چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

قصه‌گوی شب را یادتان می‌آید؟ رُمانی بود درباره‌ی یک پیرمرد درشکه‌چی که اهل سوریه بود و برای جذب مشتری یک راه‌ خوب بلد بود؛ قصه‌گویی به سبک شهرزادِ هزار و یک‌شب. این داستان را سهیل فاضل نوشته است، البته با نام مستعار رفیق شامی. او بچّه‌ی دمشق است و فعلن در آلمان زندگی می‌کند و یکی از معروف‌ترین نویسندگان مهاجر آن‌جاست. این‌جا درباره‌اش حرف زده‌ام. بعد از عید، یک مجموعه داستان هم از رفیق شامی منتشر شد با نام آن روز فرا خواهد رسید. این کتاب را هم خانوم عذرا جعفرآبادی ترجمه و نشر نشانه منتشر کرده است، عینهو قصه‌گوی شب.

قصه‌گوی شب یک رمانِ داستان‌گوی سرگرم‌کننده بود که مرا تا پایان راضی نگه داشت. کتابِ تازه‌ی رفیق شامی هم با این‌که مجموعه‌ داستان است این ویژگی را داشت. قبلن گفته‌ام که میانه‌ی خوبی ندارم با داستان کوتاه. شامی در این کتاب سیزده داستان تعریف می‌کند از زبانِ هم‌آن راویِ نوجوانِ قصه‌گوی شب. حتّا عمو سلیم (یعنی هم‌آن پیرمرد درشکه‌چی) در یکی از داستان‌های این کتاب هم حضور دارد + کلّی از آدم‌های محلّه که از همه‌چی با خواننده حرف می‌زنند؛ سیاست و اقتصاد و مذهب و جامعه و فرهنگ و …. به قولِ یادداشتِ پشتِ جلدِ کتاب؛ یکی از دلایل موفقیت شامی روایت شرقی او از زندگی و مسائل مهم روز و موضوع‌های جهانی در زندگی مردم ساده‌ی کوچه و بازار است.

«آن‌وقت که خدا هنوز مادربزرگ بود»، «کباب فرهنگ است»، «چوب کبریت و جنگل»، «وقتی مترسک را ترس فراگرفت»، «معامله‌ی حضرت عباسی»، «دست‌هایی از آتش»، «بادام با بهشت»، «بُکرا: پادشاه فرداها»، «پدرم و رادیوش»، «گلوله دایره نمی‌زند!»، «رفیق من نوح»، «آن روز فرا خواهد رسید» و «مگس‌دوش» عنوان داستان‌های این کتاب هستند. آثار شامی تاکنون به ۲۴ زبان ترجمه و ۲۱ جایزه‌ی ادبی دریافت کرده‌اند. برای آن روز فرا خواهد رسید* هم  در سال ۱۹۸۶ جایزه‌ی تادویز ترول را کسب کرده است.

* * *

این جملات را از متن داستان‌های رفیق  شامی انتخاب کرده‌ام؛

– تکلیف برای من روشن بود. چون با بچه‌ای که نتوانم دعوا کنم، بازی هم نمی‌کنم.

– بچه‌ ماهی وقتی به دنیا می‌آد، سؤال نمی‌کنه این رودخونه از کجا می‌آد و به کجا ختم می‌شه، اون فقط شنا می‌کنه.

– مادر کسی است که همیشه سر موقع می‌رسد.

– از مرگ فقرا و آدم‌کشی اغنیا کم‌تر کسی خبردار می‌شود.

– کمیسیون‌ها از مادران تشکیل نشده است. اگر در کمیسیونی یک مادر، فقط یکی باشد، همه‌ی جوانان از خدمت اجباری معاف می‌شوند.

* ۱۴۴ صفحه. قیمت ۳۰۰۰ تومان.

