«خداوند برای هر کس همون قدر وجود داره که او به خداوند ایمان داره. این یک رابطهی دو طرفه است. خداوندِ بعضیها نمیتونه حتّی یه شغل ساده برای مؤمنش دست و پا کنه یا زکام سادهای رو بهبود بده چون مؤمنِ به چنین خداوندی توقعش از خداوندنش از این مقدر بیشتر نیست. خداوندِ آن شبانی که با موسی مجادله میکرد البته با خداوندِ موسی و ابراهیم همسنگ نیست و خداوند ابراهیمی که از شدّت ایمان در آتش میره یا تیغ بر گلوی فرزندش میکِشَد البته که از خداوند آن شبان بزرگتر و قویتره امّا چنین خداوندی هم در برابر خداوند علی (ع) به طرز غریبی کوچیکه. اگه ابراهیم برای تکمیل ایمانش محتاج تجلّی خداوند بر طوره، علی (ع) لحظهای در توانایی و اقتدار خداوندش تردید نکرد و همواره میگفت که اگر پردهها برچیده شوند ذرّهای بر ایمان او افزوده نخواهد شد. خداوندِ علی (ع) بیشک بزرگترین خداوندی است که میتونه وجود داشته باشه. ما اگه بتونیم تنها به گوشهای از دامن علی (ع) چنگ بیندازیم رستگار شدهایم، امّا برای کسی که ایمان نداره متأسفانه خداوندی هم وجود نداره. » روی ماه خداوند را ببوس، ص ۸۸
نمیدانم آخرین چاپِ کتابِ «روی ماه خداوند را ببوس» میشود چندم؟ نسخهای که من دارم چاپ دوازدهم (۱۳۸۴) است. چاپ اوّلِ کتاب هم برمیگردد به سال ۱۳۷۹٫ البته واضح و مبرهن است که کتاب خوب فروخته و خوب به دل نشسته است با این سرنوشت. الان هم، نه دوبارهخوانی کتاب، بلکه برنامهی فرهنگسرای خانواده بهانه شد تا دوباره اشاره کنم بهش. (خانوم میل تا همیشه رفتن … ما هی یاد شما میافتیم! یادته مهدیه؟) وگرنه، متأسفانه/خوشبختانه من یک عهدی بستهام با خودم، آثار مصطفی مستور را نمیخوانم دیگر و آثار رضای امیرخانی را هم.
دربارهی برنامهی فرهنگسرای خانواده گفتم، گویا قرار بر این است یک جلسهی نقد و بررسی ِ باز هم نمیدانم چندباره! روز ششم شهریور (ساعت ۱۰ الی ۱۲ پیش از ظهر) در این فرهنگسرا برگزار شود با حضور آقای مستور. گفتم شاید دوستدارانِ ایشان و آثارشان بخواهند در این جلسه شرکت کنند، اینطوری باخبر بشوند و فرصت از دستشان نرود. ( با تأکید و علاقه به خانوم زندگی کوانتومی)
علاوهبراین، از امشب تا پانزدهم شهریورماه فیلم سینمایی «مینای شهر خاموش» (امیرشهاب رضویان) در سینمای خانوادگی این فرهنگسرا اکران میشود و یک نمایش عروسکی هم از بیست و هشتم مردادماه تا هفدهم شهریور در همین فرهنگسرا اجرا خواهد شد که برای گروه سنّی ۵ تا ۱۲ سال و کاری است از خانوم سیمین امیریان به نام «رومپل استیلت اسکین»! (اسمو داشته باشین فقط! واقعن بچههای ۵ تا ۱۲ ساله میتونن تلفظ کنن همچین اسم سختی رو؟!!!) حالا داستان نمایش چیه؟ رومپل استیلت اسکین یه افسانهی قدیمی است دربارهی شاهزادهی فقیری که دوست داره به مردمش کمک کنه و با مادرش دربهدر پی یک بافندهای هستند که بتونه از کاه، طلا ببافه! … ووو … (خانوم خاطره خانوم! شما نمیخواین دختر نازتون رو ببرین این نمایش رو ببینه؟ بلکه، ما هم خودمون رو چتر کنیم!)
خب، ما وظیفهی خطیر اطلاعرسانی فرهنگیمون رو به انجام رسوندیم باقیاش با شما فرهنگدوستانِ همیشه در صحنه و فرهنگسرای خانواده در نارمک، میدان هلالاحمر، خیابان گلستان، کوی فدک. (کی میره این همه راه رو؟ البته، من وقتِ دانشجوییام چندتا فیلم مثلاً باران (مجید مجیدی) و من ترانه ۱۵ سال دارم (رسول صدرعاملی) رو در سینمای این فرهنگسرا دیدم و کلّی خاطره دارم از زمینبازی پارک کنارش. یادش بهخیر!) اگر هم خواستین دربارهی برنامههای این فرهنگسرا بیشتر بدونین مایهاش یه تلفن زدن است به شمارهی ۷۷۸۱۳۸۰۲٫ بگین از طرف چهار ستاره مانده به صبح زنگ میزنین تا پورسانت ما رو هم لحاظ کنن. (الان، لازم نیست تعریف کنم واسهتون که من چقدر پول ندارم؟ هان؟ خودجوش همیاری کنین! آفرین!)
