خودمانیم، گیرم خلافِ قبل، روزه هم گرفته باشم این روزها، میدانی که دلاَم باهات نبود ولی. بیشتر بابت زندگیمان که اینطوری است؛ پُر از صداهای غمانگیز و همین صبحهای مضطرب. عینهو یکی، دو روز قبلتر که با صدای گریههای خودم بیدار شدم از خواب و تا یکی، دو ساعت بعدتر، هی گریه بود کارم پُشتِ کابوسی که زَهرهی مرا آب کرده بود در خودش.
پی.نوشت )؛ دلم شبِ قدر ِ پیش از موعد میخواهد. دلم مسجد و محراب میخواهد. دلم حرم میخواهد و عطر گلاب و خودی که گم میشود در ازدحام زائرهای پُرشتابِ پُرخواهش …
آرزو در 08/09/09 گفت:
نائب الزیاره ات خواهم بود
حتما برات نماز هم می خونم
اگر نخوندم یکی بزن پس کله ام!
آررررررررررررررررررزو جان. الهی خدا هر چی بخوای بهت بده که شادم کردی با این حرفات … تو قاصد من باش
آوامین در 08/09/10 گفت:
سلام عزیزم…چقدر این پستت عین من بود…انشالله که خیره خوابت فکرشو نکن…
آوامین در 08/09/10 گفت:
راستی من رای دادم بهت ها !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بوس
آینه های ناگهان در 08/09/11 گفت:
ولی من نایب الزیارت نمیشم خودت پاشو همت کن بیا دیگه تنبل جان.تو بیا عطر وگلابش با من!(هم عطردارم خونه مون هم گلاب).میای؟