چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

حالا سالهاست که می‌گویند
ماه زیرِ ابرِ عزادارِ بی‌گریه نمی‌ماند،
می‌گویند سرانجام باد می‌آید و منهای ماه،
تاریکی … حواسش را جمع خواهد کرد.
تاریکی می‌رود پشتِ پشتِ کوه
باز همان اولِ شبِ همیشه می‌آید،
می‌آید که ما بفهمیم
چند چراغ به یک ستاره
چند ستاره به یک ماه
چند ماه به یک آفتابِ روشنِ هر چه بخواهی بلند!

هی آسه‌آسه‌ی آسوده!
من که فقط همین قدر ستاره‌ی سربسته دارم
تو هم برو چند چراغ شکسته بیاور
بعد رویاهامان را روی هم می‌ریزیم
اولِ روشنایی راه می‌افتیم
می‌رویم یک طرفی که ترانه هست
خواب هست
هوای خوش و طعمِ بوسه و بارنِ تَنْدُرست …!

اگر با تمام وجود بخواهی که روز شود
روز می‌شود حتما …!

روزِ اولی که شب هنوز
هوای این همه ترس و تاریکی نداشت
خیلی‌ها می‌گفتند
دیگر کارِ چراغ و ستاره تمام است،
اما دیدی آرام
آرام آرام دلمان به بی‌کسی
صدایمان به سکوت وُ
چشمهایمان به تاریکی عادت کردند!

حالا هنوز هم می‌شود
در تاریکی راه افتاد وُ
از همهمه‌ی هوا فهمید
که رودی بزرگ
نزدیکِ همین تشنگی‌های ما می‌گذرد.
ما باید پیاله‌هامان را به هم بزنیم
آنقدر که چراغ، ستاره وُ
ستاره … ماه وُ
ماه که یک آفتابِ روشنِ هر چه بخواهی بلند!

«سید علی صالحی»

دیدگاه خود را ارسال کنید