چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

«هر چه بزرگ‌تر می‌شدیم، بابا فاصله‌اش از ما بیش‌تر می‌شد. شاید بابای تو این‌طور نبود، یا تو این‌طور حس نمی‌کردی. نمی‌دانم. بابا برای خودش بود و خیال می‌کرد ما گناه‌کاریم. بدبخت بود، درست؛ از بانگ خروس تا بوق سگ جان می‌کند، درست؛ باوجود‌این کلاه‌اش پس معرکه بود، درست؛ ولی آخر ما که او را نشان نکرده بودیم و قسم نخورده بودیم که یا از کمر او پایین می‌آییم یا اصلن این دنیا را نمی‌خواهیم.

تازه مگر او چه کرده بود یا چه می‌کرد؟ یک قیافه از او به ارث بردیم که روی پیشانی‌اش با خط جلی نوشته بود حمال و توی چشم‌هایش حماقت سوسو می‌زد. خودمان توی آینه می‌بینیم‌اش چندش‌مان می‌شود، دیگران که چه عرض کنم. فقر با خون‌اش توی وجودمان آمد. یک جسم خراب و یک روح خراب‌تر. خیال می‌کرد اگر ما نبودیم سر به ابر می‌سایید و ناز به خورشید می‌فروخت.

ما تا زانو جلوش خم می‌شدیم و راه‌مان را کج ممی‌کردیم و به او نشان دادیم که والله خودمان را از تو طلب‌کار نمی‌دانیم. خیلی هم مدیون‌ات هستیم ولی او از توی پیله‌اش درنیامد و ما در نظرش طاغی و بی‌رحم و نمک به حرام ماندیم که ماندیم. ما را جای روزگار و گرداننده‌های چرخ روزگار عوضی می‌گرفت و هیچ‌وقت نتوانست از این اشتباه بیرون بیاید. بی‌چاره! او نگاه‌اش فقط به تسبیح بود؛ دست آلوده به خون را نمی‌دید.»

* از سری کتاب‌های کیلویی؛ غصّه‌ای و قصّه‌ای (مجموعه داستان)، نوشته‌ی محمود کیانوش {این‌جا، این‌جا، این‌جا}، سازمان کتاب‌های پرنده آبی، چاپ اوّل ۱۳۴۴، ۵۰۰۰ نسخه، ۱۶۸ صفحه، قیمت ۲۵ ریال! + دانلود فایل pdf یکی از داستان‌های کتاب {این‌جا} و {goodreads}

+ غصّه‌ای و قصّه‌ای

+ سفر

۷ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. لاله در 09/04/11 گفت:

    بالاخره برگشتم . دلم برایت تنگ بود و هست حتی حالا که می روم تا بخوانم همه این مدت را …

  2. چهار ستاره مانده به صبح در 09/04/12 گفت:

    لاله … لاله‌ی خوبم … لاله‌ی دوست‌داشتنی … با حضور دل‌گرم‌کننده و آن دل‌نشینی حرف‌هایت … کلمه‌هایت …

  3. hamid در 09/04/11 گفت:

    مثله این که خیلی دلت پره, درسته حرفهای خود نیست ولی حتمی خوشت اومده از این قسمت ها که اینجا گذاشتی, حرفای بهتری حرفای قشنگ تری
    اون کتاب نداشت, تشویق بشیم بخونیم؟! والا شما رو نمی دونم ولی من فردا قراره پدر بشم اینجوری که ناامیدم کردی, خدا ایشالا یه پسر بهم بده

  4. چهار ستاره مانده به صبح در 09/04/12 گفت:

    :)) دلم که پُر هست ولی نه خیلی. بیش‌تر عاشق نثرِ «محمود کیانوش» شده‌ام. کتاب را اگر پیدا کردید، بخوانید حتمن. با این‌که فضای داستان در دوره‌ای می‌گذرد که درشکه اسباب حمل و نقل بوده با فقرِ اقتصادی و فرهنگی و به جای مدرسه، مکتب بود و ملاباجی، من ولی آن فضا و این نوع داستان را دوست داشتم.

    بابتِ فرزندتان، نگران نباشید. نشنیده‌اید دخترها بابایی هستند؟ این متن فوق هم از زبان پسربچه‌ای رواست می‌شود. گفته باشم دختر عزیز باباست پشیمان می‌شوید بعدن. چشمک

  5. hamid در 09/04/12 گفت:

    بالاخره ناامیدی از پست بالایی مجبورم کرد همین فایل مجموعه ۴ داستان رو دانلود کنم یعنی بتونم دانلود کنم, والا خانوم شما رو که نمی دونم , من پول اینجوری بالای کتاب نمی‌دم, pdf داری رو کن 🙂 عجب داستانی مجبورم کردی

  6. چهار ستاره مانده به صبح در 09/04/12 گفت:

    برای کتاب باید همین‌جوری هی پول داد آقا. برعکس شما من فایل پی‌دی‌اف نمی‌تونم بخونم اصلن. نمی‌دونم این فایل کدوم یکی از داستان‌های کتاب هست امّا کتابی هم که ذکر خیرش هست در این‌جا قیمتی ندارد که. البته خیال نمی‌کنم پیدا کردنش راحت باشد. من هم اتفاقی در یکی از حراجی‌های کتاب انقلاب پیدا کردمش و فقط ۲۰۰ تومان ناقابل خریده‌ام آن را که از چیپس و پفک هم ارزان‌تر درآمد و کلّی چسبید.

  7. آينه هاي ناگهان در 09/04/13 گفت:

    گمانم این رسم تمام پدرهاست .پدر من هم که زنده بود خیال می کرد ما از او طلبکاریم .و لی بخدا طلبکار نبودیم.هیچ وقت یاد نگرفتم توی چشمش زل بزنم و بگویم دوستش دارم . چهار سال پیش عمرش را داد به شما کاش حالا زنده بود و من لااقل زل زدن را در چشمهایش می آموختم شاید از نگاهم می خواند چقدر دوستش دارم.

دیدگاه خود را ارسال کنید