چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

جنگ خیلی طولانی شد.

همه فکر می‌کردند برای همیشه ادامه دارد.

ولی عاقبت صدا قطع شد.

همه‌جا سکوت بود.

پدر «بن» برگشت. خیلی خسته به‌نظرمی‌رسید.

او گفت:”سرانجام جنگ تمام شد.”

ولی  بن می‌دید که سیم خاردار هنوز سرجایش هست.

بن گفت:”درست نیست! جنگ هنوز نمرده. چرا جنگ را نکشتی؟”

پدر بن گفت:”جنگ هیچ‌وقت نمی‌میرد. فقط گه‌گاهی به خواب می‌رود. مهم اینه که وقتی خوابیده بیدارش نکنیم.”

بن پرسید: “مگه وقتی من و امیلی بازی می‌کردیم خیلی سروصدا کردیم؟”

مادرش جواب داد:”نه، بچّه‌ها برای بیدار کردن جنگ خیلی کوچک هستند.”*

جنگ دور شو! نوشته‌ی الیزابیتا، ترجمه‌ی لیلا افخمی، انتشارات سرخ، چاپ اول ۱۳۸۵، ۳۴ صفحه، قیمت ۹۵۰تومان

پی‌.نوشت )؛ الان کتاب معرّفی شد یا لازمه من هم حرف بزنم؟ فکر نمی‌کنم لازم باشه. فقط این‌که عالی بود و  می‌تونین درباره‌اش در آدینه‌بوک + خانه‌ی ‌کتاب + هم‌شهری آن‌لاین + خبرگزاری کتاب + goodreads بخونین اگه علاقه‌تون تحریک شده به باخبری از چیستی و چگونگی این کتاب.

گام اوّل؛
«آقای گام! شما بدجنسید» و «آقای گام و میلیاردر بیسکویتی» کتاب اوّل و دوّم از مجموعه‌ی شش جلدی «گام به گام با آقای گام» نوشته‌ی «اندی استنتون» هستند که با ترجمه‌ی «رضی هیرمندی» از سوی مؤسسه‌ی انتشاراتی کتاب چرخ‌فلک منتشر شده‌اند. 
این دو کتاب، به ترتیب در سال‌های ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ میلادی، توسط نشر اگمونت در انگلستان با تصویرگری «دیوید تزیمن» به چاپ رسیده‌اند. کتاب اوّل از سوی بنیاد ردهاوس۱ به عنوان بهترین کتاب سال ۲۰۰۶  انتخاب و کتاب دوّم در فهرست کتاب‌های برتر جایزه‌ی کتاب کودک گاردین معرّفی شده است.
به تازگی، کتاب سوّم و چهارم از این مجموعه به نام «آقای گام و جن‌ها» و «آقای گام و بلورهای قدرت» نیز منتشر شده‌اند که برگردانِ فارسی آن‌ها در مرحله‌ی چاپ قرار دارد. این دو کتاب‌به تأثیر نظام آموزش و پرورش غلط و قدرت سیاسی و نقش تباه‌کننده‌ی آن در زندگی می‌پردازند.
هم‌اکنون جلد پنجم از این مجموعه  به نام «آقای گام و خرسی با حرکات موزون» در مرحله‌ی ترجمه قرار دارد. این کتاب جایزه‌ی نخستین دوره‌ی کتاب‌های بامزه‌ی کودکان انگلیس۲ را در سال ۲۰۰۸ میلادی کسب کرده است.  جلد ششم نیز با ماجرایی پلیسی تا پایان مارس سال ۲۰۰۹ میلادی راهی بازار کتاب خواهد شد.

