چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

… برای من که افسردگی دایی مهم نبود. مهم این بود که زنده بود و من می‌دیدمش. وقتی خوابیدیم صدای خس‌خس نفس‌هایش را می‌شنیدم. خوب که نگاهش کردم، دیدم چه‌قدر عوض شده. شکمش آب شده بود. شاید ده کیلویی لاغر شده بود. یک سلمانی اساسی لازم داشت تا آن موهای ژولیده و ریش کُلُمبه اصلاح شود. آن‌قدر خسته بود که خیلی زود خوابش برد و به آن شبِ ناآرام صدایی دیگر اضافه شد؛ صدای خروپُف دایی. از خاله پرسیدم چه بلایی سرش آمده. صدای خاله از زیر پتو آمد: «هیچ‌کس نمی‌تونه اونو بفهمه. هیچ‌کس نمی‌تونه غصه و ناراحتیِ بچه‌های آبادان و خرمشهره بفهمه. هیچ‌کس نمی‌تونه غم ناخدایی رو که کشتی‌اش داره جلوی چشمش غرق می‌شه، بفهمه.» صدایش داشت زیر بغض له می‌شد. «جنگ کثیف‌ترین چیز دنیاست هستی. کثیف‌ترین چیز دنیا که خوشگلترین آدم‌ها هدایتش می‌کنن. سیل و زلزله از اراده‌ی بشر دوره، ولی جنگ … می‌فهمی چی می‌گُم؟

هستی، نوشته‌ی فرهاد حسن‌زاده

نمی‌دانم چرا، ولی درباره‌ی بهترین کتاب‌هایی که در سال نود خواندم حرفی در وبلاگ‌ام نیست. برعکس، درباره‌ی همه‌ی کتاب‌های بدی که خواندم این‌جا جار زده‌ام که آهای ملّتِ مخاطب، من یک کتابِ بد خوانده‌ام. الان فکر کردم بی‌انصافی‌ام را جبران کنم و درباره‌ی چندتایی از کتاب‌های خوبِ پارسال بنویسم. بلکه شما هم مشتاق شدید و رفتید پی‌اش و حال‌تان بهتر شد.

نظرسنجیِ عجیبِ خبرگزاری مهر درباره‌ی انتخاب بهترین رُمان سال بهانه‌ی خوبی بود که بالاخره از هستی بنویسم.
هستی یکی از کتاب‌هایی بود که سال گذشته در مجموعه‌ی «رُمان نوجوان امروز» از سوی انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شد. اردی‌بهشت‌ماه بود که من این کتاب را خواندم. درست هم‌زمان با وقتی‌که خبر رسید هستی پُرفروش‌ترین کتاب در غرفه‌ی کانون پرورش فکری در نمایش‌گاه کتاب شد.
تا الان، هستی رتبه‌ی سوّم را در نظرسنجی مهر کسب کرده است. هرچند، برای من سؤال است که چرا هستی را در این فهرست گذاشته‌اند؟ البته، خواندنِ این رُمان برای مخاطبِ بزرگ‌سال نیز جذاب و جالب است، ولی …  ولی بی‌خیال. بگذارید برایتان بگویم که هستی نام شخصیّت اصلیِ رُمانِ فرهاد حسن‌زاده است که با پدر (ابوالقاسم)، مادر (فریبا) و برادر نوزادش (سهراب) در آبادان زندگی می‌کند. دایی جمشید و خاله نسرین با بی‌بی، موسی و شاپور  هم برخی از شخصیّت‌های فرعی، ولی به‌یادماندنی این کتاب هستند.

آقای حسن‌زاده در این کتاب از هستی می‌نویسد؛ از طعمِ شیرینِ زندگی توی بادامِ چشم‌های دخترکی جنوبی که با خانواده‌اش در آبادن زندگی می‌کند؛ شهرِ نخل‌های استوارِ سبز و آفتاب‌های بلندِ داغ. از دختری پُر شر و شور که نخستین سال‌های نوجوانی‌اش مصادف شده است با ابتدای ویرانی‌های جنگ؛ روزهای شروعِ دفاعِ مقدّسِ مردمِ ایران علیه عراق.

