چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

از امشب، مقصد یک سفر است، به قلب تاریخ!

که شاید شبیه زیارت، پُر شود از گنبد و گلدسته …

از امشب،

کلمات سرخ می شوند، سیر تر از دوست داشتن …

و به جای ستاره های چشمک زن، نبض انسان است که تند تند می زند …

از امشب، هوا بغض می شود …

و در هر بار نفس کشیدن،

از داغ سینه های سوخته، شقایق می روید …

از امشب،

ندایی، دعا می شود و به گوش می رسد صدایی؛

کجاست آن خونخواه کشتۀ کربلا ؟

انگار،

رسالتِ خون ِ کشتۀ کربلا، زندگی است…

انتظار است …

دیدگاه خود را ارسال کنید