گام دوّم؛
داستان‌های کتاب اوّل و دوّم از مجموعه‌ی «گام به گام با آقای گام» در شهری خیالی به نام «لامونیک بیبر» پیش می‌روند. شخصیّت اصلی این مجموعه، پیرمردِ بداخلاقی با ریش قرمز است که از بچّه‌ها، حیوانات، شوخی، تفریح و نظافت و … نفرت دارد. 
برخلافِ معمولِ قصّه‌های کودکان، نقش اوّلِ داستان‌های «استنتون» بر عهده‌ی ضد قهرمانی است با ویژگی‌های منفیِ بسیار. آقای گام سردسته‌ی نیروهای «شر» است. در جبهه‌ی مقابل یعنی نیروهای «خیر»، پیرمرد دیگری به نام «فرایدی الیری» به همراه دخترک کوچکی به نام «پُلی» نقش قهرمانان مثبتِ داستان را ایفاء می‌کنند. 
سایر شخصیّت‌های این مجموعه نیز در گروه خوب‌ها یا بدها دسته‌بندی می‌شوند؛ مارتین لباس‌شو، بیلی ویلیام سوّم و بلی باتن جزو نیروهای شر و جیک سگه، خانم لاولی، روح رنگین‌کمان و آلن تیلور از نیروهای خیر هستند.
مبارزه‌ی بین خیر و شر یکی از ویژگی‌های اصلی داستان‌های «استنتون» است. هنگامی‌که این ویژگی در کنار سایر عناصر داستانی وی قرار می‌گیرد، مجموعه‌ی «گام به گام با آقای گام» به افسانه‌ای پُر از شگفتی تبدیل می‌شود که در آن امور سرآمیز، جادو و ماجراهای عجیب در کنار واقعیّت‌های عادی و زندگی روزمره رخ می‌دهند.
اسباب‌بازی‌های زنده (مرد زنجبیلی با عضله‌های برقی)، کودکان عجیب و غریب (دختر کوچولویی به نام پیتر، پُلی و پسرکِ روح ‌رنگین‌کمان)، جادوگران مدرن (پری خشمگین باغچه‌ی آقای گام و خانم لاولی که برعکس جادوگران افسانه‌های پریان در زندگی معمولی و عادی روزانه ظاهر می‌شوند.) از دیگر موضوع‌های خاص افسانه‌های پُرعجایب هستند که در داستان‌های استنتون وجود دارند.۳

گام سوّم؛
ماجرای کتاب «آقای گام! شما بدجنسید» با معرّفی آقای گام آغاز می‌شود و طرح یک معمّا؛ چرا آقای گام همیشه مراقب بود باغچه‌اش تمیز و آراسته باشد؟ جواب این سؤال ساده است؛ اگر آقای گام این کار را نمی‌کرد پری خشمگینی از توی وان حمام ظاهر می‌شد و با ماهی‌تابه توی ملاجِ او می‌کوبید. امّا، یک روز سگ گنده‌ی قوی هیکلی به باغچه‌ی آقای گام می‌آید، چمن‌ها را مچاله و گل‌ها را لگدمال و باغچه را خراب می‌کند و باعث می‌شود پری خشمگین ظاهر گردد. آقای گام برای سگ نقشه می‌کشد تا با گوشت‌های مسموم او را از بین ببرد و زمانی‌که سگ دوباره به باغچه‌ی آقای گام می‌آید، گوشت مسموم را می‌خورد و از حال می‌رود. امّا پیش از آن‌که سگ بمیرد، پُلی و فرایدی الیری (که از نیروهای خیر هستند) او را پیدا می‌کنند و با تلاش آن‌ها سگ زنده مانده و نجات پیدا می‌کند.
به نظر من، طرح داستانی کتاب اوّلِ «استنتون» بی‌معنا و بی‌هدف است. به طوری‌که اگر در پایان داستان از خود سؤال کنیم پیام کلّی آن چیست؟ پاسخِ متین و مطمئنی نخواهیم داشت. امّا در متن، از زبانِ راوی یا شخصیّت‌های داستانی، به‌طور غیر مستقیم پیام‌های مثبتی بیان می‌شوند. به عنوان مثال، در صفحه‌ی ۱۵ از زبانِ راوی می‌خوانیم؛ «همیشه برای هر مسئله‌ای یک جواب ساده و سرراست پیدا می‌شود.» هم‌چنین در صفحه‌ی ۴۱؛ «آدم‌های عصبانی پاداش کارشان را نمی‌گیرند. این آدم‌ها آن‌قدر دائم درگیر نق ‌زدن و هوارکشیدن‌اند که هیچ‌وقت خوبی‌های دور و برشان را نمی‌بینند.» و صفحه‌ی ۷۰؛ «اگر دفعه‌ی بعد یک‌نفر به‌ات گفت:« من از پیرمردها بدم می‌آد چون همه‌شان بدجنس و حال به‌هم‌زن‌اند.» زود حرف‌شان را قبول نکن. فکرت را به کار بنداز.»
یا نصیحت‌های «فرایدی» به «پُلی» که می‌گوید: «درباره‌ی این‌که در آینده چی پیش می‌آد حرف نزن، خانوم کوچولو، عاقلانه نیست! عاقلانه نیست!» یا «آینده هنوز نوشته نشده. دانستن آینده کار ما نیست.» یا «زمان چیست، خانوم کوچولو؟ عاقلانه نیست بگیم چه چیزی ممکن بود اتفاق بیفته و چه ممکن نبود. عاقلانه نیست.» ۴

