فیلم دیدم، ولی ذوقزده نیستم. کتابی میخوانم و بعد، فیلم میبینم. از قضا، همژانر و همموضوع درمیآیند. احساس میکنم روی یک خطِ مقدّری پیش میروم. دیروز، وقتی خواندنِ خوشبختیِ کتی تمام شد، Definitely, Maybe را دیدم. در این فیلم هم یک بابایی مجبور است داستانِ جدایی از همسرش را برای دخترکوچولویش تعریف کند. او هم مثلِ مامانِ کتی برای بازگوییِ ماجرای ازدواج و جداییاش روشِ خودش را دارد.
فیلم خیلی زیبا نیست. ماجرایش هم آدم را به حیرت نمیاندازد و به فکر … چرا فکر میکنم. دارم به یکی از دخترهای توی فیلم فکر میکنم. آپریل. اسمش این بود و یکی از معشوقههای مردی که شخصیّتِ اصلی فیلم است، آقای ویل. آپریل از این دخترهای شوخِ سرشار از احساس است که درعینحال، جدی و سختاند. آنها وقتی با هم آشنا میشوند که توی ستاد انتخاباتیِ بیل کلینتون مشغول به کارند. ویل مسئول دستمال توالت است و آپریل مسئول دستگاه کپی. بعد، آنها دربارهی کلینتون حرف میزنند، دربارهی جمهوریخواهها و دموکراتها و برخلافِ ویل، که آتش تندی دارد و خیلی جوگیر هوادار کلینتون است، دختره بیتفاوت است. ویل ازش میپرسد «تو بیطرفی؟» آپریل میگوید «من هیچی نیستم. چرا مجبورم چیزی باشم؟» آره، من از این حرفِ آپریل خوشم آمد و میخواهم بدهم آن را روی لباسام بنویسند.
نکتهی دیگری هم در زندگیِ آپریل بود که مورد توجّهام واقع شد. در فیلم، میفهمیم بابای آپریل کمی بعد از تولدِ سیزدهسالگیاش مُرده. باباهه برای تولّدِ او کتابی خریده بود. نسخهای از جین ایر که روی آن یادداشتی هم نوشته بود، ولی آپریل … دلش چی میخواست؟ یادم نیست. فکر کنم او دلش میخواست گوشواره هدیه بگیرد. برای همین، از کتابِ کادوی بابایش شاکی بود تا وقتیکه او میمیرد. چندیبعد، آپریل کتاب را گم میکند، اتفاقی. پس از آن، معلوم است دیگر. گمشدهی عزیز دست از سرِ آپریل برنمیدارد. او فکر میکند چه کند چه نکند تا اینکه به فکرش میرسد هر جایی که نسخهی دستدوّمِ جین ایر را میبیند بخرد تا روزی که بالاخره کتابِ یادگار بابایش را پیدا کند. کمکم یک قفسه از کتابخانهی آپریل پُر میشود از نسخههای متفاوتِ جین ایر با دستخطها و یادداشتهای مردمانِ متفاوت. سرگرمی خوبی است. نه؟ مثلن آدم همهی نسخههای دستدومِ کتاب محبوبش را جمع کند. به چه درد میخورد؟ ایدهای ندارم. آپریل که آخرش کتابِ یادگار بابایش را پیدا کرد. شاید برای ما هم اتّفاقی خوبی بیفتد.
سارا در 12/10/27 گفت:
من هم میدم روی یک هدبند بنویسند ببندم روی پیشونیم.
شاید… امیدوارم!