همهی ما، توی زندگیمون داستانهای کوتاه و بلند زیادی داریم دربارهی پدر و مادرهامون، خواهر و برادر، دوستان و همکارانمون که ناخودآگاهِ ما روی اونها سرمایهگذاری عاطفی کرده، ولی خودمون بیشتر علاقه داریم که نادیده بگیریم چنین احساساتی رو.
یه مثال معروفی هست وقتِ تدریس ِ نظریههای فروید، استادها تعریف میکنند معمولاً. دربارهی مادری که از بچّهاش متنفره! مادر از بچّهاش متنفره ولی، از اونجایی که ارزشهای جامعه، هی مُبلّغ ِ محبّت و مهر مادری هستند، مادرِ طفلک برای همنوایی با این ارزشها، شیوهی افراطی محبّت به فرزند رو درپیش میگیره تا با عشق بیاندازه سرپوش بذاره روی احساس نفرتاَش.
توی تمرینهای کلاسهای یوگا و مدیتیشن و ریکی و غیره. معمولاً دربارهی بخشایش صحبت میشه. یه تمرینی هم داره که آدما روی یه برگهی کاغذ اسم تمام کسانی رو مینویسند که توی زندگی، اونها رو آزار دادند و اذیّت کردند. فکر میکنید نفر اوّل این فهرست کی میتونه باشه؟
توی این فهرستِ مربوطِ به بخشایش پیشنهاد میشه که اوّلین اسم، اسم خود فرد باشه و بعد پدر و مادر و خواهر و برادر آدم. برای اینکه همیشه نزدیکترین افراد به آدم هستند که بیشترین ضربه رو بهش میزنند ولی، به دلیل همون ارزشهای اجتماعی غالب و ناپسندیدهگی ِ اعتراف ِ احساساتِ منفی نسبت به پدرها و مادرها و کلاً اعضای خانواده، آدم این احساسات رو نادیده میگیره و برای اینکه فرد معقول و خوبی به نظر برسه چنین عواطفی رو انکار میکنه از بیخ و بُن. یعنی ما تجربههای دردناکِ زندگیمون رو (با عواطف و احساساتِ همراه با اونها رو) انکار یا سرکوب میکنیم. یه طوری که دیگه اصلاً ماهیّت این احساسات برای خودمون هم روشن نیست یا این عواطف عجیب و غیرقابلپذیرش به نظر میرسند. درحالیکه، در حقیقت، عاطفه همیشه وجود داره و از قضا نیروی قویای رو بر فرد اعمال میکنه مگر اینکه این عواطف شناخته بشوند و مورد رسیدگی قرار بگیرند. چرا که اگر فرد احساسات خودش رو با شخص مورداعتمادِ دیگری در میون بذاره، منبع مهمای از انرژی و نیروی درونیاش رو آزاد میکنه. بعد هم، کمکم یاد میگیره و متوجه میشه که عواطف چهطور بر رفتار و اعمال مختلف زندگی اون اثر گذاشتند و سعی میکنه تا مهارتهای لازم برای درک و فهم احساسات رو در خودش تقویت کنه البته بدون قضاوتهای ناگوار و ناخوشایند دربارهی خودش. در مرحلهی بعد هم میتونه این احساسات حالا شناختهشده رو برای کسی که قبولاش داره و به نظرش مهم است که بدونه بیان کنه.
احساس و عمل یه فرایند متقابل است که تحت تأثیر و تأثر هستند از همدیگه. یعنی احساس ما بر عمل ما و عمل ما بر احساس ما اثر میذاره.
ببینین، مثلاً من الان (آخه، قبلاً فکر میکردم میتونه اینطوری باشه!) خیلی مخالفم دربارهی این عقیده که مردها میتوانند با هر کسی باشند بدون اینکه احساسی داشته باشند نسبت بهش. برای اینکه صرف آشنایی و دوام رابطه با یکنفر(عمل) میتونه منجر بشه به علاقهمندی (احساس).
