خواند:
-«… چه میگویید، بیفایده است، خود میدانم. اما انسان نه به امید پیروزی پیکار میکند نه … نه پیکاری که بیاثر باشد خوشتر است. نیک میدانم که در پایان شما بر من چیره خواهید شد، امّا چه باک! باز پیکار خواهم کرد، پیکار خواهم کرد. پیکار خواهم کرد!»
وقتی دانست نگاهش میکنند، فهمید گریه میکند. کسی گفت:
– چیزی شده آقا؟
کاوه گفت:
– نه … پیکار میکنم.
به پیادهروی آن سمت خیابان رسید، اما حالا دیگر هرمان هسه بود. هسه را بیشتر از همه میپرستید. در جوانی «گرگبیابان» شد. فکر کرد، نکند سینما و ادبیات را انتخاب کردهام که از مبارزهی لخت و برهنه، با یک اسلحه آسانتر و توجیهپذیرتر است؟ سینما – واقعیت چه بود؟ به یاد جملهای معروف افتاد: «اگر یک چریک بدون اسلحه آدم تنهایی است، یک اسلحه هم بدون چریک اسلحهی تنهایی است.»
مسعود کیمیایی، صفحهی ۷۱