چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

درست یادم نیست موضوع چی بود که حرفِ این کتاب شد. به‌خاطر می‌آورم که خانوم نویسنده‌ای در جمع بود که می‌خواست درباره‌ی نتایج پایان‌نامه‌ی دکترایش صحبت کند و در حرف‌هایش از اسب در پارکینگ به‌عنوان یکی از بهترین کتاب‌های فارسی برای کودکان اسم برد. بهترین از چه نظر؟ والا یادم نیست. شاید بهترین داستانِ واقع‌گرا. خلاصه، از هم‌آن وقت کلّی وسوسه شدم این کتاب را بخرم و بخوانم، امّا کو کتاب؟

اسب در پارکینگ را محمّد زریّن نوشته و خودش برایش نقّاشی کشیده و گویا اوّلین‌بار کتاب با سرمایه‌ی شخصی نویسنده منتشر شده و بعدتر هم انتشارات آگاه دوباره آن را چاپ کرده است. منتها کتاب دیگر در بازار موجود نیست و نسخه‌ی دست‌دوّم آن را هم من پیدا نکردم، امّا از آن‌جا که جوینده گاهی نیز یابنده است امشب کتاب را در سایت کتاب‌خانه‌ی ملّی پیدا کردم. در این‌جا شما می‌توانید اسب در پارکینگ را بخوانید و یا بشنوید. من نسخه‌ی صوتی آن را دانلود کردم. راوی مردِ خوش‌صدایی‌ست که قصّه را به‌خوبی اجرا کرده است و البته، ایده‌ی داستان و شکلِ روایتِ آن هم برای من جذّاب بود.

شخصیّتِ اصلی داستان پسر کوچکی است به نام علی که یکی، دو ماه دیگر به مدرسه خواهد رفت. زمانِ وقوع داستان اوایل تابستان است و مکان آن هم یک‌جایی در تهران. ماجرا از وقتی شروع می‌شود که پدر علی آپارتمانِ کوچکی می‌خرد تا خانواده‌اش را از اجاره‌نشینی خلاص کند. او برای خرید این آپارتمان خیلی چیزها را می‌فروشد. مثلن چه چیزهایی را؟ مثلن ماشین‌شان و اتفاقن بعدن فقدان هم‌این ماشین به مسأله‌ی داستان تبدیل می‌شود. چرا؟ برای این‌که خانواده‌ی علی به خودروی شخصی عادت داشته‌اند و حالا کم‌تر به گردش و تفریح می‌روند. آپارتمان جدید هم توی خیابان اصلی است و مادر علی به او اجازه می‌دهد فقط توی پارکینگ دوچرخه‌سواری کند. مسائلی از این ‌دست باعث می‌شود مادر علی از پدر علی بخواهد که یک ماشین دست دوّمِ ارزان‌قیمت جور کند و بعد پدر علی می‌گوید دردسر این‌جور ماشین آن‌قدر زیاد است که حتّا اگر اسب بخرد خیلی بهتر خواهد بود. علی که این را می‌شنود پای‌اش را در یک کفش می‌کند که  الاّ و بلّا اسب می‌خواهد و با هیچ حرف و پندی منصرف نمی‌شود .تا این‌که پدر قبول می‌کند برای او اسب بخرد، به‌شرط این‌که هم‌سایه‌ها با نگه‌داشتنِ اسب در پارکینگ مشکل نداشته باشند. علی هم راه می‌افتد در طبقات تا هم‌سایه‌ها را راضی کند و …. باقی ماجرا.

به‌نظرمن نویسنده بیش‌تر دغدغه‌‌های آموزشی داشته است؛ از آموزش مهارت‌های اجتماعی گرفته تا فرهنگ آپارتمان‌نشینی، امّا این موضوع باعث نشده است کتاب  کسالت‌آور باشد. شخصیّت‌پردازی‌ قوی به‌علاوه‌ی زبانِ ساده و روایی از مهم‌ترین مزیّت‌های اسب در پارکینگ است.

من محمّد زریّن را نمی‌شناسم. درباره‌اش فقط این را شنیده‌ام که یک‌وقتی از مدیران کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بوده است و در اینترنت هم مطلبی درباره‌اش ندیدم مگر نوشته‌ی کوتاهی در این وبلاگ که نویسنده‌اش آقایی‌ست به نام حمید. او هم به بهانه‌ی خواندنِ کتابی از محمّد زریّن یاد کرده است. در ketablink می‌خوانیم؛

تا قبل از خواندن این کتاب (کلبه‌ای بالای کوه) اسم محمّد زریّن را هم نشنیده بودم الان هم راجع به او چیزی نمی‌دانم مگر این‌که این کتاب حدیث نفس خودش باشد در آن صورت زرین را همه شما می‌شناسید؛ انسانی در اواخر دهه ۷۰ شمسی که سال‌های ۴۰ و ۵۰ را به‌خوبی یادش است بچه‌های‌اش را بعد از انقلاب و جنگ بزرگ کرده و حالا تنها است، امّا هنوز دغدغه‌های انسانی دارد.
روی شبکه هم که بگردی فقط چند سایت فروش کتاب  و خبر برگزیده شدن دو کتابش «شب سودابه» و «کلبه‌ای بالای کوه» در سال ۸۳٫ اولی مجموعه داستان و دومی داستانی بلند. تک‌گویی پدری تنهاخطاب به پسر ارشدش که حالا نیست. پدری که دو پسرش را در نبود همسری که ترکش کرده (به قول خودش به دنبال زندگی بهتر) بزرگ کرده و حتماً هم خوب بزرگ کرده، اما این بچه‌ها حالا پیش او و در ایران نیستند و او دل‌تنگ آن‌ها است.
مرد مهربان است و خواننده از سطر سطر کتاب در می‌یابد. حس او نسبت به انسان و حیوان و هر چه در اطرافش هست ناب است. دقّت و تأمل او در مسائل باعث می‌شود  فکری کنی چقدر از اصلت دور افتادی. سگی در حیاط  مجتمع مسکونی او توله می‌زاید و این ماجرا مرد و اطرافش راه به محک می‌کشد.
کتاب ۱۱۰ صفحه است که شاید دو سه ساعته آن را بخوانید. جالب این‌که زریّن کتاب را به سرمایه خودش چاپ کرده است.
این‌جور که فهمیدم زریّن جز این‌ها سه کتاب هم در ۸۳ و ۸۴ با نشر آگاه کار کرده به نام‌های «باغ بی‌حصار»، «تابستان بچه‌ماهی» و «اسب در پارکینگ». یکی هم با نشر فرشتگان به نام «نامه‌های صورتی».