گام چهارم؛
ماجرای کتاب «آقای گام و میلیاردر بیسکویتی» درباره‌ی مرد کوچولوی زنجبیلی با عضله‌های برقی است که تلاش می‌کند به وسیله‌ی پول زیادی که دارد برای خود دوست پیدا کند. او اهالی شهر را به یک میهمانی باشکوه دعوت می‌کند به این خیال که با پذیرایی و پول و بازی و … می‌تواند دلِ آن‌ها را به دست آورده و با خود همراه کند. آقای گام و بیلی ویلیام نیز به این میهمانی دعوت شده‌اند و مترصّد اجرای نقشه‌ی شوم خود هستند. آن‌ها قصد دارند پول‌های مرد زنجبیلی را سرقت کنند و در نهایت، موفّق نیز می‌شوند. هنگامی‌که میهمانان و خدمت‌کارانِ مرد زنجبیلی از این موضوع باخبر می‌شوند، او را – که دیگر بی‌پول و فقیر شده است – تن‌ها می‌گذارند مگر فرایدی و پُلی! آن‌ها برای اثبات دوستی خود تلاش می‌کنند تا دزدها را پیدا کرده و پول‌های مرد زنجبیلی را پس بگیرند و ….  
داستانِ این کتاب در ستایش دوست و ارزش‌های دوستی است. نویسنده تلاش می‌کند اعتمادکردن به مردم و جهان را به کودک آموزش داده و ماندگاری و پایداری خصائل انسانی و فضائل اخلاقی را در برابرِ موقتّی بودن امور دنیوی و مادی نشان دهد. 

