چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

اتفاقن من چیزی را که راجع به نسل جدید خیلی خوب حس کرده‌ام این است که این‌ها به‌راحتی از کنار گذشته‌ی خودشان رد می‌شوند، این‌ها کاری به گذشته ندارند و بیش‌تر آن‌چه برای‌شان اتفاق افتاده را است به نفع آینده به کار می‌برند.
مگر می‌شود عاشقانه را تایپ کرد! من می‌گویم از وقتی این دستگاه‌ها و دکمه‌ها آمده‌اند، یک خط بزرگ میان بشریت کشیده شده است. این خط فقط نسل‌های مختلف را از هم جدا نکرده، بلکه همه‌ی آدم‌ها را از هم کنده و دور کرده است. آدم‌های امروزی به جای این‌که شب‌ها کنار هم بنشینند و با هم درددل کنند، برای هم میل می‌فرستند. هر کدام از این‌ها پشت یک دستگاه می‌نشیند و با یک دوربین کوچک، تصویر کج و معوج دیگری را تماشا می‌کند و حرفش را برای او تایپ می‌کند، آخر کجای این رابطه انسانی است، کجای این رابطه انسان با انسان است؟!
مگر می‌شود عاشقانه را تایپ کرد؟! مگر می‌شود حس‌ات را تایپ کنی؟! کلماتِ حروف‌چینی‌شده تهی از احساس‌اند. در همه‌ی عرصه‌ها این اتفاق افتاده… جهانِ دکمه‌ها با خودش خیلی چیزها آورده است. من زمانی می‌نشستم برای عشقم، زنم، بچه‌ام نامه می‌نوشتم. این نامه‌ها جزئی از زندگی من بود. حسی که در زمان نامه نوشتن داشتم به کاغذ منتقل می‌شد. در آن نامه بخشی از قلب من می‌تپید. حالا وقتی با این دستگاه میل می‌فرستی جایی برای قلبت وجود ندارد. این‌جا قلب تو دنبال واژگان نمی‌گردد. تو با این دکمه‌ها نمی‌توانی از اعماق قلبت و با همه‌ی وجودت برای عزیزت چیزی بنویسی.
زیباترین، درست‌ترین و کامل‌ترین قضاوت در مورد یک حادثه، قضاوتی است که با خود آن حادثه ایجاد می‌شود. اگر ما صبر کنیم زمان بگذرد و بعدها راجع به آن واقع حرف بزنیم قضاوت‌مان دچار زمان می‌شود.
اگر از یک اثر هنری رازش را بگیریم چیزی از آن باقی نمی‌ماند.
من معتقدم دور هر آدمی یک هاله وجود دارد و اگر آن هاله نباشد، او آدم نیست. آن هاله حیا است، عشق است، صداقت است ….

«مسعود کیمیایی، روزنامه‌ی روزگار»

دیدگاه خود را ارسال کنید