چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

بعد از آن «اسکوییلر» مأمور شد قرار مدارهای جدید را به گوش حیوانات دیگر مزرعه برساند و به ‌آ‌ن‌ها گفت:

– رفقا مطمئن‌ام که همه‌ی شما قدر این فداکاری رفیق «ناپلئون» را می‌دانید، چون او مسئولیّت این کار اضافی را خودش به عهده گرفته است. رفیق خیال نکن که پیشوا بودن خوش گذراندن است! برعکس، مسئولیّت سنگین و خطیری است. هیچ‌کس به اندازه‌ی رفیق ناپلئون به تساوی حیوانات معتقد نیست. اگر می‌شد رفیق ناپلئون از خدا می‌خواست که شما شخصاً درباره‌ی خودتان تصمیم بگیرید. ولی رفقا اگر خدای نکرده تصمیم غلطی بگیرید آن وقت چه خاکی بر سرمان بریزیم؟ مثلن شما می‌خواستید از «اسنوبال»، اسنوبالی که حالا می‌دانیم دستِ کمی از جنایت‌کار ندارد، و حرف‌های مزخرف‌اش در مورد آسیاب بادی حمایت کنید. آن‌وقت می‌دانید چه بلایی سر ما می‌آمد؟

یکی از حیوانات گفت: «ولی اسنوبال در جنگ گاودانی با رشادت جنگید.»

اسکوییلر گفت: «رشادت که کافی نیست. وفاداری و فرمان‌برداری مهم‌تر است. به نظر من در مورد جنگ گاودانی هم زمانی می‌رسد که می‌فهمیم قضیه‌ی اسنوبال را در جنگ زیادی بزرگ‌اش کرده بودند. رفقا شعار امروز ما این است: انضباط. انضباط سفت و سخت. یک قدم اشتباه همان و دشمن همان. رفقا، شماها که یقینن نمی‌خواهید «جونز» برگردد؟»

مزرعه‌ی حیوانات (Animal Farm)، نوشته‌ی جورج اورول (George Orwell)

۴ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. ماهور در 09/06/24 گفت:

    من عاشق این کتابم.حرف نداره.بدجوری قابلیت تعمیم داره…………

  2. آرزو در 09/06/25 گفت:

    ای ول دوست جان! چه به موقع نوشتی از این کتاب که انگار اوضاع ِ الانِ مملک ماست. دست مریزاد!

  3. آرزو در 09/07/01 گفت:

    خدا رو شکر که بالاخره باز شد بلاگت دوست جان!

    هر کار میکردم نمی تونستم بیام اینجا.

    اوضاع روبه راهه انشاالله؟

  4. arya در 09/07/02 گفت:

    عالی بود رفیق دمت گرم من اسمش رو نشنیده بودم حتماً تهیه می کنم ولی ناپلئون خودخواه هست

دیدگاه خود را ارسال کنید