منطقه صفر فضایی* مجموعه‌ای‌ست از داستان‌های کوتاه علمی – تخیّلی که حمید نوایی لواسانی برای نوجوانان نوشته است. موضوع اصلی این مجموعه آینده‌‌ی جهان و زندگی بشر در سال‌های خیلی‌خیلی‌خیلی دور است و شامل شش داستان به نام‌های «منطقه صفر فضایی»، «شماره سریال کپی»، «سلام بر انسان‌های زمینی»، «ژن‌های شماره ۷۱۱»، «پوست قهوه‌ای» و «رفاقت در عالم ضد ماده».
نویسنده‌ی این کتاب می‌گوید: «فکر می‌کنم «منطقه صفر فضایی» تلنگری است برای این‌که این باور را به نوجوانان ایرانی بدهیم که می‌توانند سهمی در آینده‌ی جهان داشته باشند.»
درحالی‌که به‌نظر من، او هم مثل بسیاری دیگر، آینده را یک‌جور ِ فنّی‌زده‌ی بی‌حس و رمق توصیف کرده است و نمی‌دانم چه افتخاری‌ست که آدم در این آینده سهیم باشد؟

بگذریم. این‌جا می‌توانید یکی از داستان‌های کتاب را بخوانید بلکه شما خوش‌تان آمد.

*تصویرگر: مامک رزمگیر، ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، قیمت: ۱۳۰۰ تومان.

به سلامتیِ بچّه‌های شاسکول و شهرهای باسکول

یا رأی منو پس بده!

«پروفسور اسکولسکی، پروفسوری کاملاً معمولی است؛ مثل پروفسورهایی که برعکس سر بزرگ‌شان، جثّه‌ای ریزه‌میزه دارند و با ریش پروفسوری و سر کچل و عینک ته استکانی و حواس پرت‌شان، فقط می‌خواهند هر روز اختراعی جدید تحویل بشریّت بدهند.
ژنرال پیسکولسکی هم ژنرالی کاملاً معمولی است؛ مثل ژنرال‌هایی که برعکس حوصله‌ی کم‌شان، ستاره‌ها و قبه‌های روی دوش‌شان زیاد است و با شکم گنده و سبیل از بناگوش دررفته و تعلیمی طلاکوب‌شان فقط دنبال این هستند که هر روز و با کوچک‌ترین نق‌ونوقی، جنگی تازه به پا کنند.»*

این پروفسور معمولی و ژنرال معمولی شخصیّت‌های شوخ و شنگِ مجموعه داستانی هستند از فریدون عموزاده خلیلی به نام «پروفسور اسکولسکی و ژنرال پیسکولسکی»** که شامل سه داستانِ کوتاه است؛ عینک پروفسور و موشک ژنرال، شهردار و دستگاه الفباربا مانیتیک.

داستان‌های «پروفسور اسکولسکی و ژنرال پیسکولسکی» به‌صورت طنز نوشته شده‌اند، امّا با زیرساخت‌های اجتماعی. یعنی علاوه‌بر این‌که خواننده را به خنده می‌اندازند، بیان‌گر مسائلِ انسان در جهانِ مدرن نیز هستند. نویسنده با رویارویی پروفسور و ژنرال به‌عنوان دو شخصیّتِ اصلیِ داستان به‌نوعی تقابل علم و قدرت (بخوانید زور) را مطرح کرده و با خلق موقعیّت‌های طنز، لحظه‌های خوش‌آیند و لذّت‌بخشی را برای مخاطب ساخته است. البته، شوخی و خنده جنبه‌ی آشکارِ داستان است و نویسنده در لایه‌های زیرین متن هدفِ دیگری را دنبال می‌کند. فریدون عموزاده خلیلی نویسنده‌‌ای است که علاوه‌بر دغدغه‌های جدّی در زمینه‌ی فرهنگ و ادب، در عرصه‌ی اجتماع و سیاست نیز چهره‌ا‌ی شناخته‌شده‌ است و پیش‌تر با ایده‌ی روزنامه‌ی آفتابگردان تلاش کرد تا کودکان و نوجوانان را به مشارکت‌های سیاسی و اجتماعی دعوت کرده و آن‌ها را نسبت به مسائل روز حساس سازد. وی در داستان‌های «پروفسور اسکولسکی و ژنرال پیسکولسکی» نیز زبانِ طنز را برای بیان انتقاد به کار گرفته است؛ انتقاد نسبت به منشِ انسان امروزی، قوانین و مناسباتِ اجتماعی. او با ذاتِ خود‌خواه انسان و تمایلِ پنهان و آشکارِ وی برای خشونت شوخی می‌کند و به اتفاق‌های جامعوی و سیاسی اعتراض می‌کند.

راوی در هر سه داستان از این مجموعه، دانای کل است و زبانِ اثر روان و صمیمی و امروزی است که در علاقه‌مندی مخاطب به پی‌گیری ماجرا مؤثر است. موضوع‌های کتاب آشنا هستند، ولی داستان‌های «پروفسور اسکولسکی و ژنرال پیسکولسکی» با شخصیّت‌پردازی و پرداختِ خوبِ نویسنده دیگر تکراری نیستند. مثلاً؟ شاید برای شما هم پیش آمده که در بانک، یکی جلوی‌تان را گرفته و خواسته تا فیشِ واریز پول را برای‌اش پُر کنید و با این‌که سؤال نکرده‌اید، خودش توضیح داده که سوادش را فراموش کرده و بعد هم زده زیر خنده. عموزاده خلیلی برای نوشتن داستانِ اوّل کتاب از این ایده استفاده کرده و در معرّفیِ اسکولسکی، او را به‌عنوان پروفسوری که دانشمندی‌اش به عینک‌اش بند است و نه به مُخ و مغز و سلول‌های خاکستری‌اش! می‌شناسیم و او درست زمانی‌که باید فرمول فوق‌سرّی «موشک نوترونی» را به ارتش تحویل دهد عینکِ خودش را گم می‌کند و سپس، ژنرال پیسکولسکی (به‌عنوان فرمانده‌ی ارتش) وارد داستان می‌شود تا عینکِ پروفسور را پیدا کند و طرح گسترش می‌‌یابد. بله، نویسنده به مددِ تخیّل قوی و توانایی‌اش در دیگرگونه نگریستن از یک موضوع ِ آشنا داستانِ تازه‌ای ساخته که با موقعیّت‌های طنزش به اثری جذّاب مبدّل شده است.

