وای
اگر پنجره نبود پس کوچه
کوچه خیابان پیادهرو
قیل و قالِ مُشتی بچّه که هی ضخیم میشود هی نازک
پروانههای طلایی در ته مردمکهای تو
قاصدکهای آبی لابهلای خندههای خودم
و جادهیی
که از پارسال در حافظهی هر دو مانده است
این یکی دو درخت بالکن روبهرو
آن بند رخت و حولهیی زرد که بر آن تاب میخورد آفتاب
و بارانی
به وقت و متناوب یا بیوقت و یکریز
که تکّهیی از فصل را خیس میکند
حتّا این قطعه از تابستان را
که حالا
پهلوی دو سه جلد لغتنامه است در شیشهی روی میز
وای
اگر گاهی
هوا ابری نمیشد فضا مهآلود
خیابان محو شکل اشباح همه شبیه هم گنگ
و بیشکل
هیکل این اتاقک تلفن
با مُردگانی که برای وراجی به صف ایستادهاند
و اگر
تو نبودی
با همین نگاه تَر صدای مرطوب
تن جمع و جور با پوست مسی چشم سیاه
و با آن آه
که ملائک را حالی به حالی میکند من را زیر و رو
«مسعود احمدی»
محمد امین عابدین در 08/12/02 گفت:
سالها پیش به واسطه دوستی با شعرهای آقای مسعود احمدی آشنا شدم و از خواندن اشعارش بسیار لذت بردم .باید بروم به کتاب های قدیمی ام سر بزنم تا دفتر شعرهایش را پیدا کنم.
راستی فیلم نفس عمیق را دیده اید؟