«… و «کم‌ترین‌ها» را نه به خاطر تواضع (چرا که وضعی در برابر خود نمی‌بینم.) بل به خاطر این گفتم که شاعران خوب کم‌اند. صفاری را هم دوست دارم از همین گروه بدانم، با «ترین» یا بی‌«ترین» خودش می‌داند. همین‌که متعلّق به گروه «کم‌ها» باشیم حرف کمی نیست.»
این حرفِ «یدالله رؤیایی» درباره‌ی عبّاس صفاری پشتِ جلدِ کبریت خیس آمده بود. برای خنده در برف از «منوچهر آتشی» و «محمد رحیم اخوت» نقل‌قول کرده‌اند با «حسین نوش‌آذر».
آتشی گفته است که نگاه صفاری به مرگ و زندگی، ربطی به پوچ‌اندیشی اروپایی ندارد، بل‌که نوعی بازی تازه، یا به بازی گرفتن مرگ و زندگی هر دو است. به نظر اخوت هم شعر صفاری اصلت و تشخص دارد و می‌توان آن را ادامه‌ی شعر اصیل فارسی دانست. نوش‌آذر هم عباس صفاری را تن‌ها شاعر ایرانی می‌داند که سنت اصالت تجربه و نظریه‌ی تعالی در شعر مدرن آمریکا را به سنت شعری ایرانی گره می‌زند.

من می‌گویم شعرهای عباس صفاری را بخوانید حتّا اگر مثلِ من سوادِ شعریِ خاصّی ندارید و بیش‌تر ذوق دارید برای کلمات و عشق می‌کنید با تعبیرهای ساده‌ی قشنگ. قول می‌دهم که خودتان را در شعرهای او پیدا می‌کنید، خودتان و آدم‌های هر روزه‌ی زندگی‌تان را. بعد لابُد با خودتان می‌گویید هی صفاریِ دور از وطن، لحظه‌های پُرغربتِ زندگیِ ما را به خیال و خلوتِ شعرهایت بُرده‌ای تا با هر شعر، خاطره‌ی دیگری‌ در ما زنده کنی؟ مثلن، شعرِ بلندِ «من و جناب مورچه» که بخش کوتاهی از آن را در این‌جا آورده بودم.  برای حسن‌ختام این یادداشت هم یک تکّه از شعر «یادگاری ابدی» را بخوانید؛

المثنای من ام‌شب
گربه‌ی سیاهی است
که راهِ پس و پیش
اگر نداشته باشد
خیزبرمی‌دارد
به سمتِ صورت حق به جانبت
و چنگال‌های تیزش را
نه بر پوستی که قرار است
پشت سر بگذاری
بل‌که بر روحِ تو خواهد کشید

کتاب را انتشارات مروارید چاپ کرده است با قیمت ۲۳۰۰ تومان.

از کبریت خیس: + و + و + و +

چه چیزی باعث شد که یک کتاب خاطرات بنویسید؟
پس از آنکه همسرم درگذشت، نمی‌توانستم زیاد بنویسم، نمی‌توانستم تمرکز کنم. آنقدر از پا افتاده بودم که حتا نمی‌توانستم به نوشتن فکر کنم. اما یادداشت برمی‌داشتم، اما نه برای داستان بلکه روزنوشت‌هایی از آن روزهای وحشتناک. فکر می‌کردم نمی‌توانم از این اتفاق‌ جان سالم به در ببرم مدت زمان خاطرات فقط سه ماه است، ولی این سه ماه آنقدر دشوار بود که انگار سال‌ها طول کشیده است. مجموعه خاطرات بیش از ۴۰۰ صفحه شده است. پس از مدتی دوباره توانستم داستان بنویسم، اما فقط داستان‌های کوتاه، داستان‌هایی درباره‌ی«از دست دادن»، «غم» و «جان سالم به در بردن». حالا برایم بدیهی است، همچنان که همیشه فکرکرده‌ام واقعا ما نمی‌توانیم انتخاب کنیم درباره‌ی چه چیزی بنویسیم، بلکه چیزها ما را انتخاب می‌کنند.*

«سخت است که بگوییم یک ایده‌ی مشخص از کجا سرچشمه می‌گیرد. پیش از آنکه یک رمان بنویسید، باید مجموعه‌ای از ایده‌ها را در کنار هم داشته باشید. یک ایده، کافی نیست. رمان«پرنده کوچک بهشت» درباره‌ی زن جوان یا دختری است که پدرش را از دست می‌دهد و مشخصا بر اساس اتفاق از دست دادن پدر خودم بود. داستان این رمان در شمال ایالت نیویورک می‌گذرد، در شهری که به نحوی شبیه شهرهایی است که من در آنها زندگی می‌کردم. در عین حال بیشترش داستانی و تخیلی است. من واقعا دوست دارم که اتفاقات را در جاهایی قرار دهم که برای من واقعیت دارند.»*