«شهردار» نام داستانِ دوّم کتاب است که ماجرای آن از ستاد انتخابات آغاز می‌شود. این‌بار پروفسور اسکولسکی و ژنرال پیسکولسکی رقیبِ هم‌دیگر هستند و قرار است با توجّه به رأی اکثریّتِ مردم یکی از این دو به‌عنوان شهردار انتخاب شود، امّا رأی‌های پروفسور و ژنرال یکی شده درحالی‌که جمعیّت شهر براساس آخرین سرشماری فرد است! در ادامه‌ی داستان، خواننده با جست‌وجو پی رأی گم‌شده سرگرم می‌شود تا این‌که درنهایت، تعرفه‌ی رأی پیدا می‌شود ولی چه پیداشدنی! می‌پرسید چه‌طور؟ جداً می‌پرسید چه‌طور؟ پس، پیش‌نهاد می‌کنم کتاب را بخوانید و از ماجرا باخبر شوید، چون داستان سوّم هم درباره‌ی یکی از اختراع‌های عجیب و غریبِ پروفسور اسکولسکی است؛ یک‌جور ماشین مغناطیسی که کلمات را از ذهنِ آدمی می‌رُباید؛ دستگاه الفباربا مانیتیک. جالب نیست؟ امّا کاربرد این دستگاه چیست؟ الفباربا مانیتیک هر چی الفبا و کلمه در وجود انسان است، هورت می‌کشد و زبان را به یک تکّه گوشت فاسد و مغز را به یک تکّه گچ بوگندو تبدیل می‌کند! یک‌جور ناهنجاری که پروفسور آن را «هشتبلفو» می‌نامد و ژنرال پیسکولسکی سعی می‌کند از آن به‌عنوان یک سلاح جنگی استفاده کند! و واقعاً چرا استفاده نکند با این کاربردِ هراس‌انگیزِ دستگاه الفباربا مانیتیک؟

به‌نظرمن، ماجراهای «پروفسور اسکولسکی و ژنرال پیسکولسکی» پیش‌بینیِ سرنوشتِ انسان در سال‌های دورِ آینده است و که نویسنده تلاش کرده وجه غم‌انگیز آن را با طنز تلطیف کند. ازاین‌رو، پشت‌ِ پرده‌ی کمدیِ حاکم بر فضای این کتاب، یک‌جور زندگیِ پُر از هول و هراس در سایه‌ی پدیده‌ای خوف‌ناک به نام جنگ جریان دارد و خواننده با انسانِ غارت‌گرِ نسل‌های بعد آشنا می‌شود که نسبت به خویش هم محبّت و مروّت ندارد و حتّی معجزه‌ی کلمات را از زندگی‌اش دریغ کرده، به سکوت و رخوت تن می‌دهد.

*از متن پشت جلد کتاب

**نویسنده: فریدون عموزاده خلیلی. تصویرگر: راشین خیریه. نشر افق. چاپ دوّم، ۱۳۸۸٫ ۶۰ ص. قیمت ۱۲۰۰ تومان

انتشارات افق مجموعه‌ای را به نام «رمان‌های جاویدان جهان» را برای کودکان و نوجوانان منتشر کرده است؛ اوژنی گرانده، بینوایان، مروارید، جزیره‌ی گنج، کلبه‌ی عمو توم، کنت مونت کریستو، بابا‌ لنگ‌دراز، نیکلاس نیکلبی، تام سایر، دکتر جکیل و آقای هاید، آوای وحش، الیور تویست و …. که بیش‌تر آن‌ها با ترجمه‌ی محسن سلیمانی و یکی، دو کتاب با ترجمه‌ی محسن فرزاد چاپ شده‌اند. دور دنیا در هشتاد روز (Around the World in Eighty Days) یکی از کتاب‌های این مجموعه با ترجمه‌ی فرزاد است؛ یک ُرمان کلاسیکِ تخیّلی که داستانی ماجرایی دارد و بااین‌که اوّلیّن‌بار در سال ۱۸۷۳ میلادی منتشر شده، هنوز هم جذّاب و خواندنی‌ است.

لابُد بیش‌ترتان می‌دانید که داستان از لندنِ اواخرِ قرن نوزدهم شروع می‌شود و شخصیّتِ اصلیِ آن اشراف‌زاده‌ا‌ی انگلیسی‌ است به نام آقای فاگ؛ نمونه‌ی یک جنتلمنِ اصیل. او سر ِ یک شرط‌بندی سفری را به دور دنیا آغاز می‌کند که باید در هشتاد روز تمام شود. پاسپارتو، خدمت‌کار فرانسویِ فاگ نیز او را در این سفر هم‌راهی می‌کند. آن‌ها باید طی هفت روز از لندن به کانال سوئز برسند و سیزده روز بعد، در بمبئی باشند. از بمبئی تا چین را هم باید در شانزده روز طی کنند و سپس، شش روزه از هنگ‌کنگ به یوکوماها برسند. درصورتی‌که برای باقیِ سفر تا نیویورک بیست و هشت روز و تا بازگشتِ دوباره به لندن نه روز فرصت خواهند داشت که سرجمع می‌شود هشتاد روز!

در مقدمه‌ی این کتاب می‌خوانیم که بسیاری از منتقدان معتقد هستند دور دنیا در هشتاد روز بهترین اثر ژول ورن (Jules Gabriel Verne) است. نویسنده‌ای که با همه‌ی شیفتگی‌اش به جهان‌گردی تا زمانِ نگارش این کتاب به هیچ کدام از کشورهایی که در این رُمان نام بُرده می‌شود، سفر نکرده و اطلاعاتِ لازم را از مطالعه به‌دست آورده بود.

دور دنیا در هشتاد روز هم در قطع جیبی چاپ شده و هم در قطع وزیری با این فرق که جیبی‌اش جلد سخت دارد و شیک‌تر است با قیمتِ ۴۰۰۰ تومان و وزیری‌اش، جلدِ معمولی دارد و البته، قیمتِ کم‌تر، ۲۰۰۰ تومان.

پی‌.نوشت ۱)؛ یادداشتِ کیوان را خواندم که تیتر زده بود «دور دنیا در ۲۵ روز» و خُب، خیال می‌کنید اوّلیّن حرفی که با خودم گفتم چی بود؟ گفتم «خوش به حالش» و خیلی دلم می‌خواست جای او بودم و این‌طوری مسافرت می‌کردم.

پی‌.نوشت ۲)؛ بعد از خواندنِ یادداشتِ کیوان، برای پیش‌گیری از افسردگی و در راستایِ شادسازیِ خودم، گفتم کارتونِ «دور دنیا در هشتاد روز» را تماشا کنم محض خیال‌بافی. تا الان سه قسمتِ اوّل را دیده‌ام و خُب، بیش‌تر بچّگی‌ام را آورد جلوی چشمم تا رؤیای پس‌فرداهای سفر را.

