” احوالاتم در آغاز سی سالگی مثل کسی است که در برف گیر افتاده است. خوابیدن همان و یخ زدن همان. هر دم باید حواسم به خودم و اینکه لبهی چه پرتگاهی ایستاده ام، باشد. خوب حس خوبی نیست که آدم در سی سالگیاش در نقطهی صفر باشد. اینکه بفهمد چقدر راه را اشتباه آمده است و کلّیاش را باید برگردد و دوباره راه را پیدا کند. ولی، شاید اگر بتواند ته دلش قدری امیدوار باشد که اگر خیلی سعی کند میتواند تا حدودی اوضاع را روبه راه کند، احساس بهتری پیدا خواهد کرد. +
۱۳ دیدگاه نوشته شده است! »
خدا هرگز دیر نمیکند
حضرت علی علیهالسلام؛ «به آن چیزی که ناامیدی و امید نداری، امیدوارتر باش از آنچه به آن امید داری. زیرا، موسی رفت برای خانوادهاش آتش تهیه کند، خداوند با او سخن گفت. ملکهی سبا نزد سلیمان رفت تا بر سر کفر با او مصالحه کند، مسلمان بازگشت و ساحران فرعون رفتند موسی را شکست بدهند، به او مؤمن شدند.»
بگرد
وبلاگهای زنده
چهار ستاره مانده به صبح
- نقشههایی برای پیدا شدن
- این ماییم، ملتی تنها در آستانهی فصلی سرد
- میبوسمت و رهایت میکنم
- به نام آبان
- روز المر را در خانه جشن بگیریم
- سرنخهای بهاری
- سلام جهان!
- کتابها منتظرند؟
- چگونه مرور کتاب بنویسیم؟
- نخودی
- به افقِ کتابخانهی من
- به یادِ میلک
- این گوزن مال همه است!
- دربارهی سرگذشت یک دایناسور
- شاهکارهای ادبیات را به زندگیتان دعوت کنید
- جایی که وحشیها نیستند
- آموتخانه؛ خانهی مردم
- به سلامتیِ شادی
- برسد به دست والدین، معلمان، مربیان، هنرمندان و غیره!
- یک کتاب خوب، یک اتفاق بد
برچسب
book
books
I Love Books
ادبیات کودک و نوجوان
اقتباس
انتشارات امیرکبیر
انتشارات ققنوس
انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
داستان کوتاه
داستان کودک
رمان
رمان ایرانی
رمان خارجی
رمان نوجوان
رمان کودک
روانشناسی
زندگی جدید جناب دایناسور
شعر
شعر نو
عشق
عکس
فیلم
فیلم ایرانی
فیلم خارجی
فیلم سینمایی
لاکپشت پرنده
مجموعه داستان
مجموعه شعر
نشر آموت
نشر افق
نشر نون
نشر چشمه
نشر چکه
نمایشگاه کتاب
نوجوانان
نویسندگی
کتاب
کتاب تصویری
کتاب نوجوان
کتاب کودک
کتاب کودک و نوجوان
کتابخوانی
کودکان
کودکان و نوجوانان
یزد
از این لحاظ
- I Love Books
- Life is Beautiful
- اتاق تجربه
- ادبیات مقاومت
- ارادتمند شما عزرائیل
- از خانهی خودمان شروع کنیم
- اوستا کریم! نوکرتیم
- اوکی مِستر
- اینم یه جورشه
- بابا گلی به جمالت
- بازی وبلاگی
- به اضافهی من
- بچّهی سرراهی
- جام جهانی برزیل
- حاشیه بر متن
- خبرگزاری رؤیا
- دربارهی خودم
- دربارهی کتابها
- دستهبندی نشده
- رؤیای نوشتن
- رمان
- روانشناسی
- ریزش هوای سرد
- زندگینامه
- شعر
- صبح روز چهارم
- صفحهی بیست
- فیلمنامه
- ماجراهای من و راجرز
- مادموزل مارکوپلو
- مجموعه داستان
- نمایشگاه کتاب تهران