پی.نوشت)؛ شوخی کردم من هیچ صنمی ندارم با این فرهنگسرا. گفتیم اخبارشو منعکس کنیم در راه رضای خلقِ فرهنگی خدا. حالا اگه سحر خانوم رضایی دوست داشته باشن با ما از یه در دیگهای وارد بشن ما استقبال میکنیم به شدّت!
مرتبط؛
صدرا در 08/08/13 گفت:
سلام مادربزرگ. مزاحم شدم بگم منظورتان از رضا امین خانی احتمالن همان رضا امیرخانی است دیگر؟! پیری است و هزار درد و مرض! مادربزرگ ما در این سن این وضعش است وای به روزی که واقعن به سن مادربزرگی برسد.
حالا تو هم آبروی ما رو ببر! خب اشتباه شد. میشه دیگه! نکه ازش خوشم نمیآد (البته با عذر پوش از جناب نوهی نازنینمان! که دوست داری امیرخانی رو) اینطوری میشه! حالا من پیر شدم! خودت که عاشق شدی! ما رو یادت رفت. نرفت؟
سمیه در 08/08/14 گفت:
سلام بانو. دیدم چند روزی ازت خبری نیست ها و پینگ نمی شوی، گویا اسباب کشی کرده بودی. خلاصه آمدم بگویم خیلی خیلی مبارک باشد . در خانه جدیدت شاد و مستدام بمانی !
سلام سمیه جان. ممنونم از محبت و لطف همیشهی شما. سلامت باشین الهی
عادله در 08/08/14 گفت:
وبلاگ نو مبارک خانوم
ممنونم عادله عزیز
آوامین در 08/08/14 گفت:
سلام عزیزممممممممم….
رای جونی دلم برات برات تنگ شده….منو ببخش که کم پیدام !
دلم هواتو کرده خانوممممممممم عصبانی مهربونننننننننننن خشانت !!!
مبارککککککککککککککککککککه….مبارکههههههههههه…
دوستت دارم…
بوسسسسسسسسس
خودت لوسی !!!!
گفته باشم !
آمینای عزیز! سلام. ما هم دلمون تنگ میشه واسه لوسبازیهات. چشمک. بوس
پیش ما بیا. ممنونم از مهربونیهات. گیرم، من ته ِ خشانت! شما لطف داری اما. مرسی
سارا کوانتومی در 08/08/14 گفت:
البته واضح و مبرهن است که من تنهایی تا فرهنگسرای خانواده نمیرم، و شما هم با من میای. تا یا من مثل شما دیگه مستور نخونم یا شما عهد بشکنی!
(: ما که مستور نمیخونیم عمراً! ولی، با شما حاضریم پا تو هر جهنمی بذاریم. بوس
mahshad در 08/08/14 گفت:
برای من که همین یک کتابش کافی بود که بی خیال همه ی کتاب های دیگرش بشوم. اما از امیرخانی چیزی نخوانده ام. توی همین مایه های مستور است؟
یک چیزی توی همین مایهها. خودم ” من او ” را خواندهام با ” از به”. اولی که هیچ، دومی یکطوری زدهام کرد که محال است بروم دوباره کتاب بخوانم از امیرخانی.
از مستور هم، این کتاب را خواندهام با من دانای کل هستم و چند روایت معتبر. خیال کنم بس باشد دیگر. نمیتوانم بیشتر از این تحملاش کنم.
از زندگی در 08/08/14 گفت:
شیکه این قالب جدید و خواندنی یادداشت های شما ! مبارکه 🙂
خیلی خیلی ممنونم از محبتتون استاد مهربوووووووونم
صدرا در 08/08/14 گفت:
سلام.
من به طور دربست و خطی و تاکسی تلفنی و … ارادتمند شما مادربزرگ محترم و نازنین خودم هستم.
شما پیر شدی، من…؟ هیچ جور شما رو یادم نمی ره. همین جوری الکی که نیست. ما شما رو دوست داریم شدید.
سلام. ما هم مخلص شما هستیم آقای نوه جونی ِ نازنینتر. با کلی علاقهی زیااااااد
از آسمون بارون مییاد لی لیا « چهار ستاره مانده به صبح در 08/08/15 گفت:
[…] ۱۵, ۲۰۰۸ با چهار ستاره مانده به صبح در راستای وظیفهی خطیر اطلاعرسانی فرهنگی، چهار ستاره مانده به […]