چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

«زویی؟ حالش چطوره؟»

«چطوره؟ خوب. حرف نداره. می‌خواستم بکشمش. همین.»

«بکشیش؟ چرا؟ چرا، جانم؟ چرا می‌خواستی زوییِ ما رو بکشی؟»

«چرا؟ چون می‌خواستم. همین!»

جی.‌ دی. سالینجر