مرا ندیده بگیر
مرا ندیده بگیر
مرا که خستهی خوابم، بیا
ندیده بگیر
بیا ندیده بگیر و به راه خویش
که اتکا به عصای شکستهی خیرگیست
مرا ندیده بگیر و ولی مگو هرگز
که خسته بود از اوّل
که این نبود، نبود
نبود خسته از اوّل کسی، ولی ای وای …
مرا ندیده بگیر
و به راه
خویش برو
برو که راه رفتهی ما رو به راه نبود
«کیومرث منشیزاده»
جلال در 08/12/01 گفت:
گفت: مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من / که جز ملال نصیبی نمیبرید از من
لاله در 08/12/01 گفت:
چه شعرهایی پیدا می کنی می نویسی … گاهی برای من که آخر شب ها سر می زنم حکم مهر پایانی روز و فراموشی همهء روزمره ها هستن … اون شعر قبلی از هوشنگ ابتهاج هنوز هم یادمه …. دلی به دست تو دادیم و این ندانستیم … و حالا هم این شعر و شعر قبلی که خیلی زیبا هست … شعر قبلی رو خیلی دوست داشتم . ممنون
لاله در 08/12/01 گفت:
راستی در مورد رام کردن سرنوشت در کوه پنجم کوئیلو یادت هست ماجرای کشتی یعقوب نبی با خدا ؟ که تنها زمانی نبرد متوقف شد که خدا حاضر شد او را تبرک کند … هیچوقت این جمله اش رو فراموش نمی کنم که گاهی لازم است انسان با خدا منازعه کند چون خدا خود گاهی انسان را به مبارزه می طلبد و هدفش همین محک ما در پذیرش یا رام کردن سرنوشتی هست که می تونه برامون شکل بگیره …
آينه هاي ناگهان در 08/12/02 گفت:
بگردمت که تو هم مثل خودم زدی به شعر و شاعری
آينه هاي ناگهان در 08/12/02 گفت:
به راه
خویش برو
برو که راه رفتهی ما رو به راه نبود
——————————-
اینو از ته دل من گفتی