پی.‌نوشت ۳)؛ من کتاب را اوایل تابستان خریده بودم ۳۸۰۰ تومان.

مکتبی هست در جامعه‌شناسی، تطورگرایی. بُن و ریشه‌اش هم برمی‌گردد به نظریه‌های ابن‌خلدون و بعد، مورگان و ادوارد تایلور و آخری‌ها، داروین و ناویکو و مارکس و راتزن هوفر و …. که می‌گفتند آدم توی هر دوره‌ای از تاریخِ بشریّت یک بهانه‌ای پیدا کرده است تا آدابِ قدیم و سبکِ معمولِ زندگی‌اش را تغییر دهد. تأکیدِ جماعتِ تطورگرا روی تغییر است که ملّت آن را با تکامل اشتباهی نگیرند. چرا؟ چون تکامل جهتِ مثبت را تداعی می‌کند، انگار به سمتِ کمال میل کردن منتها هدف از تغییر، صرفن تغییر است، حالا منفی یا مثبت.
بهانه‌ی آدم برای تغییر چی بود؟ مثلن، تکنولوژی یا دین. چرا به آدم اوّلیّه می‌گوییم وحشی به آدم دوّمیّه بربر، آدم آخریه می‌شود متمدن؟ واضح و مبرهن است که به‌خاطر نوع معیشت و کسب و کار و … سلسه نظریّات دیگری هم در این مکتب ارائه شده است از آقایان اسپنسر و داروین. اوّلی، دگرگونی‌های اجتماعی را به تغییراتِ اندام زنده تشبیه کرد و دومّی، خودتان می‌دانید دیگر.

این‌ها را می‌گویم که چی؟ راستش، کتابِ قشنگی خوانده‌ام از «جین ویلیس» (Jeanne Willis) یا به تلفظ دیگر «جی‌آنهّ ویلّیز» به نام «قولِ بچّه قورباغه» (Tadpole’s Promise) که انتشارات علمی و فرهنگی برای گروه سنّی ب منتشر کرده است. ماجرایش چیست؟ داستان درباره‌ی یک بچّه قورباغه و یک کرم است که عاشق هم‌دیگر می‌شوند و کرم از بچّه قورباغه قول می‌گیرد که هیچ‌وقت تغییر نکند. ولی، … به قولِ متنِ پشتِ جلدِ کتاب «ولی همه‌ی ما می‌دانیم که هم بچّه قورباغه‌ها و هم کرم‌ها به همان شکل اوّل‌شان نمی‌مانند.» بعد هم سؤال کرده؛ «این باعث عوض شدن محبّت آن‌ها به هم می‌شود؟» خودش هم جواب داده؛ «کسی چه می‌داند!». البته، اگر کتاب را بخوانید دیگر می‌دانید تغییرِ شکل بچّه قورباغه و کرم چه تأثیری روی محبّت‌شان نسبت به هم‌دیگر می‌گذرد.

«قولِ بچّه قورباغه» را که خواندم، بعدش نشستم به فکر. بعله. کلّی فکر گنده گنده را با نظریه‌های جامعه‌شناسی ترکیب کردم و ربط‌اش دادم به زندگیِ خودم، خودم. تحت‌تأثیر یک کرم و یک بچّه قورباغه جدای این‌که دل و ذهن و روان و فیهاخالدونِ خودم را واکاوی کردم، کمی هم دقیق شدم روی آب و رنگ عوض کردن دیگرانِ زندگی‌ام، دوست‌هام مثلن. بعد هم سؤالِ پشتِ جلدِ کتابِ «قولِ بچّه قورباغه» را از خودم پرسیدم: این باعث عوض شدن محبّت ما به هم شد؟ کسی چه می‌داند؟

نمی‌خواهم موضوع شکست‌های رفاقتی را قاطیِ این معرّفی کتاب کنم. شاید بعدن درباره‌اش نوشتم، درباره‌ی دلِ رنجیده و جانِ خراشیده و دوستِ نمک‌پاش روی زخم و … فعلن شما را سفارش می‌کنم به کتاب‌های خانوم جین ویلیس. یکی هم‌این «قولِ بچّه قورباغه» و دیگری «خفّاش دیوانه» (Daft Bat) که ناشرش کانون پرورش فکری است. خفّاش دیوانه هم ماجرای بامزه‌ی پندآموزی دارد درباره‌ی خفّاشی که برای اوّلیّن‌بار وارد جنگلی می‌شود که حیواناتِ آن تا به الان خفّاش ندیده‌اند و حکمتِ سروته‌بودگیِ او را نمی‌دانند و … تصویرگر هر دو کتاب هم «تونی راس» است. به نظر من، جدای داستان‌، تصویرگری‌های محشر این آقای تونی در اقبال جهانیِ کتاب‌ها خیلی مؤثر بوده است. یک کاراکترِ بُزِ مُردنیِ انگار خنگی دارد این آقا توی کتاب خّفاش دیوانه، عاشقش هستم رسمن.

البته از جین ویلیس، کتابِ «بچّه‌ی باتلاق» (The Bog Baby) هم به فارسی ترجمه شده که من هنوز آن را نخوانده‌ام.

+ این‌جا وب‌سایت جین ویلیس است. این‌جا و این‌جا و این‌جا هم گفت‌وگوهایی با مترجم‌های آثار جین ویلیس منهای «آتوسا صالحی» منتشر شده است.

+ درباره‌ی «قول بچّه قورباغه» می‌توانید در این‌جا هم بخوانید. متن داستان را هم این‌جا گذاشته‌اند.

+ درباره‌ی «خفّاش دیوانه» هم می‌توانید این‌جا و این‌جا را بخوانید.

+ درباره‌ی «بچّه‌ی باتلاق» این‌جا و این‌جا و این‌جا نوشته‌اند.

