چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

با رویا که حرف می‌زنم از زندگی بیشتر خوشم می‌آید٬ امیدوار می‌شوم به دنیا که هنوز آدم‌های مثل او دارد٬ کمتر تلفنی حرف می‌زنیم٬ شب‌ها گفتگوی اینترنتی(چت) داریم٬ یک‌بار رویا می‌آید من نیستم٬ من می‌آیم رویا نیست٬ عادت نداریم قرار بگذاریم سر یک ساعت٬ چند شب که به هم نمی‌رسیم آخر رویا آفلاین می‌گذارد: «چرا خودت رو با من هماهنگ نمی‌کنی؟؟» از این لحن حرف زدنش خیلی خوشم می‌آید! من بعد از نیم ساعت لینک بازی و داستان خواندن خوابم می‌گیرد٬ رویا می‌گوید: «چی؟؟خوابت می‌آد؟؟ تو هنوز این عادتت رو ترک نکردی؟؟» من از خنده می‌میرم وقتی اینطور حرف می‌زند! همه چیز را یک جور دیگر می‌بیند٬ انگار یک جای دیگر نشسته٬ روی پله بالایی یا سر دیوار روبرویی٬ رویا کنار من نیست٬ یک جایی روی پشت بام است٬ یک چیزهایی را می‌بیند که هیچ‌کس نمی‌بیند٬ همینش مرا جذب می‌کند!وقتی حرف می‌زنیم تند تند اسم کتاب‌ها و نویسنده‌هایی را می‌گوید که من هیچ کدامشان را نمی‌شناسم٬ هی لینک داستان کوتاه و پست طولانی می‌فرستد… من داد می‌زنم:«رویاااا بسه٬ اینا رو من نخوندم٬ هول می‌شم!» – «هول می‌شی؟ مگه خواستگارن؟؟ کتابن!!» هیچ‌وقت آن جنبه لوس و ننر شخصیتت را تقویت نمی‌کند٬ با رویا که حرف می‌زنی باید متعادل باشی٬ بین جمله‌هایش هیچ تعارف و چاپلوسی نیست٬ احتیاجی هم به این چیزها ندارد… حرف‌هایش آرامت می‌کند٬ شک نمی‌اندازد به دلت٬ نظرش را به صراحت می‌گوید٬ نظر مخالفش هم آزار دهنده نیست! یک عادت خنده‌دار دیگرش این است که وقتی از کسی خوشش نیاید و تو در حرفهایت صد بار اسم آن آدم را بیاوری٬ رویا بعد هر صد بار می‌گوید:« من از این آدم خوشم نمی‌آد!» من واقعاً می‌خندم نه لبخند و نیشخند٬ خنده از ته دل! رویا طور دیگری مرا می‌خنداند٬ یک طور دیگر مرا به زندگی امیدوار می‌کند٬ ما هر بار که حرف می‌زنیم عهد می‌بندیم نویسنده شویم٬ جملات زیبای هم را تکرار می‌کنیم٬ جملات ناامید کننده و غیر منطقی را از دفترهایمان خط می‌زنیم٬ آدم‌های مزاحم را از زندگی‌مان حذف می‌کنیم٬ با هم متولد می‌شویم٬ با درد٬ با شادی…گاهی فکر می‌کنم همه باید در زندگی‌شان یک رویا داشته باشند٬ یک رویا که دنیا را از روی پشت بامش ببیند…

پی.‌نوشت؛ اصلن شما، خودت را بگذار جای من، داری جملات محبّت‌آمیزی را می‌خوانی که این بانوی خیاط ‌باشی‌ات نوشته است درباره‌ی تو … آن‌وقت دلت کلّی بغل و بوسِ بزرگ از لُپ‌هایش را نمی‌خواهد؟  

۲ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. زهرا در 08/08/05 گفت:

    این بانو حرف نداره.
    مطمئنم که در مورد تو اشتباه نمی کنه به هیچ وجه:)
    راستی سال نو مبارک.
    به نظم باید ۸۸ رو تیبریک بگم بس که دیر شده
    مراقب خودت باش

  2. محمد امین عابدین در 08/08/05 گفت:

    از خواندن این پست خیلی لذت بردم مثل خوردن یک نسیم ملایم به صورتم زیر آفتاب تابستان.

    جز پیوندهای من هستین.
    می دانید که برای حرف تازه اجازه بی اجازه.

    به امید باران و صلح ودوستی.

دیدگاه خود را ارسال کنید