۱ . «همیان ستارگان» یک کتابِ چند جلدی قطور بود که زیرعنوان آن نوشته بودند «به‌گزین داستان‌های کوتاه ایرانی» و من از کتاب‌خانه‌‌ی امیرکبیرِ کرج امانت گرفته و خوانده بودم. کی؟ پانزده سال قبل. این کتاب اوّلیّن تجربه‌ام بود برای خواندنِ داستان‌های کوتاه و یادم می‌آید برعکس حالا که جان‌ام به این‌جایم (نگارنده دستش را تا دهان بالا می‌آورد) می‌رسد برای خواندنِ این مجموعه داستان‌های لاغر، آن موقع عطش داشتم برای خواندنِ داستان‌های همیانِ ستارگان. مدّتِ امانتِ کتاب دو هفته بود و کتاب هم حجیم. به‌علاوه‌ی درس و مشقِ مدرسه. بیش‌تر از دو بار هم نمی‌شد کتاب را تمدید کرد مگر این‌که کتاب سه روز در کتاب‌خانه می‌ماند تا بشود آن را امانت گرفت. در این سه روز چه می‌کردم؟ بگذارید اوّل این را بگویم که من از روی داستان‌هایی که دوست داشتم توی دفترم رونویسی می‌کردم؛ مثلاً بچّه‌ی مردمِ آل‌احمد، افلیجِ علی‌آبادی،  دوگدای حجازی، سرشانه‌‌های گرد زیتونیِ خسرومرادی. بعد توی سه روزی که باید منتظر می‌ماندم تا امانتِ دوباره‌ی کتاب، داستان‌هایی که توی دفترم نوشته بودم را مرور می‌کردم. می‌خواهم بگویم این‌قدر جذاب بودند. حالا نه این‌که آن موقع تازگی داشت برای‌ام، الان هم از دوباره‌خوانیِ داستان‌های همیانِ ستارگان که توی دفترم یادداشت کرده‌ام خیلی لذّت می‌برم. ولی حالا چی؟ برای خواندنِ یک مجموعه داستانِ هشتاد صفحه‌ای کلّی زور می‌زنم و به جای لذّت، حتّا گاهی زجر می‌کشم بس‌که نادوست‌داشتنی‌اند.

۲ . شماره‌ی یک را نوشتم محض مقدمه که بگویم علاوه‌بر داستان‌های کوتاه، داستان‌های کوتاهِ کوتاه را هم دوست ندارم. مثلن؟ داستانک‌ها/ مینی‌مال‌های رسول یونان.

۳٫ دو کتابِ کوچکِ جیبی دارد یونان که نشر مشکی منتشر کرده است؛ «فرشته‌ها» و «احمق! ما مرده‌ایم».
«فرشته‌ها» شش سال قبل چاپ شده و ام‌سال چاپ سوّمِ آن را از نمایش‌گاه کتاب خریدم. ولی «احمق! ما مرده‌ایم» تازه از تنور درآمده و چاپِ ۱۳۸۹است. هر دو کتاب ۳۱ صفحه دارند و روی‌هم شامل شصت و دو داستانک می‌شوند با موضوع‌های مختلف و البته بیش‌تر درباره‌ی «مرگ» هستند و به شعر می‌زنند از نظر لحن و نثر.
برای نمونه دو داستانک از این کتاب‌ها را، که هم پشت جلد آمده و هم عنوان کتاب از آن‌ها گرفته شده است، بخوانید؛

گفت: من فرشته‌ام!
قاضی پرسید: بال‌هایت کو؟
گفت: بال‌هایم را بریده‌اند!
قاضی باور نکرد. نیش‌خند زد و او را به جرم نداشتن کارت شناسایی به حبس محکوم کرد. وقتی می‌خواستند به دست‌هایش دست‌بند بزنند، ناگهان چند فرشته از پنجره آمدند و او را با خود بردند.
ساعتی بعد قاضی در کتاب‌های قانون دنبال ماده‌ای می‌گشت که مربوط به تعقیب مجرم در آسمان باشد.

