چشم در برابر چشم دنیا را کور میکند.
چنین میگوید آقای گاندی و حالا، آمنه بهرامی. بهرامی آدم مهمی نیست، از لحاظ شهرتِ هنری یا ثروت، علم و چیزهای دیگر، امّا … کمتر کسیست که او را نشناسد و ماجرای بزرگِ زندگیاش را نداند؛ دختری که به خواستگارش گفت «نه» و آقای عاشقپیشه به خدمتش رسید، با اسید. حتا اگر فیلم بود، نمیتوانستم از پسرهی بی چشم و رویِ داستان بگذرم. من بلد نیستم بزرگ باشم و آمنهوار رفتار کنم که یاروی زندگی خرابکُنام را ببخشم، وقتی بعد از هشت، نه سال دوا و درمان و دکتر و درمانگاه و فلان و بیسار هنوز نمیتوانم دوباره به آفتاب سلام کنم. زندگی بهقدر کافی سخت است و تحمّل ندارم که کسی بارِ افزونتری بهم تحمیل کند، از سرِ خودخواهیهای احمقانهی آنجاخیزش. بهخصوص، وقتی عکسهای آمنه قبل و بعدِ اسپیدپاشی را میبینم آی جگرم میسوزد و دلام آتش میگیرد. آی، آی، آی.
القصه، یک آقای سجودی نامی وقت گذاشته و حوصله کرده برای شنیدنِ خاطرههای آمنه بهرامی از اوّل زندگیاش تا حالا، که کی بود و چی شد و چه میکند این روزها. بعد، نوارهای صوتیِ خاطرههای آمنه را پیاده و بازنویسی کرده و باقیِ ملزوماتِ نگارشی را هم لحاظ کرده تا توانسته کتابِ درخوری منتشر کند دربارهی زندگی این دختر به نامِ چشم در برابر چشم.
ماهِ قبل، کتاب در خانهی هنرمندان رونمایی شد. از قرار، قبلتر بخشهایی از آن در خارج چاپ شده و به زبانهای مختلف، آلمانی، اسپانیایی، چکی و فلان هم ترجمه شده است. یکی هم در آلمان میخواهد با اقتباس از آن فیلم سینمایی بسازد. فردا هم جشن امضای کتاب است. کجا؟ خیابان انقلاب، حوالی سینما سپیده. فروشگاه کتاب افق. بهرامی و سجودی هستند و نویسندگان و هنرمندانِ دیگر. مثلن؟ مثلن اعظمِ قیصرِ کیمیایی، خانومِ پوری بنایی. خانوم سیمین بهبهانی. علیاصغر عزّتیپاک و … چندتایی از بروبچّههای وبلاگنویس، کیوانِ از پشت یکسوّمِ سابق و خانوم چهارستاره. بعله. گفتم بیخبر نمانید.
پس، وعدهی ما فردا پنجشنبه از ساعت پنج تا هفت بعدازظهر در فروشگاه کتاب افق.
پریناز در 12/11/29 گفت:
من بودم و بعد از ظهرِ به یادماندی برایام به وجود آمد. 🙂