- هایکو کتاب
- هر چی
- پویا ایناشون
- کتاب یزد
- کتابخانهی روستایی
- کتابخوانی برای سالمندان
- کودک و نوجوان
- یزدگَردِ چهارم
- یک چمدان عکس
Emo_Girl در 08/08/05 گفت:
سرآغازم به یک تفاهم بود ، خردسالیم به یک توافق
نوجوانیم با یک تداخل به پایان رسید
جوانیم به یک قانون به سر آمد
و میانسالیم را با تفاوتی به نام تفاهم سپری کردم
کاش می توانستم پیری ام را با تشابه و مرگم را با یک تطابق رقم بزنم
کاش میتوانستم در توهماتم ، تفاهمات زندگیم را پاک کنم ولی افسوس…
حجم سبز در 08/08/05 گفت:
خیلی وقت است به این نتیجه رسیده ام تولد موضوع مهمی نیست.آن هم سی سالگی به بعد.میدانی بانو ؟سی ساله که میشوی تازه به فکر آنچه گذشته می افتی.تازه انگار یک تکان اساسی در زندگی میخوری.بعد حالت بد میشود از این سی سالی که نفس کشیده ای.
اصلا تولد سی سالگی که خوشحالی ندارد.سی سالگی یعنی آغاز فرسودگی سلولها یعنی بدنت کم کم قادر نخواهد بود بعضی ویتامینها یا ضروریات را ذخیره کند یعنی اول درگیری با خودت و بالا رفتن توقعاتت از زندگی .ولی با همه ی این احوالات تولت یا تولدش مبارک.
————————————
مرا هم که شرمنده کردی.ممنون
زهره در 08/08/05 گفت:
من هم تبریک می گم !
خوش به حالش به ما که هیچکی تبریک نگفت ! البته از همه اونایی که به من هدیه دادن تشکر فراوان دارم! به خصوص رویا جان با هدیه بسیار زیبایش که امیدوارم به زودی ….
روابط عمومی
زهره در 08/08/05 گفت:
راستی یادم رفت بگم دلم برای ملیحه …… تنگ شده است
حجم سبز در 08/08/05 گفت:
۱۸ اسفند بود که تو نیامدی.البته زیاد هم اتفاق مهمی نبود.
........ در 08/08/05 گفت:
همیشه که قرار نیست اول بشیم …….
عادله در 08/08/05 گفت:
بابا عزیزم شرمنده کردی .
دیدی بالاخره منم بهش رسیدم . اون موقع ها فکر می کردم خیلی مهمه .ولی حالا می بینم نه . ولی من کادی تولدم رو از همون کسی گرفتم که گفتم . که بهم فهموند که باید راه رو برگردم .
نمی دونم خودت سی ساله شدی یا نه . ولی امیدوارم اون روز احساس منو نداشته باشی . یعنی ایستادن در نقطه صفر .
مینا در 08/08/05 گفت:
سی سالگی ات مبارک! راهی جز رفتن و بهتر ساختن آینده پیش رو نیست. من که شش ساله سی سالگی را پشت سر گذاشتم اما هر سال جوانتر می شم! باور کن!
کارگر در 08/08/05 گفت:
سی سالگی برام مفهوم نداره… اما دوست دارم ۴۰سالگی رو مزه مزه کنم می دونی حس خاص داره…خیلی خاص وقتی مامان ۴۰ ساله شد یا یکی دوتا از دوستام عوض شدن انگار یه جور دیگه عاشق شدن
از زندگی در 08/08/05 گفت:
تبرییییییییییک :))))
محسن در 08/08/05 گفت:
شما خودتون خوب می باشید؟
سارا در 08/08/05 گفت:
مبارک باشه. کی سی سالش شد؟
می خوام بپرسم اوضاع بهتر میشه یا بدتر؟
نیمه دوم دهه بیست که خوب نیست اصلا.
محمود قلی پور در 08/08/05 گفت:
بسیار خوب.
موفق باشید