امروز، روز جهانی کتاب کودک است. هر سال در چنین روزی (دوم آوریل) دفتر بینالمللی کتاب برای نسل جوان (IBBY) به افتخار تولّد هانس کریستین اندرسن و برای جلب توجّه عمومی به کتابهای کودکان و نوجوانان جشن مفصّل و باشکوهی میگیرد.
این دفتر هر دو سال یکبار هم جایزهای را به بهترین نویسنده و تصویرگر در جهان اهدا میکند به نام جایزهی هانس کریستین اندرسن یا جایزهی نوبل کوچک. در اینجا میتوانید فهرست اسامی نویسندگان/ تصویرگرانِ برگزیدهی این جایزه را تا سال ۲۰۱۰ ببینید که نتیجهی آن امروز اعلام شد.
زهره قائینی (که رئیس هیئت داوران این جایزه است) دو برندهی امسال جایزهی هانس کریستین اندرسن در دو بخش نویسندگی و تصویرگری را معرفی کرد؛ دیوید آلموند و یوتا باوئر.
دیوید آلموند (website) نویسندهی انگلیسی از میان بیست و هشت نویسنده انتخاب شده است. چهار فینالیست دیگر بارتولمئو کویرس(Bartolomeu Campos de Queiros) از برزیل، لنارت هلسینگ (Lennart Hellsing ) از سوئد، لوئیس جنسن (Louis Jensen) از دانمارک و احمدرضا احمدی از ایران بودند.
قبل از احمدرضا احمدی، چهار نویسنده/ تصویرگر دیگر هم از طرف شورای کتاب کودک در ایران نامزد این جایزه جهانی شده بودند؛ فرشید مثقالی (۱۹۷۴)، هوشنگ مرادی کرمانی (۱۹۹۲)، محمدرضا یوسفی (۲۰۰۰) و نسرین خسروی (۲۰۰۲) که از این چهار نفر فرشید مثقالی در بخش تصویرگری برندهی جایزه شد و هوشنگ مرادی کرمانی هم مورد تشویق هیأت داوران قرار گرفت.*
امسال هم داوران دیوید آلموند را بهخاطر مهارت او در خلق آثار داستانی به سبک رئالیسم جادویی برای کودکان و همچنین شیوهی منحصربهفرد داستانسرایی او که در پروش خلاقیت مخاطب مؤثر است شایستهی دریافت جایزهی هانس کریستین اندرسن معرّفی کردند.
دیوید آلموند (متولد ۱۹۵۱) نویسندگی برای کودکان و نوجوانان را از سال ۱۹۹۸ با انتشار کتابی به نام اسکلیگ (Skellig) آغاز کرد که برای او موفقیت جهانی به دنبال داشت. در اینجا میتوانید مقالهی جامع و کاملی را بخوانید که خانوم نسرین وکیلی دربارهی زندگی و آثار دیوید آلموند نوشته است. از میان آثار دیوید تاکنون چهار کتاب به فارسی ترجمه شده است؛اسکلیگ و بچهها (انتشارات آفرینگان)، بوتهزار کیت (نشر صدا) و چشم بهشتی (انتشارات آفرینگان) با ترجمهی خانوم نسرین وکیلی و رمان گِل (انتشارات ققنوس و آفرینگان) با ترجمهی خانوم شهلا انتظاریان.
خلاصهی اسکلیگ؛ «مایکل در گاراژ مخروبه خانه جدید خود به موجودی نیمی انسان و نیمی حیوان برخورد که برجستگیهایی پرپشت دارد. مایکل به کمک دوست خود مینا، با عشق و محبت دردهای جسمی و روحی او را تسکین میدهند و مایکل در عین حال با سرگرم شدن خود با او تحمّلِ رنج و بیماری خواهر نوزاد خود را بر خود هموار میکند. مینا و مادرش اعتقادی به روشهای آموزش در مدارس ندارند و مینا در خانه درس میخواند و به مایکل بسیاری چیزها میآموزد.
خانواده مایکل نگران و گرفتار بیماری نوزاد خود هستند اما در پایان، مادر در بیمارستان و در عالم خواب و بیداری مرد ژندهپوشی را میبیند که نوزاد را از تخت بلند میکند، به گرمی در آغوش میگیرد، چرخی با او میزند و دوباره سرجایش میگذارد. روز بعد، نوزاد عمل جراحی میشود و از مرگ نجات مییابد.» *
خلاصهی بوتهزار کیت؛ «کیت (Kit) نوجوان سیزدهساله همراه خانوادهاش به شهر استونی گیت ، زادگاه پدری میآید تا پدربزرگ که به آلزایمر مبتلاست، از تنهایی رنج نبرد. پدربزرگ خاطراتی از گذشته خود و دوستان که همه کارگران معدن بودند، تعریف میکند و این خاطرات دستمایه داستانهای کیت میشود. کیت با دختری به نام اِلی و با پسری به نام جان اَسیکو دوست میشود. اِلی پرنشاط است و عاشق بازیگری. اَسیکو پسری درشتاندام و خشن است و بازییی به نام «بازی مرگ» را با بچههای مدرسه که فرزندان خانوادههای معدنچی قدیمی هستند، انجام میدهد. پدر دائمالخمر است و مدام او را کتک میزند. اسکیو نسبت به همهکس نفرت و کینه دارد. اما نقاش خوبی هم هست. کیت با همدلی نسبت به او و با برخوردهای درست طی ماجراهایی که پیش میآید، موجب تحول اسکیو میشود.»*
خلاصهی چشم بهشتی؛ «سه کودک به نامهای ارین، ژانویه، موش در پرورشگاه زندگی میکنند. بچهها هر از گاهی برای مدت کوتاهی از آنجا فرار میکنند و دوباره بر میگردند، اما اینبار ممکن است برگشتی در کار نباشد، زیرا قصد دارند با یک کَلَک دستساز از رودخانه عبور کنند. ابتدای سفر هیجان زیادی دارند، اما کمکم با مشکل روبهرو میشوند و وقتی کَلَک آنها به گل مینشیند، دختر مهربانی به نام چشمْبهشتی که انگشتان پردهداری دارد آنها را پیش پدربزرگ خود میبرد که او هم آدم متفاوتی است. پس از مرگ پدربزرگ، چشمبهشتی همراه سه دوست خود به پرورشگاه میرود و زندگی جدیدی را شروع میکند.»*
خلاصهی گِل؛ «دِیو و گوردی، پسران محراب هستند و در خدمت کلیسا. آنها در شهر کوچکی در انگلستان زندگی میکنند و هردو کاتولیکاند. دِیو و گوردی با بچههای پروتستان محل مدام سر جنگ دارند. این جنگ نسلها است که در آن منطقه ادامه دارد. کشمکش اصلی آنها با مولدی قلدر محله است که پسری درشتاندام و خشن است و همه از او میترسند. استفن، نوجوانی است که به تازگی به آن محله آمده و با عمه خود ـ مری دیوانه ـ زندگی میکند، مدعی است میتواند از گِل موجودی بسازد و جان در او بدمد و از او بخواهد که مولدی را بکشد. در پایان مولدی میمیرد و استفن ناپدید میشود و دعواها پایان میگیرد.»*
+ دربارهی برنامههای روز جهانی کتاب کودک در ایران اینجا و اینجا را بخوانید.
1 بازتاب