«وقتی به گذشته مینگرم بهشت به نظرم یک رویا میآید. قشنگ بود، فوقالعاده قشنگ، قشنگ و افسونگر و حالا از دست رفته است و من دیگر آن را نخواهم دید. بهشت از دست رفته است، امّا من او را یافتهام و خشنودم. او آنقدر که میتواند، مرا دوست دارد و من، او را را با تمام ِ شور ِ وجودم دوست میدارم …. از خویش میپرسم، چرا او را دوست دارم؟ و درمییابم که نمیدانم و چندان فرقی هم نمیکند… خدا او را ساخته است و همین کافیست. هدفی خردمندانه در آن وجود دارد، میدانم. … بله، من فکر میکنم من او را به خاطر اینکه مرد است و مالِ من است دوست میدارم. دلیل دیگری در کار نیست و همچنان که اوّل گفتم این نوع عشق حاصلِ عقل و منطق نیست؛ خود به خود به وجود میآید – و کسی نمیداند از کجا – توضیحی هم در کارش نیست و نیازی هم به توضیح نیست. من اینچنین میاندیشم. امّا من یک دخترم و اوّلین کسی هستم که عشق را میآزماید و شاید روزی ثابت شود که این نتیجهگیری من از روی بیتجربگی و خامی بوده است.»
خاطرات حوا، نوشتهی مارک تواین (Mark Twain)
ترجمهی امیرآقا محمّدمحسنی، انتشارات کتابخانه. کرمان. چاپ اوّل، ۱۳۸۱، صفحهی ۵۰ , ۵۱
محمد امین عابدین در 08/11/08 گفت:
در این باب به سینما فلاش بک می زنم:
در شب های روشن ماهی ها هم عاشق می شوند درخت گلابی.
آينه هاي ناگهان در 08/11/08 گفت:
تولد دلت مبارک خانمی
محمد رضا زائری در 08/11/08 گفت:
سلام.تجدید ارادت و احترام