ناخوش احوال که باشد آدم، داستانِ طنزِ بانمک هم برایش روضهی کربلاست انگاری و لذّتِ باید نصیبِ آدم نمیشود از نثر و لحنِ روایتِ نویسندهای که قصّهی خوشمزهاش را اینقدر روان و ملموس و خواندنی نوشته است. منظورم «ایرج پزشکزاد» است با «داییجان ناپلئون»اَش* که قسمتِ اوّل آن حرامِ اندوهگینْ حالتی من شد. یادتان هست که، نوشته بودم هیچ ترفندی عیسای من نمیشود. امّا، بابتِ مابقی داستان دیگر خاطرم آرام بود و حظِ وافر بُردم از خواندنِ این رُمان و چه بسیار خندیدم و یادِ «زهره» کردم که تابستان اینجا بود و وقتِ خواندنِ کتاب، هی ریزریز میخندید و تکیه کلامِ عزیزالسلطنه را میگفت مُدام که «الهی غش کنم برات» یا دربارهی سانفرانسیسکو و مجنونیّت آن پسرکِ سیزدهساله حرف میزد و من، نمیدانم گفته بود برایام ته عشق و عاشقیِ داستان چه میشود یا نگفته بود اصلاً؟! ولی بههرحال، من خودم را گذاشته بودم جای آن پسر که روز سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم مجنونِ لیلیاَش میشود و عینهو بچّگیهایم، سرنوشتِ خودم را در زندگیِ او دنبال میکردم. راستاش، دلام تنگ شده بود برای زندگی کردن از روی کتابها و دست و پا زدن برای احیای خویش به دلیل عشق؛ عشق به دیگری. درستتر، قصدم کتابدرمانی بود. نسخهای که روی من بسیار جواب میدهد برعکسِ قرص و دوا که هیچ اثر نمیکند بر اعصاب و روانام. نتیجه نیز رضایتبخش بود خدا را شکر. حتّا، پیش از باخبری از پایانِ ماجرا، همان وقت که «میرزا اسدالله» توصیه میکند به پسرکِ عاشق و میگویدش:«… اگر هم یکروزی تصادفاً «لیلی» را به «پوری» دادند چیز زیادی گم نکردی … اگر قرار باشد یکروزی برای خاطر «عبدالخالق موصلی» ولات کند چه بهتر که از اوّل با «پوری» برود.» من تکلیفِ خودم را فهمیده بودم و فرقی نمیکرد که عشقِ داستان به وصالِ باید برسد یا نه، آنطوری بشود که آخرش شد! حتّا ذرّهای هم غصّهدار نشدم برای ایشان؛ لیلی و مجنوناش. دروغ چرا … تا قبرآآآآ … دلام برای «مش قاسم» تنگ میشود ولی. عاشقِ شخصیّتِ او شدهام که جذب و محو شده بود در تخیّل و توهّم ِ«داییجان ناپلئون»؛ مسخشدگیِِ مَش قاسموارم آرزوست!
<>
+ داییجان ناپلئون (کتاب، ویکیپدیا)
+ داییجان ناپلئون (آدینه بوک)
+ داییجان ناپلئون (goodreads)
+ داییجان ناپلئون (سریال، ویکیپدیا)
+ دربارهی کتاب داییجان ناپلئون؛ اینجا + اینجا + اینجا + اینجا + اینجا
+ دربارهی سریال داییجان ناپلئون؛ اینجا + اینجا + اینجا + اینجا
+ دربارهی ایرج پزشکزاد؛ اینجا + اینجا + اینجا
+ دانلود سریال؛ اینجا + اینجا
+ دانلود کتاب؛ اینجا + اینجا
<>
* نوشتهی ایرج پزشکزاد، تهران؛ انتشارات صفیعلیشاه، چاپ یازدهم، ۱۳۸۳، ۵۴۰ صفحه، قیمت ۳۵۰۰ تومان.
امير در 08/12/29 گفت:
ممنونم. خیلی دوست داشتم این سریال را ببینم. لطف کردید
زهرا در 14/08/30 گفت:
http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/353881
*
*
*
*
چهار ستاره مانده به صبح: سلام و ممنونم از لینک 🙂