گام پنجم؛
«رضی هیرمندی» می‌گوید: «اگر از من بپرسید چرا به ترجمه کردن آثار این نوقلمِ انگلیسی روی آورده‌ام، باید بگویم: گرفتاری و ناچاری! طنز نوجوانانه و عمیق، زبان تازه و پُرجست‌وخیز و بازی‌گوشی‌های پُرمعنا و ادبی «استنتون» مرا دچار خود کرده بود.»۵
منکر زبان خاصِ نویسنده نمی‌شوم که در ادبیات کودکان بی‌سابقه است و بی‌نظیر. تخیّلِ زیبا با تأویل‌های جدیدِ خیال‌انگیز ِ «استنتون» – که برای خلق جهان داستانی‌اَش رویکردی طنزآمیز را در پیش گرفته – ستودنی است. برهم زدن تصوّرهای معمول و بروز واکنش‌های دور از انتظار در موقعیّت‌های مختلفِ عاطفی و برداشت‌های ذهنیِ غیرعادی از مجموعه‌ی «گام به گام با آقای گام» کتابی شگفت و هیچانه‌ای عجیب۶ ساخته است.  برای نمونه اشاره می‌شود به برخی از توصیف‌های نو و بکرِ نویسنده در این دو کتاب؛
·    چنان هیجانی چهره‌ی پُلی را گرفت که موهایش بلندتر شد. (ص۹۶، ج ۱)
·    صندوقچه خیلی بزرگ‌تر از آن بود که از بیرون نشان می‌داد و بوی ماجراهای دریایی قدیمی و تجارت‌های زیرآبی از آن به مشام می‌رسید. (ص ۱۱۸، ج ۱)
·    وقتی فرایدی خانم لاولی را دید بار دیگر چشم‌هایش از تحسین درخشید و احساسات مثل موشک سرتاپای وجودش را فرا گرفت. (ص ۱۲۲، ج ۱)
·    پلی از تعجّب نتوانست حتّی یک کلمه به زبان بیاورد. درعوض چندتا عدد بر زبان آورد. (ص ۱۶، ج ۲)
·    حس ملایم و قشنگی وجود پُلی را گرفت. چنان‌که گویی کسی در رگ‌هایش لازانیا می‌پخت. (ص ۱۰۴، ج ۲)
درست است، «اندی استنتون» واژگان جدیدی را وارد ادبیات کودکان کرده۷ امّا، عبارت‌های مبهم و مفاهیم دشوارى نیز در قصّه‌های وی طرح شده‌اند که درک آن‌ها در گستره‌ی ذهن و تخیّل کودک نمی‌گنجد و ممکن است مخاطب متوجّه‌ی منظور اصلی و پیام واقعی داستان نشود.
برای نمونه زمانی‌که جمله‌ی «قالی عهد دقیانوس به رنگ بدبختی بود. (ص ۱۱، ج ۱) را می‌خوانیم این سؤال پیش می‌آید که آیا کودک می‌تواند رنگ بدبختی را تصوّر کند؟
«استنتون» می‌نویسد: «آقای گام مثل یک پیاز گناه‌کار از توی رختخوابش جست بیرون.» یا «سر پُلی مثل یک گل نرگس دوران افتاد.» یا «خورشید ناگهان پشت ابرِ کثیفی به اندازه‌ی سوئد پنهان شد.» ۸
امّا توضیح نمی‌دهد چرا مثل یک پیاز گناه‌کار؟ چرا مثل یک گل نرگس؟ چرا سوئد؟
حتّی هنگامی‌که لازم می‌بیند به توضیح کوتاهی درباره‌ی «آلباتروس» اشاره کند، با وجود پی‌نوشتِ صفحه‌ی ۶۰ در جلد ۱، امّا به نظر نمی‌رسد درک جمله‌ی «یک «آلباتروس» مثل غم‌خورک چمباتمه زده بود.» برای مخاطب کودک آسان باشد!!! 
موارد دیگر؛
·    این برنامه تصویر یک «گونی ترکه» بود که نیم ساعتِ تمام، ثابت روی صفحه‌ی تلویزیون بود. (ص ۲۸، ج ۱)
·    حواست باشه، بیلی، که دَرِ آن جعبه‌ی فلیپ فلاپی رو چفت کنی. (ص ۶۱ و ۶۲، ج ۲)
·    درحالی‌که پیرمرد کیسه‌ی کوچک گرد لیمو را محکم بین دو آرنجش گرفته بود از در خارج شد. (ص ۶۷، ج ۱)
·    آقای گام متوجّه نشد چه‌طور تا خانه پیاده رفت، بیش‌تر از این جهت که با تاکسی رفت. (ص ۶۷، ج ۱)
·    آقای گام به انباری رفت و کلاه فکرش را بیرون آورد. کلاه را روی زانویش گذاشت (کلاه درواقع زانوبند بود.) (ص ۳۱، ج ۱)
نویسنده تلاش کرده است تا با کنارگذاشتن عادت‌های ادبی و استفاده از اصطلاح‌های تازه و کلماتِ نو سبکِ جالب و جذابی را در ادبیات کودکان به وجود آورد امّا نوآوری‌او در عینِ تفاوت و تمایز، باعث شده است جنبه‌ی سرگرم‌کنندگی داستان کم‌رنگ شود. زیرا، کودک برای فهمیدن بسیاری از کلمه‌های به کار رفته در متن باید تلاش کند، به فرهنگ لغت مراجعه کرده یا از والدین خویش سؤال کند تا متوجّه‌ی معنای آن‌ها بشود. (سؤال؛ آیا مخاطبِ کودک در درکِ معنا و مفهوم عبارت‌هایی مانند قلوه‌کن، یله کردن، غرّا و … با مشکل مواجه نمی‌شود؟) علاوه‌براین، اصطلاح‌ها و واژه‌هایی نیز برای خطاب یا توصیف در متن داستان به کار رفته که بیش‌تر ناسزا و بدگویی است و بدآموزی دارد؛
مانند؛ «آقای گام از آن تنِ‌لش‌های بی‌خاصیّت بود./ نمی‌تونی ثابت کنی، خیکی!/ تنه‌لش خُرخُرو، زودباش باغ را تمیز کن!/ نسناس کله‌پوک!/ خفه شو! برو رژیم لاغریتو بگیر./ دهانش را مثل گاله باز کرد./ سلام، عجوزه!/ پیرزن ناجنس/ آشغال فکسنی/  باز هم سر خر! اینا از کدام گوری پیداشان شد؟/ ببین، بوقلمون دیوونه/ خل ملنگ.»۹ « بفهمی نفهمی قاطی داشت./ یک تنه‌لَش به تمام معنا بود./ بدفکری نیست احمق جون/ وحشی و خفن/ سلام اکبیری عزیز!/ تیلور خله/ نابغه‌ی خل‌ملنگ/ پُلی زیر لبی گفت:«خودشونن، لعنتی‌های نکبتی.»/ حالا دیگه وقتشه چندتا فحش آبدارِ دست‌اوّل حواله‌اش کنم./ فضول‌باشی‌های سرخر!/  خفه! چون اینا کتابای راست راستکی‌ان.» ۱۰
حال فرض کنید همان بشود که «جونی‌یراجوکیشن» پیشنهاد کرده است؛ خواندن مجموعه کتاب‌های آقای گام در تمام مدارس اجباری شود!!! ۱۱
کلمات تن‌ها مصالح و موادی هستند که نویسنده می‌تواند به وسیله‌ی آن‌ها جهانی مکتوب را برای کودکان و نوجوانان خلق کند. واژه  امکانی است که فکر و احساس نویسنده را به خواننده منتقل می‌کند. نویسنده با اسامی، شرح اعمال یا بیان توصیف‌های لازم می‌تواند پدیده‌ها و رویدادهای جهانِ فرضی خویش را در ذهن مخاطب عینی سازد. از این رو باید از توانایی کافی برای انتقال افکار بهره‌مند باشد تا آن‌چه می‌نویسد برای مخاطب جالب و قابل‌فهم باشد. محدودیّت درک و لغات کودک باید از سوی نویسنده موردتوجّه قرار گیرد. به نظر می‌رسد استفاده از زبان و املای استاندارد در ترغیبِ کودک به خواندن مؤثرتر باشد.