«جسی تفت» یکی از اوّلین نظریهپردازهای مددکاری اجتماعی است که یه نظریهی خوبی داره دربارهی قدرت احساسات که من خیلی دوست دارم این حرف رو و خیلی اعتقاد دارم به این نظریهاش. اون میگه:«غیر از احساس هیچ عامل دیگری از عوامل شخصیت وجود نداره که تا این اندازه با معنی و گویای حالت فردی باشد. در حالیکه احساس انکار میشود، شخصیت ضعیف و تهی میگردد و مجازات نگهداشتن احساسات خشم و ترس؛ به طور اجتنابناپذیری کند کردن توانایی عشق و آرزوست. زیرا، احساس کردن، زندگی کردن است. امّا طرد احساس در اثر ترس، طرد فرآیند خود زندگی است.»
خیلی اوقات، برای کمک کردن به خودمون و دیگران، عمل کردن به شیوهی عقلانی و منطقی بدترین راهحل است. گاهی لازم است که به خودمون و دیگران و مسائل ِ مختلف زندگیمون به شکل عاطفی و احساسی نگاه کنیم. به قول یکی از علمای مددکاری (آلبیون اسمالی)؛ « خود دیگری نمیتواند به تنهایی از طریق تشخیص عقلانی شناخته شود.» این خود دیگری میتونه همون کودکِ درون آدم باشه به بیان دیگری. اکثر ما همهچیز رو دربارهی خودمون میدونیم اما باز هم خودمون رو نمیشناسیم. برای اینکه یاد نگرفتیم همراه با بزرگشدنمون و رشد تجربههامون، با خودمون همدلی و همحسی کنیم و بیشتر اوقات احساسات و واکنشهای خودمون رو نسبت به گرفتاریهای زندگی پنهان کردیم به ویژه دربارهی احساسات و عواطف منفی، هیچوقت احساس راحتی نکردیم.
یه تمرین جالب بود توی کتاب زبان، سؤالاش این بود که اگه جایی مهمان باشید و میزبان با غذایی پذیرایی کنه از شما که دوست ندارین، اون وقت عکسالعملتون چیه؟ کلهم بچههای کلاس گفتند که غذا رو میخورند به زور و اعتراضی نمیکنند یا حرفی نمیزنند! توجیهشون هم این بود که ادب چنین حکم میکند! بعد، تنها کسی که با نظر جمعی کلاس مخالفت کرد من بودم! اصولاً آدم بیادبی نیستم ولی، یاد گرفتم که خودم رو اذیّت نکنم! اون هم به خاطر مسئلهی کماهمیّتی مثل غذا، عمراً!!! اگه امکانِ تعویض غذا باشه که غذا رو عوض میکنم حتماً. در غیر این صورت، خیلی راحت میگم که این غذا رو دوست ندارم و نمیخورم! هیچوقت هم نمردم؛ نه بابت غذا نخوردن و نه بیان ِ نظرم!!!
این یه مثال ساده بود. ولی، خوبتر اگه نگاه کنیم اکثراً داریم توی زندگیمون به همین شکل و شیوه رفتار میکنیم تا مورد تأیید باشیم یا کسی رو ناراحت نکنیم یا … هرچی. در حالی که باید یاد بگیریم در مرحلهی اوّل احساسات خودمون رو کشف کنیم، بعد، احساساتمون رو درک کنیم و دستآخر، باید یاد بگیریم احساساتمون رو با کلمات بیان کنیم. یادگرفتن این سه مهارت یعنی یک انقلابِ درونی برای خودافشایی!
پی.نوشت )؛ این جستار خرد است. اسمایلی ویکیپدیا
sara در 08/08/29 گفت:
……. hameye ma dar in baare kheyli harf baraye goftan darim
البته 🙂 من بیشتر تأکیدم بر نظریههای روانشناسی و مددکاری بود. بههرحال، تنوع نظرات شخصی دراینباره خیلی زیاده
در هیأت کسی که نویسنده نبود، ولی ناگزیر باید مینوشت … « چهار ستاره مانده به صبح در 08/08/29 گفت:
[…] ۲)؛ بهانهی نوشتنِ یادداشتِ من احساس میکنم، پس هستم!، این مشکلات آناهیتای عزیز بود. اینطوری هم نیست که […]
آناهیتا در 08/08/29 گفت:
خوندمش خانومی ممنونم بوس!
خواهش. قابل شما رو نداشت.