چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

پیراهن سبزی که هدیه‌ام کردی
پس فرستادم
این روزها
شبیه امام‌زاده‌ای هستم
که درد می‌دهم

حالا شما توصیّه‌ی مرا جدّی نگیرید و از لذّتِ کشف علم جدیدی مثل هواشناسی چشم‌های یار بی‌نصیب بمانید. لابُد بی‌کسی مینی‌بوس‌های آبی کهنه هم به شما دخلی ندارد و برای‌تان جالب نیست درباره‌ی گنجشک‌هایی بدانید که لانه‌ی مجردی جفت می‌کنند. اصلن من هم نمی‌گویم که چرا نباید موهای‌مان را چتری بزنیم! و خودتان بروید پیِ نور صورتی باران ببینید روی طاقچه سبز می‌شود یا سبز نمی‌شود؟

قبلن نوشته بودم کافی‌ست به این‌جا مراجعه کنید برای تهیّه‌ی کتابِ مجتبی تقوی‌زاد که مجموعه‌ای‌ست نزدیک به پنجاه طرح و شعر به نام لهجه‌ات رنگِ اطلسی.*


مجتبی کتاب را به پدر و مادرش تقدیم کرده و نوشته؛ «با احترام به نگاه خیره پدرم که شعرم را جدی نمی‌گیرد. با بوسه به دستان مادرم که ایثار از نام او وام می‌گیرد.» دو شعرِ بلند هم دارد در کتاب که برای پدر و مادرش سروده است. علاوه‌براین، برای کودکان غزه و خیابانِ ولی‌عصر هم شعر گفته است + کلّی عاشقانه.

ولی‌عصر خاموش نمی‌شود!
تنها نمی‌شود!
تنها نمی‌گذاردتان!
و همیشه در دسترس است!
بهتر از همراه اول!

لهجه‌ات به رنگِ اطلسی اوّلین کتابِ شعرِ مجتبای ۲۵ ساله است که در وبلاگ شاسوسا شبیه تاریک من هم می‌نویسد.

* رشت: انتشارات فرهنگ ایلیا. چاپ اول ۱۳۸۸، ۶۷ صفحه، قیمت ۱۷۰۰ تومان

«قهر، زبانِ استیصال است.

قهر، پرتابِ کدورت‌هاست به ورطه‌ی سکوتِ موقّت؛ و این کاری‌ست که به کدورت، ضخامتی آزاردهنده می‌دهد.

قهر، دو قُفله کردنِ دری‌ست که به اجبار، زمانی بعد، باید گشوده شود، و هر چه تعداد قفل‌ها بیش‌تر باشد و چفت و بست‌ها محکم‌تر، در، ناگزیر، با خشونت بیش‌تر گشوده خواهد شد.

و راستی که چه خاصیت؟

من و تو، شاید از همان آغاز دانستیم که سخن گفتنِ مداوم – و حتا دردمندانه – در باب یک مشکل، کاری است به مراتب انسانی‌تر از سکوت کردن درباره‌ی آن.»

چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم، نادر ابراهیمی

ویژه‌نامه‌ی نوروزی همشهری یک فهرستی را منتشر کرده است از «ترین‌ها» در ایران و جهان. درباره‌ی معیار و ملاک گزینش چیزی ننوشته‌اند. حالا درباره‌ی پرفروش‌ترین‌ها آدم می‌فهمد به چه بهانه‌ای این بازی‌ها، فیلم‌ها یا آلبوم‌های موسیقی لیست شده‌اند. اما مثلن درباره‌ی آن فهرستِ ده‌تابیِ محبوب‌ترین کتاب‌ها در سال ۸۸، من متوجه نشدم این تعیین محبوبیّت روی چه حسابی است؟ عقلم سلیم می‌گوید یا باید میزان فروش را حساب کرد یا رقم تجدید چاپ را.* این‌طوری لابد کتاب دا رکورددارتر است تا رُمان محمدرضا کاتب. آفتاب‌پرست نازنین رتبه‌ی اوّل را در فهرست محبوب‌ترین‌های همشهری دارد. این کتاب در آذرماه منتشر شده است و تا الان، چندتایی از نویسنده‌های دیگر درباره‌اش تعریف و تمجید نوشته‌اند در روزنامه‌ها و یا وب‌لاگ‌های شخصی‌شان. آفتاب‌پرست نازنین را نشر هیلا چاپ کرده است با قیمت ۵۰۰۰ تومان. من هنوز این کتاب را نخوانده‌ام، امّا توجّه شما را جلب می‌کنم به یادداشتِ یکی از دوست‌هایم** که در مجله‌ی «نسیم بیداری» منتشر شده است. به نظر او کتابِ کاتب ارزش خواندن دارد، امّا نه این‌قدر که محبوب‌ترین باشد!