گام ششم؛
«استنتون» از تکنیک‌های ادبیات بزرگسالان (مانند جریان سیّال ذهن، تعلیق، حضور دانای کل و …) نیز در نگارش این دو کتاب استفاده کرده است که به نمونه‌هایی از آن اشاره می‌‌شود؛ 
·    این را هم به شما نمی‌گویم که او یکی از قهرمانان این قصّه است. ها، ها! همه‌ی این اطلاعات را برای خودم نگه می‌دارم و شما باید تا فصل هفتم همین‌طور چشم‌انتظار بمانید تا آن‌وقت دست‌گیرتان بشود که موضوع از چه قرار است. به این می‌گویند تعلیق. ص ۶۰
·    لابد تا این‌جا به خاطر این همه تعلیق کلّی حرص خورده‌ای، مگه نه؟ ص ۶۹
·    فرایدی از میان سروصدای موتور گفت:«ببینم، پُلی منظورت چی بود که گفتی جیک یک‌بار جونتو نجات داده؟» پُلی گفت:«از کجا می‌دونی من این حرفو زدم؟ وقتی این حرفا از دهنم دراومد کسی آن دوروبرا نبود.» فرایدی گفت: همه‌شو توی این کتاب نوشته که دارم می‌خونم.» آن‌وقت یک نسخه از کتاب آقای گام، شما بدجنسید! را از جیبش درآورد و ادامه داد:«این حرفو در فصل پنجم گفتی.» ص ۹۴ و ۹۶


