چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

برانژه به دیزی ابراز عشق می‌کند. اما دیزی از تنهایی می‌ترسد و او هم به جمع کرگدن‌ها می‌پیوندد.

kargadan1

عکس از آقای خیال‌ سبز

پی.‌نوشت )؛ نمایش را که ندیده‌ام. نمایش‌نامه‌ را هم نخوانده‌ام. ولی، از صبح هی این تک جمله در ذهن‌ام رژه می‌رود و نمی‌فهمم چرا آدم باید این‌قدر گاو باشد که عشق را پس بزند به بهانه‌ی گریز از تنهایی و جمع را طلب کند که … ترجیحِ من به تنهایی مطلق است و بعدتر، خلوتِ دونفره! همه‌ی هراسِ من از جمع است و هم‌نوایی اجتماعی و به رنگِ جماعتِ غالب درآمدن … ووو …

دیدگاه خود را ارسال کنید