چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

هشتادمین شب مجله‌ی بخارا بود. شب‌اش کمی زود شروع شده بود، از ساعت پنج. با تأخیرش از ساعت پنج و ربع. من زود رسیده بودم. هنوز کسی نیامده بود. علی دهباشی آن‌جا بود با سه‌تا پسری که دوتای آن‌ها فیلم‌بردار بودند. آقای دیگری هم بود که بعد فهمیدم یکی از سخنران‌های جلسه است. محمد جعفری قنواتی. او هم زود آمده بود. بعد متوجّه‌ی دو خانوم شدم که یکی را می‌شناختم، ایرنا. هم‌سر یوسف علیخانی. او مرا نمی‌شناخت. خانوم دوم را نمی‌شناختم، اما او مرا شناخت. فرشته بهرامی بود، نویسنده‌ی کتاب نظرکرده. کم‌کم صندلی‌ها را آوردند. آن دو فیلم‌بردار هم پدرشان درآمد بس‌که با ویدئوپروژکتور ور رفتند و درست نشد. روی پوستر نوشته بود با سخنرانی منوچهر ستوده، هوشنگ دولت‌آبادی، محمّد جعفری قنواتی. یوسف علیخانی و علی دهباشی. و نمایش فیلم مستند. دست‌آخر هم درست نشد. فکر کردند فیلم را با لپ‌تاپ نمایش بدهند و خُب، شد. کم‌کم آدم‌ها آمدند. آن‌هایی که من می‌شناختم مرتضی کربلایی‌لو، محمدعلی علومی، میثم نبی، بهزاد خداویسی و … یک آقای آخوندی هم بود که می‌شناختم، ولی هر چی فکر می‌کنم اسمش را به یاد نمی‌آورم. فکر می‌کنم بهروز دیجوریان مترجم رُز گمشده هم‌آن آقایی بود که نشسته بود ردیف اوّل، صندلی اوّل.
علی دهباشی برنامه را شروع کرد. گفت که این ساختمان خاطره‌های او را زنده کرده است. گفت خوش‌حال است. گفت توی دهه‌ی پنجاه توی طبقه‌ی بالای این‌جا (این‌جا دفتر نشر آموت بود)، با اسلام کاظمیه هم‌کاری می‌کرد و چه روزهای خوبی بود و یاد کاظمیه را گرامی داشت که در غربت از دنیا رفت. اوّل علیخانی را صدا کرد تا سخنرانی کند. علیخانی آمد و نشست پشت میز و گفت متنی را نوشته که از رویش می‌خواند. برای این‌که می‌ترسد حرفی را فراموش کند. خواند. متن خوبی بود. درباره‌ی این‌که کی و کجا با آقای عبدالرحمان عمادی آشنا شد و بعد، چه‌جوری بیش‌‌تر آشناتر شد و نشر آموت پا گرفت و اوّلین کتاب‌های آقای عمادی چاپ شد تا الان. نسخه‌هایی از آخرین کتاب آقای عمادی، یعنی چند صدنام دریای خزر روی میز بود. سه روز است که از چاپ‌خانه بیرون آمده و جلدش آبی خوش‌رنگی است. بعد نوبت سخنرانی منوچهر ستوده بود. شاید اسمش را دارم اشتباه می‌نویسم. مطمئن نیستم. دهباشی گفت که او ایران نیست و فیلمی تهیه شده و ما را دعوت کرد به تماشای آن. فیلم را توی لپ‌تاپ نمایش دادند. دیدیم. سخنران بعدی هوشنگ دولت آبادی بود. دهباشی گفت که ما هشتاد شب او را دعوت کرده‌ایم و نیامده و حالا برای خاطر آقای عمادی این‌جاست. یک دوستیِ دورِ قدیمی داشت با آقای عمادی. مثل ستوده. سخنرانِ آخر هم محمّد جعفری قنواتی بود. آقایانِ نام‌برده درباره‌ی موضوع‌های مختلف صحبت کردند از شیوه‌ی پژوهش و گردآوری اطلاعاتِ آقای عمادی تا بخش‌های مختلف کتاب‌های او. با تأکید بر آسمانکت و دوازده گل بهاری. دست‌آخر هم نوبت رسید به پخش فیلم مستند. دهباشی گفت که فیلم بلند است و در این‌جا بخشی از آن به نمایش درمی‌آید. ساعت کمی مانده بود به هفت و من می‌خواستم برگردم خانه. می‌خواستند برای نمایش فیلم چراغ‌ها را خاموش کنند و من عجله کردم که زودتر بزنم بیرون و حتّا یادم رفت با فرشته بهرامی خداحافظی کنم که نشسته بود کنار دستِ من! این‌طور آدمِ گیجی هستم.

دیدگاه خود را ارسال کنید