چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

…… آن اطراف سینمایی بود که فیلم مسیح علیه السلام (نادر طالب زاده) را اکران می کرد، بلیت خریدیم، مهمان من! توی سالن ۴ نفر بودیم!!! البته، سالن سینمای اینجا چهار برابر بزرگتر این سالن سینمای فسقلی در دهات ما بود و از این جهت من خوشحال بودم که بعد از دو، سه سال دارم در تهران فیلم می بینم و با مصادیق پیشرفت و تمدن آشتی می کنم. بانو همان یک ربع اول خوابش برد، می گفت فیلمبرداری اش افتضاح است!! توی سوراخ دماغ و تخم چشم آدم ها رو هم گرفته بود، انگار فیلمبردار را روی اسب نشانده بودند! مثل فیلمهای مستند روایت می کرد… فکر کن کتاب دینی را یکی بلند بلند بخواند و بچه ها جلوی کلاس بازی کنند… در این حد افتضاح!! البته، فیلم بیشتر از این حرفا افتضاح بود منتهاش بانو جان در خواب تشریف داشتند و من، با عذابی سخت، به زور مراقب بودم چشم بر هم نگذارم و هی امیدوار بودم داستان رفته رفته بهتر شود و فیلم به جاهای جذابش برسد که … که به هیچ جایی نرسید البته! و من هی خدا رو شکر کردم این آقای نادر طالب زاده رفت آمریکا درس سینما خواند و گرنه … خدا رحم کرد بهمان.

البته، من نفهمیدم آن دو آقایی که در سینما بودند چرا اینقدر ؟ تشریف داشتند. تک و تنها آمده بودند نشسته بودند پای فیلم مزخرفی که … البته، یکی از آن دو نفر هم در خواب بود. آن یکی هم به جای آنکه حواسش به پرده باشد، بیشتر به دیوار مجاورش توجه داشت و همین. می توانم بگویم دقیقن چهل و پنج دقیقه در چرت بودند بانو جان، من هم گفتم خوبیت ندارد پول را اینقدر حیف و میل کنیم. با همۀ بی علاقگی، به شدت متمرکز شده بودم بر فیلم مگر … اما، بالاخره کاسۀ صبرم لبریز شد و بانو را صدا زدم که برویم بیرون. منجمد و افسرده شده بودیم در آن سینمای خنک و تاریک و خلوت. (البته، من بانو را به اسمی صدا زدم که روی کارتش نوشته بود!) گفتم:می خوای بریم؟ گفتش:چی شد؟ جاهای جالبش گذشت؟؟عصاشو زد زمین؟؟ بذار اژدهاشو ببینیم حداقل!! گفتمش: عصا مال موسی بود و این فیلم مسیح است!! تا اینجای فیلم هم معجزه هاش رو نشان دادن. تموم شد دیگه! گوژپشت رو صاف کرد. کر رو شنوا کرد. مُرده رو هم زنده کرد و … خلاصه از سینما بیرون آمدیم. بانو راست می گوید کاش اون دو نفر رو هم بیدار می کردیم! اصلن حواسم نبود آن دَمِ رفتن ببینم در چه حالی هستند آن دو! ……

دیدگاه خود را ارسال کنید