اوّل)؛ «جامعه‌شناسی انحرافات و مسائل جامعوی» یکی از کتاب‌هایی بود که باید برای درس آسیب‌شناسی اجتماعی می‌خواندیم. کتاب را دکتر «داور شیخاوندی» نوشته است. این‌جا می‌گوید شیخاوندی کتاب دیگری هم دارد با عنوان «جامعه‌شناسی انحرافات و مسائل جامعتی ایران». شاید هر دو کتاب یک محتوا دارند و فقط عنوان و ناشرشان تفاوت دارد. نمی‌دانم. کتابی که من دارم از سوی نشر مرندیز چاپ شده و این یکی نشر قطره. کتابِ من با توضیح مفصّلی از سوی ناشر شروع می‌شود که می‌گوید چرا از مفهوم «جامعوی» به جای «اجتماعی» استفاده  شده است.  الان کنجکاو شدم این کتاب دوّم را هم بخوانم و بدانم توجیه شیخاوندی برای استفاده از مفهوم «جامعتی» چیست؟

دوّم)؛ داور شیخاوندی علاوه‌‌بر کتاب‌ها و مقاله‌های جامعه‌شناسی‌اش، کتابی هم دارد به نام «پنداشت کودکان از دین و عالم قدسی در نامه‌های کودکان به خدا»* که از سوی نشر ورجاوند منتشر شده است. این کتاب شامل چهار دفتر است. دفتر چهارم ترجمه‌ی کتاب Children’s Letter to God است و سه دفتر دیگر را شیخاوندی و مولوی و سیف‌نراقی نوشته‌اند. شیخاوندی در دفتر اوّل با نام «پنداشت کودکان از دین و عالم قدسی» درباره‌ی پرورش دینی کودکان و نوجوانان، طرز تلقی دینی کودکان در دوره‌ی پیش‌دبستانی و دبستانی و نوجوانان نوشته است. «تصویر و تصوّر شبان از خدا به روایت جلال‌الدین مولوی در مثنوی» نام دفتر دوّم است. خُب، این بخش توضیح لازم ندارد بس‌که عنوان داد می‌زند داستان از چه قرار است. شیخاوندی در دفتر سوّم گزارش یک تحقیق را آورده است که دکتر سیف‌نراقی و نادری درباره‌ی تصویر و تصوّر کودکان ایرانی از خدا انجام داده‌اند و نمونه‌ی آماری‌شان نود و نه بچّه‌ی سه تا سیزده ساله‌ی تهرانی بوده‌اند.

سوّم)؛ شیخاوندی یک یادداشت در ابتدای کتاب نوشته و تعریف کرده که در سال ۱۳۵۶، وقتی‌که در دانش‌گاه کلمبیا درس می‌خواند متن انگلیسی کتاب «نامه‌های کودکان به خدا» را خریده و بعد تصمیم گرفته آن را ترجمه کند و …. رونوشتِ دو نامه را الصاق کرده به این یادداشت. یکی نامه‌ی خودش به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و دیگری جوابیه‌ی کانون. نامه‌ی چی؟ شیخاوندی بخشی از متن ترجمه‌شده‌اش را برای کانون فرستاده بود محض چاپ که کانونی‌ها  برایش جواب نوشته‌اند کتاب را چپ نمی‌کنند. چرا؟ چون «کتابی با عنوان دعاهای بچّه‌های دنیا که شامل نوشته‌هایی لطیف از بچه‌های سراسر دنیا به همراه تصاویر زیبا زیر چاپ می‌باشد. مطالب موجود در اثر ارائه‌شده، بسیار سطحی و حجم آن‌ها نیز کم است. با تشکّر از مترجم گرامی.»

چهارم)؛ البته کتابِ «اریک مارشال» و «استورات همپل» با نام «نامه‌های بچّه‌ها به خدا» و ترجمه‌ی «دل‌آرا قهرمان» از سوی نشر میترا هم منتشر شده است. یک ورژن دیگرش هم با عنوان «نامه‌های بچّه‌های دنیا به خدا» در قطع پالتویی چاپ شده که علاوه‌بر نامه‌های کتاب اصلی، نامه‌های بچه‌های ایرانی هم در آن گنجانده شده است. من کتابی را که خانوم قهرمان ترجمه کرده هنوز ندیده‌ام، ولی کتاب «نامه‌های بچّه‌های دنیا به خدا» را هم از نظر کیفیت چاپ و تصاویر، هم ترجمه و فصل‌بندی به کتابِ شیخاوندی ترجیح می‌دهم.

پنجم)؛ فکر می‌کنم «کاش خانه‌های شکلاتی وجود داشتند» همان کتابی است که کانونی‌ها پُزش را به شیخاوندی داده بودند.

ششماین‌جا سایت جشنواره‌ی «دست‌های کوچک دعا» است. تا الان چهار دوره از این جشنواره برگزار شده و دست‌آخر کتاب‌هایی با همین عنوان منتشر شده که شامل دعاهای بچّه‌های دنیاست در هنگامه‌ی تحویل سال نو. نمونه‌ی نامه‌های بچّه‌ها را می‌توانید در سایت جشنواره و یا این‌جا بخوانید.

 

* عنوان کتاب؛ پنداشت کودکان از دین و عالم قدسی در نامه‌های کودکان به خدا/ گردآوری:ا.مارشال- ا.همپل/ترجمه و تألیف: دکتر داور شیخاوندی/ چاپ دوم: بهار ۱۳۸۸/ تهران: نشر ورجاوند. ۱۰۰ صفحه/ قیمت ۱۶۵۰ تومان

«ماه بود و روباه» اوّلین کتابی بود که به بچّه‌های کلاس‌های اوّل، دوّم و سوّم دبستان معرّفی کردم تا برای مسابقه‌ی کتاب‌خوانی بخوانند. برای این‌که از روی داستانش، فیلم هم ساخته‌اند. خودم قبل‌تر فیلمش را دیده بودم. دو سال پیش در کانون، ساختمان حجاب. توی کتاب‌خانه، هم کتابش بود و هم فیلمش. بعد فهمیدم کانون «کتاب دیسکت»‌اش را هم تولید کرده که علاوه‌بر داستان، بازی هم دارد انگاری. من این یک قلم را ندیده‌ام مگر توی سایت‌شان. فکر نکنم در بازار موجود باشد. لابُد سی‌دی‌اش هم منتشر نشده که در سایت حرف و خبری نیست ازش. بله، با خودم فکر کردم بچّه‌ها کارتون و فیلم را بیش‌تر از کتاب دوست دارند و شروعِ این‌طوری می‌تواند جذاب‌تر باشد. کتاب را دورخوانی کردیم و فیلم را نمایش دادیم و حدس‌ام درست بود. بعد از این‌که ماه بود و روباهِ تصویری را دیدیم، بچّه‌ها حمله‌ور شدند به طرفِ قفسه‌ی ششم، ردیفِ آخر. چرا؟ برای امانت گرفتنِ کتابِ «ماه بود و روباه». البته، بعد کار من درآمد چون بچّه‌ها هی درباره‌ی تفاوت‌های ماجرای فیلم و داستانِ کتاب سؤال می‌کردند که مثلن چرا توی کتاب ننوشته‌اند روباه از مصر هم می‌گذرد و یا چرا توی فیلم روباه برای ماه نقّاشی نمی‌کشد؟