*
من نمی‌توانم باور کنم. فکر می‌کنم همه‌اش خواب می‌بینم.
آخر چه‌طور ممکن است؟ مگر می‌شود از دیوارها عبور کرد، یا از آب گذشت و خیس نشد؟! ما تمام این کارها را کردیم، حتّی از کوه پرت شدیم و خراشی برنداشتیم.
– احمق! ما مرده‌ایم.

۴٫ اگر این دو داستانک را دوست داشتید که بروید کتاب‌های یونان را بخرید. ارزان است؛ یکی ششصد تومن و آن یکی، هشتصد. خوش‌گل هم هستند؛ کوچولو و تو دل‌ برو. من از سر و شکلِ کتاب‌های نشر مشکی خوش‌ام می‌آید. اگر هم نه … خُب، مادلنِ هدایت را بخوانید یا این داستان از ابراهیم گلستان.

+ درباره‌ی «احمق! ما مرده‌ایم» در هزار کتاب بخوانید.

معرّفی می‌کنم؛

کلودیا ام.شلتون (Claudia M.Shelton)

کارشناس مدیریت توسعه، مربی، سخنران، مشاور توسعه‌ی سازمانی، روان‌شناس و دارای مجوز برای مشاوره به مدیران برای این‌که به آن‌ها کمک کند تا بتوانند از استعدادهای خود برای عملکرد بهینه استفاده کنند. کلودیا در رشته‌‌های پژوهش و ارتباطات از دانش‌گاه ایالتی میشیگان و MBA از دانش‌گاه نیویورک فارغ‌التحصیل شده است. علاوه‌براین در رشته‌ی روان‌شناسی و مشاوره نیز از دانش‌گاه ماساچوست دکترا دارد. جدای عضویت در انجمن مشاوره آمریکا، کلودیا مدیر انجمن بازاریابی آمریکا هم بوده. درواقع، تخصص اصلی این خانوم مدیریت اجرایی و بازاریابی کسب و کار است و به مدیران برای درک و کنترل نقاط کورشان کمک می‌کند.

می‌پرسید نقاط کورِ مدیران دیگر چیست؟

نقاط کور اصطلاحی است که در اصل برای توصیف بخش کوچکی از شبکیه‌ی چشم به‌کار می‌رود که نسبت به نور حساسیت ندارد و درنتیجه موجب صدمه زدن به بینایی می‌شود. کلودیا از این اصطلاح استفاده می‌کند برای شناخت نقاط ضعفی که می‌توانند بر موفقیت کاری و زندگی تأثیر بگذارند. به نظر او شایع‌ترین نقطه ضعف‌ها به‌خاطر استفاده‌ی نادرست از توانایی‌ها به‌وجود می‌آیند. این موضوع نه‌تن‌ها درباره‌ی مدیران بل‌که همه‌ی ما صدق می‌کند.

کلودیا تاکنون به مدیرانِ شرکت‌ها/ اداره‌هایی مانند Fortune 100،  Fleet Bank،Pitney Bowes، Deutsche Bank، General Electric، Warner Lambert، Northeast Utilities و … مشاوره داده و با توجّه به دانش و تجربه‌هایی که در زمینه‌ی مشاوره به مدیران مختلف داشته، کتابی با عنوان «نقاط کور: با مشاهده‌ی آ‌ن‌چه که نمی‌توانید در وجودتان ببینید به موفقیت دست پیدا کنید.» نوشته و منتشر کرده که ترجمه‌ی فارسی آن هم به‌تازگی از سوی انتشارات پردیس دانش چاپ شده است.

