«همیشه دوستان همفکر و همدلی داری که با آنها حرف بزنی. از عصر تا شب حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم و شب با خیالی آسوده به سفر رفتیم؛ انگار همهی مشکلاتمان را حل کردهایم بودیم.
بعضی وقتها بین حرفهای جدّیمان، چرند و پرند هم میگوییم؛ مثل شوخی دربارهی اتّفاقات کوچک. این شوخیهای احمقانه راضیمان میکند. ما قدر بذلهگوییهایمان را میدانیم. شادیهای بزرگ جای خود، از خوشیهای کوچک هم نباید چشمپوشی کرد.
من رمز خوشبختی واقعی را یافتهام. باید حال را دریابی، نه اینکه همیشه افسوس گذشته را بخوری و فکر آینده باشی. باید قدر لحظاتی را که در اختیار داری بدانی. مثل کشاورزی:آدم، هم میتواند در یک زمین پهناور بذر بپاشد، هم میتواند کشاورزی خود را به یک قطعه زمین کوچک محدود کند و از همان قطعهی کوچک نهایت استفاده را ببرد. من هم میخواهم کشت و کارم را به یک قطعه زمین کوچک محدود کنم. میخواهم از لحظه لحظهی عمرم لذّت ببرم و بدانم که دارم لذّت میبرم.
بیشتر مردم زندگی نمیکنند، بلکه فقط میدوند. آنها سعی میکنند به هدفی دور و دراز دست بیایند، امّا در وسط راه چنان از نفس میافتند و خسته میشوند که اصلاً مناظر زیبای محیط آرام اطراف خود را نمیبینند. وقتی به خود میآیند که پیر و فرسوده شدهاند و دیگر فرقی نمیکند به هدفشان برسند یا نه.
من تصمیم گرفتهام که سر راه بنشینم و شادیهای کوچک را جمع کنم؛ حتّی اگر نتوانم نویسندهای بزرگ شوم. تا حالا کسی را که مثل من فلسفهبافی کند دیدهاید؟»
(بابالنگدراز، جین وبستر، ترجمهی مهرداد مهدویان، تهران:کتابهای بنفشه، چاپ اوّل، ۱۳۷۵، صفحهی ۱۶۹ و ۱۷۰)
سارا کوانتومی در 08/10/18 گفت:
منم عاشق بابا لنگ درازم. این قسمتش رو هم تو دفتر نکات مهم نوشتم.
راستی چه عجب پیدات شد خانوم.
#
شما خودتون کجا تشریف دارین خانوم؟ ما گفتیم همسر محترم دفاع میکنند و شما فراغخاطر و وقت پیدا میکنی. رفتی تهران؟ سرکار میری لابُد؟ بلی آیا؟
آوامین در 08/10/18 گفت:
سلام عزیزم…
دلم برات تنگ شده !!!اونور میای ورود ممنوع نزن دیگه !!!ما هم دل داریم خب !!!
راستی خوبی؟!
این پستت رو دوستتتتتتت دارم !!!مثل همه ی پست هات !!!!
نبودم اما وقتی میام اساسی میام…
هی …روزگار…
راستی : بوس
راستی :لوس خودتی!
#
آمینا! جانِ من باش. گاهی!!! دلِ آدم واسه دخترای لوس هم تنگ میشود خُب. باش. هر جاییی که هستی شاد و سلامت. باش
محمد امین عابدین در 08/10/19 گفت:
سلام و احترام
#
سلامت باشین و برقرار
حدیث مهر در 08/10/19 گفت:
منم هم برای همین اینجام عزیز که بی شیله پیله مینویسی چی میخوای از این زندگی… یه روزی اگر نویسنده بزرگی هم نشی،بزرگترین دختر مهربانی میشی که هر چند چهار تا ستاره کم داره اما دلی پر ستاره داره…
#
خیلی خیلی ممنونم از شما دوستِ خوبم. چهقدر خوشحالم که شما خوشبین هستین و از سرِ خوبیهای بسیار خودت، مرا هم … ممنونم. خیلی.
اوهام در 08/10/19 گفت:
همین نگاه سرشار جین وبستر بود که می تونست جودی ابوت رو تبدیل به دختری قهرمان برای کودکی ما بکنه دختری که می تونست متفاوت باشه جودی ابوت نماد کسی بود که در لحظه می زیست با شادی ها و سختی هاش…
#
دقیقن.
محمود در 08/10/19 گفت:
چه خوب میشه اگه زمینِ پهناورمونو به چندتا قطعه زمین کوچک تقسیم کنیم و دونه دونه بذر بکاریم و برداشت کنیم. اینجوری هم یه هدف بزرگ داشتیم، هم از زیباییهای مسیر لذت می بردیم.
فردات روشن …
#
دلم تنگ شده بود واسهی این حرفِ آخری که سرقفلیاَش برای شماست تا ابد؛ فردامون روشن … در پناه خدا
من و متعه ام در 08/10/20 گفت:
خوشحال شدم از زیارت وبلاگ خوبتون.
#
خواهش میکنم. ما نیز مُدام بهرهمند میشویم از نوشتههای شما. پیگیر ماجراهایتان هستم.
کارگر در 08/10/20 گفت:
می دانیم از اینکه اسممان را دیدید کلی خوشحالید!!!
ما کلی هی توی بلاگفا منتظر آب شدن شمابودیم هی یادمان رفت آمده اید اینجا. ببخشید دوست جان!
#
البته. خیلی. بابا بلاگفا مُرد. بیخیال آنور. البته شما به درس و مشقتان برسید من خیلی خوشحال میشوم. موفق باشید.