یک‌بار هم فیلم را برای بچّه‌های کلاس چهارم و پنجم نمایش دادیم. البته آن‌ها از کتابِ «ماه بود و روباه» بی‌خبر بودند و بدون هیچ پیش‌فرضِ ذهنی نشستند به تماشای فیلم. بعد، هر کدام‌شان ماجرای فیلم را به روایتِ خودشان نوشتند. نتیجه‌ی کار جالب بود. تیموریان در کتابش نوشته است «ماه عاشق روباه بود» و برای همین تصمیم می‌گیرد آن را به خانه‌اش بیاورد، ولی بچّه‌ها از فیلم این‌طوری فهمیده بودند که روباه از تاریکی و تنهایی می‌ترسید برای همین به سراغ ماه می‌رود تا … اصلن نوشته‌های دو، سه‌تاشان را بخوانید؛

سالار: روباهی بود در جنگل که از تاریکی و سروصدای شب می‌ترسید. همین‌طور که با هراس داشت می‌رفت، یک‌دفعه نور ماه در آسمان را دید و تصمیم گرفت ماه را بردارد و به خانه ببرد. او ساعت‌ها، روزها، ماه‌ها و سال‌ها دوید تا به نوک کوهی رسید. به ماه چنگی زد و آن را برداشت. بعد به خانه برگشت و خوابید. ماه را نیز به تخت کوچکش برد. چند وقتی را با ماه زندگی کرد، تا این‌که ماه هلال‌شکل، کم‌کم بزرگ و بزرگ‌تر شد و تمام خانه را خراب کرد! روباه ناراحت شد و بالاخره تصمیم گرفت که ماه را به جای اوّل برگرداند. ابتدا ماه کامل را بلند کرد. روزها، ماه‌ها و سال‌ها دوید تا به همان قلّه رسید. ماه را به هوا پرتاب کرد و خودش به پایین افتاد. وقتی به آسمان نگاه کرد، ماه را در حالت اوّل در آسمان دید و بسیار خوشحال و ناراحت، به خانه‌ای که دیگر نداشت، برگشت.

پویا: یکی بود، یکی نبود. روباهی بود که از تاریکی شب در جنگل می‌ترسید. یک شب، همین‌طور که هراسان در جنگل راه می‌رفت به منطقه‌ای رسید که ماه به آن منطقه می‌تابید، نه درختی بود که از رسیدن نور ماه به زمین جلوگیری کند. روباه همین‌طور که فکر می‌کرد چگونه ماه را به خانه‌ی خود ببرد ناگهان به فکر افتاد که ماه را پیدا کند و به خانه‌ی خود ببرد. او به دنبال ماه رفت. از جنگل گذشت از دریا و اقیانوس گذشت از بیابان گذشت از صحرا گذشت از اهرام مصر گذشت تا به قله‌ای رسید که ماه روی آن بود. او کوه را بالا رفت و ماه را به خانه‌ی خود آورد. او به شکار می‌رفت و برای ماه غذا می‌پخت ولی وقتی ماه را سر سفره می‌نشاند ماه هیچ‌چیز نمی‌خورد روزی ماه هیچ‌چیز نخورد روباه عصبانی شد و سر ماه فریاد کشید. آن شب شب چهاردهم لود پس ماه شروع کرد به بزرگ شدن و خانه‌ی روباه را خراب کرد حالا روباه فهمید که باید ماه را سر جای خود بگذارد پس به همان قلّه رفت و ماه را سر جای خود گذاشت و حسابی شادی کرد.

فرزاد: روباه از تاریکی شب در جنگل می‌ترسید و می‌دوید تا به خانه برسد که ناگهان پایش به زمین گیر کرد و برای مدّتی بی‌هوش شد و بعد وقتی که بیدار شد، آرام‌آرام به راهش ادامه داد تا به فضای باز رسید. نور ماه به شدّت در آن‌جا می‌تابید. روباره ترسید و به خانه رفت و وقتی به خانه رسید چند روزی به ماه فکر کرد و آخر به این نتیجه رسید که ماه مال من است. من می‌روم بالای کوه و آن را برمی‌دارم. روباه رفت و رفت تا به بالای کوه رسید. ماه را با کلّی مکافات گرفت و رفت به خانه. با ماه حرف می‌زد، ولی ماه حرفی نزد. برایش غذا پخت، اما ماه غذا نخورد. آخر روباه التماس کرد تا ماه حرف بزند و ماه حرف نزد. روباه عصبانی شد و رفت. در آن موقع ماه یک‌دفعه بزرگ شد و روباه گفت: تو را به بالای قلّه‌ی کوه می‌برم. روباه با ماه رفت و رفت و رفت تا به کوه رسید و ماه را در آن‌جا گذاشت.

قصه‌گوی شب را یادتان می‌آید؟ رُمانی بود درباره‌ی یک پیرمرد درشکه‌چی که اهل سوریه بود و برای جذب مشتری یک راه‌ خوب بلد بود؛ قصه‌گویی به سبک شهرزادِ هزار و یک‌شب. این داستان را سهیل فاضل نوشته است، البته با نام مستعار رفیق شامی. او بچّه‌ی دمشق است و فعلن در آلمان زندگی می‌کند و یکی از معروف‌ترین نویسندگان مهاجر آن‌جاست. این‌جا درباره‌اش حرف زده‌ام. بعد از عید، یک مجموعه داستان هم از رفیق شامی منتشر شد با نام آن روز فرا خواهد رسید. این کتاب را هم خانوم عذرا جعفرآبادی ترجمه و نشر نشانه منتشر کرده است، عینهو قصه‌گوی شب.

قصه‌گوی شب یک رمانِ داستان‌گوی سرگرم‌کننده بود که مرا تا پایان راضی نگه داشت. کتابِ تازه‌ی رفیق شامی هم با این‌که مجموعه‌ داستان است این ویژگی را داشت. قبلن گفته‌ام که میانه‌ی خوبی ندارم با داستان کوتاه. شامی در این کتاب سیزده داستان تعریف می‌کند از زبانِ هم‌آن راویِ نوجوانِ قصه‌گوی شب. حتّا عمو سلیم (یعنی هم‌آن پیرمرد درشکه‌چی) در یکی از داستان‌های این کتاب هم حضور دارد + کلّی از آدم‌های محلّه که از همه‌چی با خواننده حرف می‌زنند؛ سیاست و اقتصاد و مذهب و جامعه و فرهنگ و …. به قولِ یادداشتِ پشتِ جلدِ کتاب؛ یکی از دلایل موفقیت شامی روایت شرقی او از زندگی و مسائل مهم روز و موضوع‌های جهانی در زندگی مردم ساده‌ی کوچه و بازار است.

