«… اگر واقعاً بخشی از رؤیایت باشم، روزی به سویم باز خواهی گشت.»
قرار بر این شد که ستارههایمان را جمع کنیم از آسمان و از این دنیا برویم یک جای بهتر، فکر کردیم تا ببینیم کجای این کهکشان جای بهتری است برای اینکه میزبان ستارههایمان باشد. هر جایی که لیاقت این ستارهها را ندارد. دارد؟ من آن سمت کهکشان را گرفتم و شروع کردم به جستوجو، تو این سمت کهکشان ماندی و معتقد بودی جایی برای ستارههای من پیدا نمیشود. من ساعتها و روزها و هفتهها و ماهها جستوجو کردم و دستآخر به تو رسیدم که انتهای کهکشان به خواب رفته بودی. ستارههایمان را در آغوشت گذاشتم و کنارت خوابیدم.*
راد در 09/11/24 گفت:
چه رویای روشنی!
آوامین در 09/11/26 گفت:
چه رویای خوشگلی رویا !خیلی خوشگل !!!
اونو
آوامین در 09/11/26 گفت:
راستی رویا تو با آوامین قهری ؟!
دلم برای رد پاهات تنگ شده !حالا تو بگو لوسی !اصلا آره لوسم !
بابا یهویی خفه ام کن راحت شم دیگه !!!
مردم از چشم انتظاری !
تو بیا فقط بگو خوبم آوامین…بیا فقط بگو تو لوسی آوامین !
به جان حسن من چشمم انتظارت موندم کجا ما پیدات کنیم حاج خانوم ؟! 🙂