نوشته بودم که خواندنِ نسل سوم داستان نویسی امروز را شروع کردهام. امروز گفتوگوی منصور کوشان را میخواندم که یکجایی دربارهی صادق هدایت و بوف کورش گفته بود که؛ “به زعم من نه تنها هدایت هیچ نوع یأس و تاریکی در آثارش نیست که پُر از زندگی و امیدواری و تجلْی زندگی است، آن دریچهای که رو به نهر است و آن سرو، چه چیز جز زندگی و امیدواری است؟ آبی که روان است و سروی که همیشه سبز است. یا آن بحث گل نیلوفر چخ چیزی جز هستی به من میرساند. نمیدانم چرا وجه سیاه قضیه را گرفتهاند. بله آن رُمان دو روی سکّه را نشان میدهد، ولی ببینیم کدام روی سکّه بیشتر نمود دارد. این که بعد نویسنده میرود خودکشی میکند دلیل نمیشود که نویسنده را نمونهی یأس و فلاکت دانست. من خودکشی هدایت را از این میبینم که او میبینم که او میخواست به سوی روشنایی حرکت کند، منتها چون آنقدر آن جامعه تاریک بود، نتوانست. تحمّلش برای او سخت بود. نه اینکه جامعه روشن بود و او ذهن تاریکی داشت.” ص ۱۶۷
برخلافِ همهی حرفها و حدیثهایی که دربارهی هدایت و داستانهایش گفتهاند و شنیدهایم امّا، حقیقت همین است که آقای منصور کوشان بر آن تأکید کردهاند. نشان به آن نشان که امیل دورکیم هم در کتابِ خودکشی از نابسامانی اجتماعی به عنوان مهّمترین عامل برای خودکشی نام بُرده و توضیح میدهد که؛ “خودکشی خودخواهانه از آنجا ناشی میشود که جامعه در تمام نقاط اتکاء از یکپارچگی و انسجام لازم برای حفظ اعضای خود برخوردار نیست تا بر همهی آنها نظارت داشته باشد. اگر این نوع خودکشی بیحد و حصر افزایش پیدا کند، برای این است که آنچه خودکشی به آن وابسته است، خودش نیز بیرویه گسترش پیدا کرده است. به این دلیل است که جامعه ضعیف و آشفته گشته، تعداد زیادی از افرادی که به طور کامل دیگر بر آنها نفوذی ندارد، به خود رها میسازد، در نتیجه، تنها راه مداوای مرض این است که ثبات لازم را به گروههای اجتماعی بازگردانیم تا آنها بتوانند با استواری بیشتر خود را حفظ کنند. و فرد نیز خود را احساس کند که میتواند گروه وابسته باشد. فرد با هستی جمعی که مُقدّم بر اوست همبستگی بیشتری احساس میکند، جمعی که بعد از او نیز همچنان وجود خواهد داشت، و او را از تمام جهات احاطه میکند. تنها با این شر است که فرد به خود، به مثابهی تنها هدف رفتار خویش نمینگرد، با درک این مسئله که او وسیلهای برای یک هدف برتر از خویش است، احساس خواهد کرد که وجودش بیمعنی نیست. زندگی برایش معنیدار و هدفمند میگردد، زیرا که هدف و جهت طبیعی خود را پیدا کرده است.” ص ۴۵۹ و ۴۶۰
هر چند که صادق هدایت در زندهبهگور مینویسد؛ “نه کسی تصمیم خودکشی را نمیگیرد، خودکشی با بعضیها هست، در خمیره و در سرشت آنهاست، نمیتوانند از دستش بگریزند. این سرنوشت است که فرمانروایی دارد. ولی، در همین حال این من هستم که سرنوشت خودم را درست کردهام. حالا دیگر نمیتوانم از دستش بگریزم، نمیتوانم از خودم فرار بکنم.” ص ۱۱ امّا، به نظر من، پذیرفتن عقیدهی امیل دورکیم علمیتر و عقلیتر است. مثلن، شما نگاه کنید به این خبر پنج خودکشی در کمتر از ۴۸ ساعت در تهران! با توجّه به همین اطلاعات اندک که در متن خبر آمده است محل زندگی، شغل، جنسیّت، سن و سال، زمان خودکشی، طریقهی خودکشی و … خیال میکنید بهانهی مرگ از کجای زندگی این پنج نفر پیدا شده بود؟ از همان ابتدای سال، ذهن من کلّی درگیر داستانِ خودکشی این چند نفر شده است؛ بیست و نهم اسفند نتیجهی یکی از این درگیریهای ذهنیام بود که هی خواسته بودم یکجوری یکربطی پیدا کنم بین این پنج نفر و خودکشیهاشان! که البته ناکام ماند تخیّلاتم و به جای باید نرسید! آخر، کاترین برسلین در فن داستاننویسی گفته بود؛ خبرهای مهّم روزنامه را به داستانی خیالی تبدیل کن. هر روزنامهای مواد خام لااقل یک داستان جذاب و پُرفروش را در میان صفحات خود پنهان کرده است. ص ۳۱
نیلوفر در 08/08/05 گفت:
استفاده کردیم 🙂
فاطمه در 08/08/05 گفت:
کمی از کتاب کباب غاز را که در کتاب دخترمان بود خوانده ایم .از توضیحات شما هم استفاده کردم .ممنون.