آفتاب‌پرست نازنین رمانی است به قلم محمدرضا کاتب و توسط نشر هیلا منتشر شده است. جلد را که باز می‌کنی صفحه اول نام کتاب را نوشته نحر سنگ‌ها. کتاب از فصل‌هایی تشکیل شده که تحت دو عنوان بسیار زیبا و هم‌خوان با فصل‌ها؛ یکی در میان نام‌گذاری شده‌اند:  «بی‌دهان حرف می‌زنم» که فصل و عنوان آغازگر کتاب است و دیگری « این‌طوری هم می‌شود گفت».
اگر از کاتب چیزی خوانده باشید ولی خودتان را خوره‌ی کارهای او ندانید، شاید کتاب را سخت به دست بگیرید چرا که نگاه او به روایت‌گری داستان با آنچه اذهان عموم ما به آن عادت کرده است تفاوت‌هایی دارد که ممکن است متن‌های او را کمی سخت‌خوان یا سخت‌فهم کند. اما در خصوص این کتاب با خیال راحت‌تری شروع کنید. به‌راحتی ماجرا را درک خواهید کرد و به‌زودی از آن لذت می‌برید. البته باید چند صفحه‌ای صبر و تحمل داشته باشید.
«بی‌دهان حرف می‌زنم»‌ها گفت‌وگوی درونی است؛ از زبان دختری که سومین هفت سال عمرش را می‌گذراند و به ظاهر شیرین‌عقل است اما این شیرین عقلی گاهی مواقع با حرف‌های او جور در نمی‌آید. البته این مطلب سهو و خطای نویسنده نیست؛ بلکه هوشمندی او برای بیان این مطلب است که دختر ماجرا شیرین‌عقل نیست فقط کم آورده است. برای مواجهه با همه سختی‌هایی که با آن‌ها رو در رو ایستاده است؛ برای گذشتن از مسائلی که سینه‌به‌سینه‌ی‌ او ایستاده‌اند و برای هضم همه‌ی آن‌چه خارج از اراده‌ی او بر سرش هوار شده است … و این‌ها همه باعث شده  تا او در پی مهلتی برای ترمیم ظرفیت‌های سرریز شده‌ی تحمل خود بگردد.
اما کاتب ماجرا را از زاویه‌ی دیگری هم دیده است؛ «این طوری هم می‌شود گفت»‌ها دقیقاً مثل عنوانش قصه را جور دیگری تعریف کرده؛  از دید دانای کل و این‌گونه دیگرانی که از جهاتی دیگر درگیر ماجرا هستند داستان را پیش می‌برند و بسط و توسعه می‌دهند.
ماجرای کتاب در مجموع در مورد چند خانواده نیمه ایرانی – نیمه عراقی است که با الطاف صدام مشمول قانون معاودین شده‌اند. یعنی به جرم این که اجداد آن‌ها همگی عرب نیستند و در بین آن‌ها تعدادی ایرانی هم دیده می‌شود از کشور خود اخراج شده  و البته هر کدام که توانسته‌اند بنابر خویشاوندی یا نزدیکی راه به ایران آمده‌اند و یا پس از این‌که تقدیر خود را در کشورهای عربی و حاشیه خلیج فارس و یا دیگر هم‌سایه‌های عراق طی کرده‌اند، سرنوشت‌شان به ایران گره خورده تا بتوانند زندگی خود را ادامه دهند. در این بین خانواده‌هایی هم بوده‌اند که زن و شوهر مجبور به جدایی شده‌اند و حالا دختر قصه ما تک و تن‌ها مجبور است در کارخانجات سنگ بری زندگی و کار کند تا بتواند با آنچه بر او گذشته کنار بیاید. حالا این‌که پدرش چه شده یا چرا دختر سراغ مادرش نمی‌رود را از خلال خواندن کتاب خواهید فهمید.
برای این‌که با داستان راحت تر کنار بیایید و زودتر حرف آن را بفهمید دقیقاً هم‌این کار را بکنید! یعنی با داستان راحت کنار بیایید! خودتان را درگیر قضاوت کردن درخصوص خوبی و بدی آن نکنید. به همین سادگی. کتاب را به دست گرفته‌اید و زمان خود را صرف آن می‌کنید؛ پس تنها کاری که باید انجام دهید این است که کتاب را بخوانید و در آن شناور شوید. اگر بخواهید به جمله جمله‌ی آن با دقت فکر کنید که آیا با منطق عقلانی شما جور در می‌آید یا نه؟ اولین اشتباه خود را مرتکب شده‌اید و پای‌تان در بندهایی گیر خواهد کرد که البته جواب مناسبی برای سؤالات شما خواهند داشت ولی این جواب‌ها به قیمت دور شدن از لذت ماجرا برایتان تمام خواهد شد.
اگر برای خواندن کتاب به خودتان سخت نگیرید عمق داستان خودش را به شما می‌رساند و آن وقت می‌توانید به‌راحتی از جملات نابی لذت ببرید که جایی تجربه‌اش کرده اید و کاتب با استادی تمام سخت‌ترین آن‌ها را با کلمات عیان کرده است.
آفتاب‌پرست نازنین ساده‌تر از آن‌چه گفتم است. ماجرای تقابل عشق و کینه است؛ کینه‌ای که سال‌ها از خشم صاحب‌دلان آب خورده و آنقدر تنومند شده که قلب را به آهن بدل کرده و حالا دیگر برای صاحبش چاره‌ای نگذاشته مگر نابودی انسانیتش و البته از سوی دیگر قلب‌هایی هم هست که از این دام رها می‌شود و از چشمه‌ی محبت می‌نوشد و کینه را تکه‌تکه از خود بیرون می‌کند.
«استادم می‌گفت خداوند خوب‌ها را به اندازه‌ی بدها گاه عمر می‌دهد اما چون خوب‌ها با رفتن‌شان دل‌مان را غمگین می‌کنند و ما دوست داریم سال‌ها با آن‌ها بمانیم فکر می‌کنیم آن‌‌ها را خداوند زودتر می‌برد … انسان دلش برای اعمال خوب آدم‌های دیگر است که تنگ می‌شود نه برای خود آن آدم‌ها.» ص ۱۲۸
« آدم گاهی راهی را بلد است اما جرئت نمی‌کند ازش برود. وقتی دیگران می‌روند او هم کیف می‌کند. این ذات آدم لامذهب است.» ص ۲۱۶
از ارنست همینگوی نقل شده که می‌گوید داستان‌های خوب یک ویژگی مشترک دارند و آن این‌که همه‌ی آن‌ها واقعی‌تر از آن هستند که بتوانند اتفاق بیفتند. شاید شما هم پس از خواندن این کتاب کمی به این جمله فکر کنید.

