چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

” احوالاتم در آغاز سی سالگی مثل کسی است که در برف گیر افتاده است. خوابیدن همان و یخ زدن همان. هر دم باید حواسم به خودم و اینکه لبه‌ی چه پرتگاهی ایستاده ام، باشد. خوب حس خوبی نیست که آدم در سی سالگی‌‌اش در نقطه‌ی صفر باشد. اینکه بفهمد چقدر راه را اشتباه آمده است و کلّی‌اش را باید برگردد و دوباره راه را پیدا کند. ولی، شاید اگر بتواند ته دلش قدری امیدوار باشد که اگر خیلی سعی کند می‌تواند تا حدودی اوضاع را روبه راه کند، احساس بهتری پیدا خواهد کرد. +

بالاخره سی سالگی واسه شما هم پیش اومد رفیق! تولّدت مبارک

۱۳ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. Emo_Girl در 08/08/05 گفت:

    سرآغازم به یک تفاهم بود ، خردسالیم به یک توافق
    نوجوانیم با یک تداخل به پایان رسید
    جوانیم به یک قانون به سر آمد
    و میانسالیم را با تفاوتی به نام تفاهم سپری کردم
    کاش می توانستم پیری ام را با تشابه و مرگم را با یک تطابق رقم بزنم
    کاش میتوانستم در توهماتم ، تفاهمات زندگیم را پاک کنم ولی افسوس…

  2. حجم سبز در 08/08/05 گفت:

    خیلی وقت است به این نتیجه رسیده ام تولد موضوع مهمی نیست.آن هم سی سالگی به بعد.میدانی بانو ؟سی ساله که میشوی تازه به فکر آنچه گذشته می افتی.تازه انگار یک تکان اساسی در زندگی میخوری.بعد حالت بد میشود از این سی سالی که نفس کشیده ای.
    اصلا تولد سی سالگی که خوشحالی ندارد.سی سالگی یعنی آغاز فرسودگی سلولها یعنی بدنت کم کم قادر نخواهد بود بعضی ویتامینها یا ضروریات را ذخیره کند یعنی اول درگیری با خودت و بالا رفتن توقعاتت از زندگی .ولی با همه ی این احوالات تولت یا تولدش مبارک.
    ————————————
    مرا هم که شرمنده کردی.ممنون

  3. زهره در 08/08/05 گفت:

    من هم تبریک می گم !

    خوش به حالش به ما که هیچکی تبریک نگفت ! البته از همه اونایی که به من هدیه دادن تشکر فراوان دارم! به خصوص رویا جان با هدیه بسیار زیبایش که امیدوارم به زودی ….
    روابط عمومی

  4. زهره در 08/08/05 گفت:

    راستی یادم رفت بگم دلم برای ملیحه …… تنگ شده است

  5. حجم سبز در 08/08/05 گفت:

    ۱۸ اسفند بود که تو نیامدی.البته زیاد هم اتفاق مهمی نبود.

  6. ........ در 08/08/05 گفت:

    همیشه که قرار نیست اول بشیم …….

  7. عادله در 08/08/05 گفت:

    بابا عزیزم شرمنده کردی .
    دیدی بالاخره منم بهش رسیدم . اون موقع ها فکر می کردم خیلی مهمه .ولی حالا می بینم نه . ولی من کادی تولدم رو از همون کسی گرفتم که گفتم . که بهم فهموند که باید راه رو برگردم .
    نمی دونم خودت سی ساله شدی یا نه . ولی امیدوارم اون روز احساس منو نداشته باشی . یعنی ایستادن در نقطه صفر .

  8. مینا در 08/08/05 گفت:

    سی سالگی ات مبارک! راهی جز رفتن و بهتر ساختن آینده پیش رو نیست. من که شش ساله سی سالگی را پشت سر گذاشتم اما هر سال جوانتر می شم! باور کن!

  9. کارگر در 08/08/05 گفت:

    سی سالگی برام مفهوم نداره… اما دوست دارم ۴۰سالگی رو مزه مزه کنم می دونی حس خاص داره…خیلی خاص وقتی مامان ۴۰ ساله شد یا یکی دوتا از دوستام عوض شدن انگار یه جور دیگه عاشق شدن

  10. از زندگی در 08/08/05 گفت:

    تبرییییییییییک :))))

  11. محسن در 08/08/05 گفت:

    شما خودتون خوب می باشید؟

  12. سارا در 08/08/05 گفت:

    مبارک باشه. کی سی سالش شد؟
    می خوام بپرسم اوضاع بهتر میشه یا بدتر؟
    نیمه دوم دهه بیست که خوب نیست اصلا.

  13. محمود قلی پور در 08/08/05 گفت:

    بسیار خوب.
    موفق باشید

دیدگاه خود را ارسال کنید