کتاب نقاط کور شش بخش دارد و نویسنده در نوزده فصل درباره‌ی شناسایی توانایی‌ها، کشف نقاط ضعف، اصول بصیرت، راهبردهایی برای کسب بصیرت، مشاهده‌ی نقاط کور دیگران و کسب موفقیّت صحبت می‌کند. البته کلودیا علاوه‌بر بیان مسئله و توصیف مشکل و توضیح درباره‌ی راه‌حل، درباره‌ی نمونه‌های مختلفی هم که با آن‌ها برخورد داشته است برای خواننده مثال می‌زند و فرایند مشاوره با آن‌ها را (از جلسه‌ی اوّل آشنایی تا زمانِ حصول نتیجه) خیلی مفصّل شرح می‌دهد تا او بتواند از این مفاهیم در زندگی شخصی و کاری خود استفاده کند. مثلن در یکی از فصل‌های کتاب کلودیا از خانومی اسم می‌برد به نام اِما که ارتقای شغلی پیدا کرده و حالا نایب‌رئیس بخش بازاریابی یک شرکت است با سی نفر کارمند که زیردستِ او کار می‌کنند. اِما به‌خاطر مهارت‌های تحلیلی و عملی، سابقه‌ی خوبی در برطرف‌کردن موانع تولید دارد، امّا در پُست جدیدش از این مهارت‌ها برای موشکافی بیش از حد اشکال‌های خودش استفاده می‌کند و این موضوع باعث شده تا اِما اعتماد به نفس خود را از دست بدهد. برای هم‌این با کلودیا ملاقات می‌کند تا بتواند نقاط کور خودش را شناسایی و برطرف کند. کلودیا هم این فرایند را طوری برای ما تشریح می‌کند که اگر مشکل مشابه داشته باشیم با توجّه به این الگو می‌توانیم آن را حل کنیم.

خلاصه این‌که، بعد از خواندنِ نقاط کور متوجّه می‌شوید هر چه‌قدر زودتر نقاط ضعف خودمان را کشف کنیم، سریع‌تر می‌توانیم فراتر از فرصت‌ها عمل کنیم. قول می‌دهم وقتی‌که نقاط ضعف‌‌تان را دیدید و شناخت پیدا کردید دچار همّت مضاعف گل‌شدگی بشوید و بعد می‌خواهید به هر کسی که در زندگی کاری و زندگی شخصی‌اش مشکلی دارد کمک کنید تا نقاط ضعف‌اش را شناسایی کند. اگر متأهل باشید می‌افتید پی کشف نقاط ضعف هم‌سر و بچّه‌هاتان تا کانونِ خانواده‌تان گرم‌تر شود. اگر رئیس باشید بخش‌نامه می‌فرستید برای کارکنان‌تان تا زودتر نقاط ضعف‌شان را شناسایی کنند و این‌طوری استرس را در گروه کاری‌تان کم می‌کنید. اگر هم کارمندِ جایی باشید نقشه می‌کشید برای کشف نقاط ضعف‌ خودتان و هم‌کارهاتان تا هم تشریک‌مساعی‌تان بیش‌تر شود و هم از کارتان لذّت ببرید. فرض کنید همگی این‌طور آدمِ آگاه و معقولی شده باشیم. خیلی منصف و بی‌غرض و مرض، موضع دفاع از خود هم نداریم و مثل بچّه‌ی آدم نقاط ضعف‌مان را پیدا می‌کنیم و بازخورد رفتارهای مختلف‌مان و روش برخورد با دیگران را بلدیم و … اوه! چه همه متمدّن!

«حقیقت این است که آدم‌ها کم‌تر به یکدیگر محبّت دارند. آن‌ها دارای این غریزه‌ی دیوانه‌وار برای زندگی هستند. امّا هرگز به چیزی غیر از شخص خودشان وابسته نمی‌شوند.»

یادداشت‌های روزانه‌ی ویرجینیا وولف

«نوشتن باید لذّتی روزانه باشد.»

یادداشت‌های روزانه‌ی ویرجینیا وولف

«وقتی می‌نویسم کم‌تر احساس غم می‌کنم. پس چرا بیش‌تر آن  را روی کاغذ نمی‌آورم؟ خُب، غرور به آدم این اجازه را نمی‌دهد. می‌خواهم به‌نظر موفق جلوه کنم، حتّی به نظر خودم.»

یادداشت‌های روزانه‌ی ویرجینیا وولف

«واقعیّت این است که نوشتن لذتی عمیق می‌دهد و خوانده شدن خوشایندی سطحی در پی‌دارد.»

یادداشت‌های روزانه‌ی ویرجینیا وولف