* یا محبوب‌ترین از نظر قشر خاصی؛ مثلن نویسنده‌ها، هنرپیشه‌ها یا فوت‌بالیست‌ها و ….

**مهدی پروین

می‌خواهم درباره‌ی راهی بنویسم برای سرگرم کردن آن گروه از اطفال که در روزهای نوروز هی نق می‌زنند به جانِ مادر که حوصله‌شان سر رفته و چی کار کنند و … ـ سلام محمّد _ البته، باز هم پای کتابی در میان است؛ شکل‌های جالب کاغذی (Amazing Origami) اثر استیو و مگامی بیدل که بنده بی‌خبرم اگر نسبتی هم داشته باشند با بیدل دهلویِ خودمان. کتاب را حسین سیدی ترجمه کرده و انتشارات مدرسه با قیمت ۲۵۰۰ تومان منتشر کرده است.
در این کتاب طرز درست‌کردن بیش‌تر از چهل کاردستی آموزش داده شده است که مواد لازم آن‌ها چیزی نیست مگر کاغذ و قیچی و گاهی هم چسب مایع. به هم‌این سادگی و بی‌دردسری می‌شود یک باغ‌وحش درست کرد یا یک خیابان پُر از ماشین، سبد میوه با جعبه‌ی جواهرات.
در عکس سه نمونه از کاردستی‌های این‌جانب را مشاهده می‌کنید؛ قورباغه‌ی عاشق، مدادرنگی‌ها و چهار ستاره‌ که با استفاده از کاغذ کادوهای تولّدم درست کرده‌ام. الگوی اصلاح مصرف‌تان باشم الهی.
در این‌جا و این‌جا هم می‌توانید باقی آثار بیدل‌ها را ببینید.

