«ماری! اگه منو نمیخوای … میمونم
من تنها کسی هستم که اشکاتو با بوسه پاک میکنه.
ماری! حیفه چیزی رو که داریم … از دست بدیم.
اینه که میخوام اونو نگه دارم … تا ابد نگه دارم
ماری! دیگه به فکر کوهات نباش … کوهی که بلنده و نمیتونی از اون بالا بری
ماری! دیگه پی کوهات نگرد … تختهسنگی که به جستوجویاَش بودی هماینجاست.
ماری! میدونم تو ذهنات یه جایی دارم
ماری! یه کوه پشت سرت سربهفلک کشیده
اگر میتونی از اون بالا بری … برو، امتحان کن
امّا همیشه وقتی که بالا میری خوشحالی
و وقتی که پایین میآی، غمگین.
کوهی که بلنده و نمیتونی از اون بالا بری
ماری! دیگه پی کوهات نگرد
تختهسنگی که به جستوجویاَش بودی، هماینجاست.»*
* شلسیلوراستاین، از کتاب پیدیافی به زحمت و مرحمت کتابخانهی درفش کاویانی