چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

در راستای وظیفه‌ی خطیر اطلاع‌رسانی فرهنگی، چهار ستاره مانده به صبح تأسیس می‌کند؛

خبرگزاری رویا

البته، ما در یک اقدام ِ به مثابه‌ی سنّت‌شکنی، عنوان خبرگزاری خویش را بدون “نا” انتخاب کرده‌ایم (تا مثل ایسنا و اینا و ایرنا و ایلنا و … اینا نباشد!) این اقدام را می‌توان در پیروی از فرمایشاتِ رئیس جمهور محترم و سال شکوفایی و این حرف‌ها، به عنوان نوآوری نیز ثبت کرد. علی ای حال، اگر خبرگزاری خویش را “رونا” می‌خواندیم به قدر کافی حضور شخصِ شخیصِ ما مشخص نبود. اگر هم “رویانا” می‌خواندیم‌اَش که … آخه یعنی شما می‌گین چی؟ ما خودمان و رسالت خطیر ِ فرهنگی‌مان را به قدر یک گوسفند تنزل دهیم؟ خلاصه، این بود بیانیه‌ی افتتاحیه‌ی خبرگزاری رویا و اینک، اوّلین خبر رسمی ما

به گزارش خبرگزاری چهار ستاره مانده به صبح (رویا)، مجموعه داستان از آسمون بارون می‌یاد لی‌لیا نوشته‌ی حسن فرهنگی از سوی انتشارات کاروان منتشر شد.

تاکنون، چند فقره رُمان از جمله زن‌ها شبیه هم می‌خندند، لیلی بهانه‌ی ناگزیر، نویسنده نمی‌میرد ادا در می‌آورد، خاطرات عاشقانه‌ی یک گدا و مجموعه‌ داستان‌های بدون تهمینه نامردم، ترسای شهریار و تندیس‌های بی‌قرار باران به قلم آقای حسن فرهنگی چاپ شده است.

از آسمون بارون می‌یاد لی‌ لیا مجموعه‌ای است از شانزده داستان کوتاه که در ۱۷۶ صفحه و با قیمت ۱۸۰۰ تومان از سوی انتشارات کاروان چاپ شده است و به زودی، یعنی از روز دوشنبه ۲۹ مردادماه ۱۳۸۷ در کتاب‌فروشی‌های سراسر کشور توزیع می‌گردد.

پیش از این، دو کتاب خاطرات عاشقانه‌ی یک گدا و نویسنده نمی‌میرد، ادا در می‌آورد قسمتِ خبرگزاری رویا شده است که ایشان دو رُمانِ نامبرده را پسندیده است و دراین‌باره یادداشت‌هایی را نیز منتشر نموده است؛ این + این + این + این + این + این

با اینکه، خبرگزاری رویا نمی‌تواند ادعا کند اوّلین نفری است که خبر انتشار این کتاب را درج می‌کند! (برای اینکه اگر نام کتاب را در گوگل سرچ کنید ۵ مورد پیدا می‌شود که یکی یادداشت محمّد آقازاده‌ی عزیز۱ است و دو مورد فقط ذکر عنوان است در وبلاگ آقای فرهنگی و سوّمی و چهارمی، شکر خدا به رؤیت ما نرسید تا از کم و کیفِ خبرشان مطلع بشویم! سایت انتشارات کاروان هم، که کتاب را چاپ کرده، امروز داغون است.) با این وجود، می‌توانیم ادعای این را داشته باشیم که ما بودیم که برای اوّلین بار عکس ِ طرح ِ روی جلدِ کتاب را در اینترنت منتشر کردیم!!! (شاهد مدّعا۲

۱ . این‌طوری صمیمی که نوشته‌ام محمّد آقازاده‌ی عزیز، خودم خجالت می‌کشم!!! حواسم بود به خطابِ آقا، اینکه می‌نوشتم آقای آقازاده هم، زیاد آقا آقا می‌شد! خوب نبود. به‌هرحال، مراتب احترام و ارادت ما نسبت به ایشان برقرار است مُدام.

۲ . اصلاً هم تحت تأثیر جودی دمدمی نیستم! (با تأکید بر جلد دوّم). منتظر باشین به محض فراهم شدن امکانات لازم یک مطلبی بنویسم درباره‌اش که … آره.

۳ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. سارا کوانتومی در 08/08/15 گفت:

    خوب ما که این کتاب رو نمی خونیم چون شما خوشت اومده.
    البته فکر کنم داریم به مثال نقض می رسیم برای نظریه من.
    جودی دمدمی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    خوشت اومد ازش؟

    هنوز که نخوندم این کتابو. ولی شما بخونش شایدم … جودی دمدمی رو دوست نداشتم راستش …

  2. سارا کوانتومی در 08/08/15 گفت:

    خوب من که از اول گفتم دوست ندارمش. گفتم رامونا و نیکولا رو دوست دارم.
    تو گفتی رامونا رو نمی شناسی ولی نیکولا رو عاشقشی.

    آره. بعد که جواب کامنت قبلی‌ات رو دادم، یادم اومد چی گفته بودی اون وقت. آره، داستان‌های نیکولا خیلی خوب بود. این جودی ولی …

  3. زنی که از دماغش متولّد شد « چهار ستاره مانده به صبح در 08/08/18 گفت:

    […] مجموعه داستانِ تازه‌ی آقای فرهنگی که یادتان هست؟ از آسمون بارون می‌یاد لی‌لیا. شایان ذکر است که ما داغ داغ خواندیم‌اَش و لذّت‌اَش را […]

  1. 1 بازتاب

  2. آگوست 18, 2008: زنی که از دماغش متولّد شد « چهار ستاره مانده به صبح

دیدگاه خود را ارسال کنید