«زلیخا: عشق اگر دوام نداشته باشد که عشق نیست. هوسی کودکانه و گذراست. عمر کوتاه این جهان جای خود، عشقی عشق است که با مرگ تن نمیرد و در تلاطم حشر و نشر و قیامت هم دل از دست ندهد و دست از دل برندارد.

یوسف: حتّی اگر به معشوق نرسد؟

زلیخا: در وادی عشق، اصالت به رفتن است نه رسیدن.

یوسف: عاشق اگر امید نداشته باشد به وصال، چه‌گونه سختی این راه را تحمّل می‌کند؟

زلیخا: این وصال نیست که عشق را معنا می‌کند، این عشق است که به همه‌چیز معنا می‌بخشد.»

«یعقوب‌ترین یوسف، یوسف‌ترین زلیخا»، سیدمهدی شجاعی

«فکر می‌کنم ما بیش‌تر به این خاطر بلیت بخت‌آزمایی می‌خریدیم که بتوانیم راجع به این گفت‌وگو کنیم که اگر برنده شدیم با پولش چه خواهیم کرد. یکی از سرگرمی‌های موردعلاقه‌ی ما این بود که در اغذیه‌فروشی استینبرگ بنشینیم و همان‌طور که ساندویچ می‌خوریم داستان ببافیم که اگر بخت به ما روی آورد، چه‌طور زندگی می‌کنیم. بازی کوچک بی‌خطری بود و از این‌که افکارمان به جولان درمی‌آمد، شاد می‌شدیم. حتّی شاید بشود آن را نوعی درمان نامید. کافی‌ست زندگی دیگری برای خود مجسّم کنید تا قلب‌تان هم‌چنان بتپد.»

موسیقی شانس (The music of Chance)، پل آستر (Paul Auster)

«- به خودم قول دادم که این کار را تموم کنم. تا آخرش برم. از تو نمی‌خوام سعی کنی بفهم، اما خیال ندارم فرار کنم. تا حالا زیادی از همه‌چیز فرار کردم و دیگه نمی‌خوام اون‌جوری زندگی کنم. اگر پیش از اون‌که بدهی‌ام را بپردازم از این‌جا برم، از نظر خودم آدم بی‌ارزشی‌ می‌شم.
– مثل ژنرال کاستر حرف می‌زنی.
– درسته. همون حرفه: تحمل کن یا خفه شو.
– این جنگ درستی نیس جیم. فقط وقتت را تلف می‌کنی و پدر خودت را برای هیچ و پوچ درمی‌آری. اگر سه‌هزار دلار برات این‌قدر مهم، چرا براشون یک چک نمی‌فرستی؟»

موسیقی شانس (The music of Chance)، پل آستر (Paul Auster)

«منظور هم‌آن است. تو می‌خواهی به یک هدف پنهان فکر کنی. می‌خواهی به خودت بقبولانی که برای آن‌چه در جهان اتفاق می‌افتد دلیلی وجود دارد. مهم نیست چه اسمی رویش بگذاری – بخت، هم‌آهنگی، نیروی برتر – همه‌اش به یک چیز ختم می‌شود. این راهی است برای دوری از واقعیت‌ها، برای روبه‌رو نشدن با چگونگی حقیقی چیزها.»

موسیقی شانس (The music of Chance)، پل آستر (Paul Auster)

خیابان شریعتی ـ جنب خیابان گَل‌نبی ـ حسینه‌ی ارشاد
«شب بیست و یکم است. من می‌گویم بیا امشب دعا کنیم وقتی دارند سرنوشت یک سال‌مان را رقم می‌زنند، عین هم رقم بزنند. تو می‌گویی:
«یعنی چی عین هم؟ اگه قرار بشه من ام‌سال بیفتم توی چاله، تو هم می‌خوای با من بیفتی؟»
می‌گویم:«دعا کن عین هم باشه!بعدش هم مواظب باش تو چاله نیفتی!»
می‌رویم حسینیه‌ی ارشاد. قبلن برای تحقیق تو در مورد نشریات زمان شاه آمده‌ایم کتاب‌خانه‌ی این‌جا. من همیشه توی کتاب‌خانه‌ها آب‌روریزی می‌کنم. بلد نیستم آهسته حرف بزنم. یکهو وسط جمله صدایم بلند می‌شود یا به سُرفه‌ی شدید می‌اُفتم.
تو اصرار می‌کنی که باید این‌جا عضو شوم. خودت چند سال است که عضوی. من می‌گویم اگر عضو شوم ….
تو می‌گویی وقتی سوژه، امام علی (ع) باشد باید یک‌سَری هم به شریعتی بزنیم. شب‌های قدر خوب است بیاییم این‌جا نَفَس بکشیم. کتاب‌های شریعتی را که با جلد مشکی و ….
توی حیاط حسینیه غُلغله است.
من و تو خوش‌حال می‌شویم. هم‌این‌جا توی حیاطِ حسینیه زیرانداز کوچک‌مان را پهن می‌کنیم و می‌نشینیم. دوشت دارم قرآن به سر گرفتن تو را تماشا کنم. این‌جا آنتن هم داریم که پیامک بدهیم به هم:

– baa chashm haaye ghahve ei ehyaa gerfti …

مراسم که تمام می‌شود می‌پرسم:«دعا کردی؟»
می‌گویی:«دعا کردم سرنوشت‌مون یکی باشه. امّا تو عاقبت‌به‌خیر بشی!»*

«تهران به بهانه‌ی سوّم شخص غایب»** از این کتاب‌های لاغر‌مُردنی‌ست که هفتاد صفحه دارد. ماجرای آن درباره‌ی دختر جوانی‌ست که به‌تازگی هم‌سر آینده‌اش را از دست داده است. به‌تازگی که می‌گویم مثلن هم‌این دی‌شب. داستان از صبحِ روزی آغاز می‌شود که دیگر داماد زنده نیست و حالا عروس به جای خرید رختِ عروسی و آینه‌شمعدان و شیرینی افتاده پی لباس سیاه و حلوای ختم و گل برای سر مزارِ هم‌سر امّا، نه مثل همه‌ی دخترهای ‌شوهرمُرده‌ی شهر. پس چه‌جوری؟ یک‌جورِ خیال‌انگیزِ شاعرانه که درصد فرهنگی و ادبی‌‌اش بالاست. دختر راه می‌افتد در شهر و دوباره محله ‌به ‌محله، خیابان به خیابان، کوچه به کوچه و خانه به خانه‌ی خاطرات‌‌شان را که در تهران پخش شده است قدم می‌زند و از نو ذرّه ذرّه‌ی اوقاتِ شیرینِ با هم بودن‌شان را مزه‌مزه می‌کند.

داستان به تکّه‌های کوتاهی تقسیم شده است که با نام‌ها و اسامی مکان‌های مختلف در تهران مثل خیابان‌ولی‌عصر، تجریش، درکه، امام‌زاده ولی، متروی دروازه دولت و …. جدا شده‌اند. هر کدام از این تکّه‌ها به تنهایی می‌تواند متن مستقلی باشد که از زبانِ دختر روایت می‌شود برای مخاطبی که دیگر نیست و در آن‌ها درباره‌ی رستوران‌ها و بازارها و کتاب‌فروشی‌ها و کافی‌شاپ‌ها و پاساژها و امام‌زاده‌ها و … های تهران صحبت می‌شود، ولی با حس و حوصله‌ای شاعرانه و عاشقانه.

کتاب را «حدیث لزرغلامی» نوشته و مؤسسه‌ی «نشر شهر» آن را با قیمت ۱۲۰۰ تومان منتشر کرده است.
از این مجموعه کتاب‌های «شب‌گرد ناشی» نوشته‌ی «مصطفی خرامان»، «دزدان زباله در شهر» نوشته‌ی «مسعود رحمانی»، «تحران ۱۴۷۳» نوشته‌ی «نیما دهقانی»، «رؤیای تهران» نوشته‌ی «شرمین نادری» و «باباجان حشمت دانشمند من» نیز به چاپ رسیده است.

* از صفحه‌ی ۶۷ و ۶۸ با کلّی تلخیص

** چاپ اوّل، ۱۳۸۸

«… بار دیگر به نقطه‌ی صفر برگشته بود و همه‌ی آن چیزها رفته بودند. چون حتّا کوچک‌ترین صفر، سوراخ بزرگ هیچ است؛ دایره‌ای چنان وسیع که جهان را در خود جا می‌دهد.»

موسیقی شانس (The music of Chance)، پل آستر (Paul Auster)