«آن‌وقت که خدا هنوز مادربزرگ بود»، «کباب فرهنگ است»، «چوب کبریت و جنگل»، «وقتی مترسک را ترس فراگرفت»، «معامله‌ی حضرت عباسی»، «دست‌هایی از آتش»، «بادام با بهشت»، «بُکرا: پادشاه فرداها»، «پدرم و رادیوش»، «گلوله دایره نمی‌زند!»، «رفیق من نوح»، «آن روز فرا خواهد رسید» و «مگس‌دوش» عنوان داستان‌های این کتاب هستند. آثار شامی تاکنون به ۲۴ زبان ترجمه و ۲۱ جایزه‌ی ادبی دریافت کرده‌اند. برای آن روز فرا خواهد رسید* هم  در سال ۱۹۸۶ جایزه‌ی تادویز ترول را کسب کرده است.

* * *

این جملات را از متن داستان‌های رفیق  شامی انتخاب کرده‌ام؛

– تکلیف برای من روشن بود. چون با بچه‌ای که نتوانم دعوا کنم، بازی هم نمی‌کنم.

– بچه‌ ماهی وقتی به دنیا می‌آد، سؤال نمی‌کنه این رودخونه از کجا می‌آد و به کجا ختم می‌شه، اون فقط شنا می‌کنه.

– مادر کسی است که همیشه سر موقع می‌رسد.

– از مرگ فقرا و آدم‌کشی اغنیا کم‌تر کسی خبردار می‌شود.

– کمیسیون‌ها از مادران تشکیل نشده است. اگر در کمیسیونی یک مادر، فقط یکی باشد، همه‌ی جوانان از خدمت اجباری معاف می‌شوند.

* ۱۴۴ صفحه. قیمت ۳۰۰۰ تومان.

قدیم سریالی از تلویزیون پخش می‌شد به نام باغ مخفی که موردعلاقه‌ی من بود. نمی‌دانم در این مدت پخش مجدد داشته است یا نه؟ ولی من دی‌روز کتابی خواندم از خانوم فرانسیس هاجسن برنت (Frances Hodgson Burnett) که دوباره یاد شیرین و خاطره‌ی دل‌انگیز باغ مخفی را برای‌ام زنده کرد. چرا؟ آخر این سریال با اقتباس از رمان خانوم فرانسیس ساخته شده بود.


باغ مخفی (The Secret Garden) یکی از محبوب‌ترین رُمان‌های خانوم فرانسیس و جزو ادبیات کلاسیک کودکان است. مری شخصیّت اصلی این داستان دخترک نه‌ساله‌ی ناخوش و ترش‌رویی‌ست که در هند به دنیا آمده و والدین ثروت‌مندی دارد که نسبت به او بی‌علاقه و کم‌توجه هستند. شیوع وبا در هند ‌هم‌این پدر و مادرِ بی‌تفاوت را هم از مری می‌گیرد و او یتیم و حسابی تن‌ها می‌‌شود.  از نظر قانونی فقط آقای کریون عمو/دایی مری ‌می‌تواند قیم او باشد. کریون در انگلستان زندگی می‌کند و مردی‌ست منزوی و شکست‌خورده و در ماتمِ هم‌سرش (که ده سال قبل فوت کرده است.). کریون برای فرار از خاطرات غم‌گینِ زندگی‌اش مدام در سفر است.
مری با کشتی به انگلستان می‌رود و به خانه‌ی عمو/ دایی‌اش وارد می‌شود که عمارتی عظیم است در باغی وسیع. خانوم مدلاک مدیریت این عمارت را برعهده دارد. مارتا هم به عنوان خدمت‌کار به کمک مری می‌آید. مارتا دختر جوانِ پُرگو و شادی‌ست که با صحبت‌های جالب و رک‌گویی دهاتی‌وار مری را به خود جذب می‌کند. او برای مری درباره‌ی یکی از باغ‌های عمارت تعریف می‌کند که در آن بعد از فوت هم‌سر آقای کریون قفل شده و کلیدش هم در مکان نامعلومی دفن شده است.
بعد از این مری بسیار مشتاق می‌شود تا باغ را پیدا کند اما راه به جایی نمی‌برد تا این‌که روزی از روزها یک سینه‌سرخ کلید و در باغ را که زیر پیچک‌ها پنهان شده به مری نشان می‌دهد. مری وارد باغ می‌شود و وقتی‌که می‌فهمد هنوز روح زندگی در برخی از گیاهان و درختان باغ زنده است تمام تلاش خود را صرفِ نجات باغ می‌کند.
مارتا برادر کوچک‌تری دارد به نام دیکون که عاشق گیاهان و حیوانات وحشی‌ست. او برای مری وسایل باغ‌بانی می‌خرد و دخترک هم دیکون را در راز خود شریک می‌کند. مری و دیکون تصمیم می‌گیرند تا با کمک هم‌دیگر باغ را احیاء کنند.
مری در اوّلین ملاقات با عموی خود از او تقاضا می‌کند تا یک قطعه زمین در اختیار او بگذارد و عمو اجازه می‌دهد مری در هر جایی که دوست دارد باغ‌بانی کند.
البته در این مدت موضوع دیگری هم غیر از باغ توجه مری را جلب می‌کند. او چندبار صدای گریه‌ای را در داخل عمارت شنیده بود اما وقتی‌که در این‌باره سؤال می‌کرد کسی به او پاسخ درست نمی‌داد. یک‌بار مارتا به او می‌گفت صدای زوزه‌ی باد بوده و بار دیگر می‌گفت فلان خدمت‌کار بوده که از دندان درد گریه می‌کرده. مری اما بی‌کار ننشست و رفت پی جست‌‌وجوی منبع صدا تا این‌که دست‌آخر پسرعمو/دایی‌اش را کشف کرد؛ پسرکی بی‌مار و زودرنج و عصبی‌ به نام کالین.
ماجرا از این قرار بود که آقای کریون پس از مرگ هم‌سرش دیگر دوست نداشت پسرش را ببیند. چرا‌که کالین شباهت عجیبی به مادرش داشت. علاوه‌براین بی‌مار بود و پزشکان گفته بودند کالین هم در آینده مثل آقای کریون گوژپشت خواهد شد. برای هم‌این کریون پسرش را هم مانند باغِ هم‌سرش مخفی کرده بود. بااین‌وجود مری و کالین دور از چشم دیگران با هم‌دیگر ملاقات می‌کردند و ….


