چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

زیر شمشیر غمش رقص‌کنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
هر دمش با من دل‌سوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد

{حافظ}

دیدگاه خود را ارسال کنید