«ساختار زندگی ما در غم و اندوه تنیده است و اندوه بشری خیلی بیشتر از شادیهای اوست. برای مثال ما لحظات شاد زندگیمان را با عکس گرفتن ثبت و ضبط میکنیم اما بعداً نمیتوانیم کامل به یاد بیاوریم اما غمها را با یک فلاش بک، کاملاً حس میکنیم. ساختار هستی اندوهزا و غمناک است و آدمها در یک رنج مستمر هستند. گاهی اوقات شدت رنجها کم میشود و گاهی اوقات ما سعی میکنیم آنها را فراموش کنیم اما اینها چیزی از موقعیت زندگی کم نمیکند.
ما در شادیهایمان خیلی متنوع هستیم و هرکس به شکلی شادی را تجربه میکند. در صورتی که همه در غمها مشترکیم. غم پایه اصلی است و بین همه ما مشترک است. ما همه آدمهایی متوسط هستیم و نمیتوان برای ما نسخه آدمهای والا را نوشت. رنج مولوی از جنس رنج ما نبوده است و برای ما قابل توجیه نیست چون عملی نیست. آنچه اتفاق میافتد فشار زندگی بر شانههای ماست. اما شاید به طرقی بتوان آن رنجها را کم کرد برای مثال من رمان میخوانم و فیلم میبینم.»
+ ته نوشت