… تا این‌که یک‌روز مری زمان بیش‌تری را در باغ با دیکون می‌گذراند و به کالین سرنمی‌زند. این موضوع باعث خشم و حسادت کالین می‌شود و بعد، پسرک دچار حمله‌ی عصبی شده و همه را گرفتار می‌کند. کسی توانِ رویارویی با کالینِ بداخلاق را ندارد. اما مری به اتاق او می‌رود و با جسارت و شهامت می‌خواهد که کالین ساکت شود و زمانی‌که کالین تهدید می‌کند دیگر به دیکون اجازه نمی‌دهد به باغ بیاید. مری هم شروع می‌کند به بحث و جدل با کالین تا این‌که کالین در برابر جدیّت و حدّتِ برخورد مری عقب‌نشینی می‌کند.
چند روز بعد، دیکون درحالی‌که هدیه‌ای به هم‌راه دارد به ملاقاتِ کالین می‌آید و دوستیِ تازه‌ای بین این سه آغاز می‌شود. دیکون و مری تصمیم می‌گیرند کالین را هم در راز باغ مادرش شریک کنند.
با فرارسیدن فصل بهار، مری و دیکون موفق می‌شوند کالین را به کمک صندلی چرخ‌دار از عمارت خارج کنند و وارد باغ مخفی شوند. خوش‌بختی‌های کوچک و دل‌خوشی‌های تازه‌ای مثل هوای بهاری، گردش و بازی در طبیعت، دوستی با دیکون و مری به‌علاوه‌ی تمرین‌های فیزیکی و تفکر مثبت باعث می‌شود تا کاین از نظررشد جسمی و سلامت پیش‌رفت کند. آن کالینِ غیرقابلِ تحمّل و عصبی که هی نگرانِ گوژپشتی‌اش بود و هولِ مرگ داشت به پسرکی سرزنده و سرحال مبدّل شده است که می‌خواهد برای همیشه زنده بماند و زندگی کند.
البته قرار است موضوع بهبودی کالین هم‌ مانند باغ مخفی بماند تا وقتی‌‌که آقای کریون به منزل بازگردد.
اما چه خبر از آقای کریون؟ آقای کریون هم‌چنان در سفر است و قصد بازگشت به خانه را ندارد. منتها یک شب هم‌سر مرحومش را به خواب می‌بیند که او را به باغ می‌خواند. فردای آن روز هم نامه‌ای از مادر دیکون (که در راز باغ سهیم است) به دست آقای کریون می‌رسد که در آن نوشته است: «اگر من جای شما بودم به خانه بازمی‌گشتم. اگر هم‌سرتان زنده بود از شما هم‌این درخواست را می‌کرد.»
خلاصه، آقای کریون به خانه برمی‌گردد و خانوم مدلاک درباره‌ی اوضاع و احوالِ عجیب و غریبِ کالین و مری می‌گوید و می‌گوید که آن‌ها هر روز به باغ می‌روند و …. کریون از عمارت خارج می‌شود و بی‌اختیار به سمتِ باغ مخفی می‌رود. در آن‌جا متوجّه‌ی سر و صدا و خنده‌‌ می‌شود که از توی باغ به گوش می‌رسد. کریون متعجب به دنبال در باغ می‌گردد. از آن طرف، کالین و دیکون و مری با هم‌دیگر مسابقه گذاشته‌اند و ناگهان کالین که مسابقه را برده است از باغ خارج می‌شود و به آقای کریون برخورد می‌کند که پشت در ایستاده است. کریون سرشار از شادی و شگفتی پسرش را می‌بیند که سالم و سرحال، قبراق و شاد است و ….
خانوم فرانسیس با تکیه بر مفاهیم روان‌شناسی و حتّی عرفان و قدرت‌های ذهنی و درونی برای شفا این داستان را نوشته که یکی از بهترین‌ کتاب‌های کودکان و نوجوانان است و خیلی هم موردتوجه برنامه‌سازهای رادیویی و تلویزیونی و سی‌نمایی قرار گرفته است.  سریال‌های مختلفی در سال‌های ۱۹۵۲، ۱۹۶۰ و  ۱۹۷۵ با اقتباس از رمان باغ مخفی ساخته شد. در سال‌های ۱۹۱۹ و ۱۹۴۹ و ۱۹۹۳ هم سه فیلم سی‌نمایی براساس داستان خانوم فرانسیس تولید شد که اثر Agnieszka Holland (+) را به عنوان تحسین‌شده‌ترین اقتباس از رمان باغ مخفی معرفی کردند. استقبال از باغ مخفی به‌قدری بود که نویسنده‌ها و سی‌نماگرها بی‌کار ننشستند و  درباره‌ی بزرگ‌سالی کالین و مری هم داستان‌سرایی کردند و فیلم‌های دیگری (+ و +) هم ساختند به نام بازگشت به باغ مخفی.

می‌توانید رمان باغ مخفی را به زبان انگلیسی در این‌جا و این‌جا و این‌جا و این‌جا بخوانید. برای تهیه و مطالعه‌ی ترجمه‌ی فارسی آن هم سه انتخاب دارید؛

 

باغ راز با ترجمه‌ی شهلا ارژنگ (نشر مرداد)

 باغ اسرارآمیز با ترجمه‌ی علی پناهی‌آذر (انتشارات همگامان چاپ)

  باغ مخفی با ترجمه‌ی مهرداد مهدویان (انتشارات قدیانی؛ کتاب‌های بنفشه)

+

موسیقی متن را هم از این‌جا گوش کنید.

می‌خواهم درباره‌ی راهی بنویسم برای سرگرم کردن آن گروه از اطفال که در روزهای نوروز هی نق می‌زنند به جانِ مادر که حوصله‌شان سر رفته و چی کار کنند و … ـ سلام محمّد _ البته، باز هم پای کتابی در میان است؛ شکل‌های جالب کاغذی (Amazing Origami) اثر استیو و مگامی بیدل که بنده بی‌خبرم اگر نسبتی هم داشته باشند با بیدل دهلویِ خودمان. کتاب را حسین سیدی ترجمه کرده و انتشارات مدرسه با قیمت ۲۵۰۰ تومان منتشر کرده است.
در این کتاب طرز درست‌کردن بیش‌تر از چهل کاردستی آموزش داده شده است که مواد لازم آن‌ها چیزی نیست مگر کاغذ و قیچی و گاهی هم چسب مایع. به هم‌این سادگی و بی‌دردسری می‌شود یک باغ‌وحش درست کرد یا یک خیابان پُر از ماشین، سبد میوه با جعبه‌ی جواهرات.
در عکس سه نمونه از کاردستی‌های این‌جانب را مشاهده می‌کنید؛ قورباغه‌ی عاشق، مدادرنگی‌ها و چهار ستاره‌ که با استفاده از کاغذ کادوهای تولّدم درست کرده‌ام. الگوی اصلاح مصرف‌تان باشم الهی.
در این‌جا و این‌جا هم می‌توانید باقی آثار بیدل‌ها را ببینید.