یعنی، هستی یک رُمان شخصیّت‌محور است که حولِ دغدغه‌های ذهنی و عاطفیِ این دختر دوازده‌ساله پیش می‌رود و بلوغ موضوع اصلیِ داستان است. علاوه‌براین، در پس‌زمینه‌ی داستان، حرف از جنگ است و آژیرهای رنگی و شب‌های بی‌خوابی و دشواریِ زندگی در شرایطِ اضطراری و ….
درواقع، آقای نویسنده دوستِ تازه‌ای را به مخاطبِ نوجوانِ خویش معرّفی می‌کند که مُدلش با همه‌ی دخترهای شهر فرق دارد و از مسخره‌بازی‌های دخترانه بدش می‌آید. مثلن؟ مثلن از خاله‌بازی و مامان‌بازی حالش به‌هم می‌خورد. از عروسک بدش می‌آید و دلش نمی‌خواهد مثل دخترها بلوز و دامن بپوشد یا موهایش را بلند کند و بریزد روی شانه‌اش یا از پشت ببند و بهترین کار همه‌ی عمرش این بوده که موهایش را از ته تراشیده، با تیغ. بله، هستی از ژیگول‌بازی و لاک‌زدن خوشش نمی‌آید و فکر می‌کند که باید یک اسم پسرانه‌ی باحال داشته باشد مثل … مثل «اولدوز».

به‌نظر من، هستی شخصیّتی دوست‌داشتنی است با ذهنی سیّال و رؤیاهایی دور که اکنون در چرخه‌ی طبیعیِ رشد باید خویشتنِ خویش و رابطه‌اش با جهانِ اطرافش را کشف کند. شخصیّت‌پردازی باورپذیر این کتاب باعث شده که مخاطب دل به دلِ هستی بدهد و ماجراهای او را دنبال کند، با میل و رغبت. واقعن؟ بله، واقعن. در ابتدای رُمان، هستی با خُلقِ هیجانی و روحیه‌‌ی پسرانه‌اش معرّفی می‌شود؛ دختری که از درخت بالا می‌رود، برای بچه‌ها معرکه می‌گیرد، روی دست‌هاش راه می‌رود و عاشق ژیمناستیک و فوتبال است و دوست دارد برود قاطی پسرها فوتبال بازی کند. هستی طرف‌دار تیم صنعت نفت است و توی تیم‌های خارجی اول طرف‌دار برزیل است و بعد آلمان. او بیست، سی‌تایی روپایی می‌زند و توی شوت‌های سنگین و برزیلی تخصص دارد و تازگی قیچی‌برگردان هم یاد گرفته است. او از ساختن کلمات تازه خوشش می‌آید و با خاله‌اش یک بازی من‌درآری اختراع کرده‌اند و کلمه‌ها را به هم می‌ریزند و کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه می‌سازند. مثلاً به «کوله‌پشتی» می‌گویند «پول کشتی» و به «پسر خوب» می‌گویند «سپر بوخ». از بوی گازوییل خوشش می‌‌آید. از تمیزکردن کاربراتور و از گفتن «ژیگلور» کیف می‌کند. از لواشک بدش می‌آید و درعوض، تخمه‌ی آفتابگردان و کشتی‌سواری خیلی دوست دارد. فکر می‌کند که دختر پدر و مادرش نیست و او را از سر راه پیدا کرده‌اند و …. چرا؟ همان داستانِ همیشه‌ی فاصله‌ی نسل‌ها و عدم‌درک متقابل و این حرف‌ها. هستی مثل همه‌ی دختر/پسرهای دوازده، سیزده‌ساله در مرحله‌ی عبور از اضطراب‌های درونی و سرگردانی‌های طبیعیِ دوره‌ی نوجوانی است و علاوه‌براین، او باید روزهای پُراسترس، دلهره‌آور و غیرقابل‌پیش‌بینیِ جنگ را نیز پشتِ سر بگذارد و ….

(دوباره) به‌نظر من، هستی جدای شخصیّت‌پردازی خوب که حس هم‌ذات‌پنداری خواننده‌ی نوجوان را برمی‌انگیزد، زبانِ دل‌نشین و قصّه‌ی خوش‌آیندی دارد. حتّی با این‌که داستان درباره‌ی هیولای جنگ است و پایانِ ‌ناخوشی دارد، امّا نویسنده ماجراهای هستی را با خلقِ خوشِ آبادانی‌اش تعریف می‌کند، با شوخ‌طبعی و خوش‌مزگی. مجموعه‌ی این ویژگی‌های خوب است که از هستی یک رُمان خواندنی می‌سازد.

در آخر، پیش‌نهاد من این است؛ اگر هنوز هستی را نخوانده‌اید، لطفن دیگر غفلت نکنید. ضمنن، یادتان باشد کتاب را فقط می‌توانید از فروش‌گاه‌های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بخرید. قیمتش هم ارزان است، ۲۸۰۰ تومان.

دیدگاه خود را ارسال کنید