعت هشت تا ده شب؛ کنسرت گروه لیان (حسن شریفیان)
کنسرت جالبی بود؛ آواز و موسیقی بوشهری. من تا الان ندیده بودم وخُب، سالن مملو از جمعیّت بود. این مملو که می‌گویم به‌معنای واقعی از در و دیوار آدم ریخته بود. کلی آدم سرپا ایستاده بودند، تمام‌مدّت. من می‌گویم عاشق‌اند دیگر. وگرنه چی‌اند؟ البته، ته برنامه کوفت‌ام شد. چون از ساعت نه به بعد هی نگران برگشتن به خانه بودم و زودتر هم از سالن آمدیم بیرون و خُب، ماشین هم نبود برای کرج. حرص و جوش خوردم الکی. هی هی.

دیدگاه خود را ارسال کنید