۱٫ «ردهاوس» نام نهادی در انگلستان است که با خوانندگانی بیش از ۲۰۰ هزار کودک و نوجوان انگلیسی که به صورت آن‌لاین، تازه‌های نشر این کشور را بررسی و بهترین‌ها را انتخاب می‌کنند.
۲٫ جایزه‌ی کتاب‌های بامزه کودکان که توسط «مایکل روزن» از نویسندگان مشهور کودکان انگلیس پایه‌گذاری شده است، امسال اولین دوره خود را تجربه ‌کرد و این جایزه را به نام «رولد دال» نویسنده مشهور انگلیسی که هرگز در طول زندگی‌اش برنده جایزه کودک نشد،‌نامید.
۳٫ ادبیات کودکان و نوجوانان؛ ویژگی‌ها و جنبه‌ها، نوشته‌ی بنفشه حجازی، تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان،  چاپ چهارم، ۱۳۸۰، صفحه‌ی ۱۵۳
۴٫ به ترتیب (ص ۹۶)، (ص ۹۸)، (ص ۱۰۷).
۵٫ پیش‌گفتار مترجم
۶٫ به نقل از «ساندی اکسپرس» – پشت جلد کتاب
۷٫ به نقل از «گاردین» -  پشت جلد کتاب
۸٫ به ترتیب (ص ۲۴، ج ۱)، (ص ۳۲، ج ۲)، (ص ۹۰، ج ۲)
۹٫ به ترتیب ص ۱۱، ۱۵، ۲۴، ۲۷، ۳۴، ۴۴، ۶۶، ۶۶، ۸۱، ۱۰۵، ۱۱۰، ۱۱۲ از ج ۱
۱۰٫ به ترتیب ص ۱۵، ۱۸، ۱۸، ۱۹، ۲۳، ۲۸، ۲۸، ۸۱، ۹۴، ۹۵، ۱۱۸ از ج ۲
۱۱٫ پشت جلد کتاب

«خیلی خوب حالا که اصرار داری، باشد … فقط اشکال در این است که وقتی آدم می‌خواهد کسی را بکشد، اصلن نباید فکر بکند. فقط کافی است بگویی بنگ! بنگ! بعد آدم می‌میرد! همین. اصلن نیازی به فکر کردن نیست. این را به‌خاطر داشته باش.»

×××

به قولِ این‌ معرّفی‌نامه، عبارتِ «داستان‌های خیال‌انگیز» روی جلدِ کتاب سکوت کیست؟ کلّی آدم را کنجکاو می‌کند و مایل تا داستان‌های «یفگنی قلی‌اُف» را بخوانی منتها، بعد از خواندن کتاب، آدم با خودش می‌گوید «داستان‌های رواعصاب» توصیفِ برازنده‌تری‌ست برای این کتاب. گیرم بعضی موقعیت‌ها و ایده‌های داستانی این کتاب خوب هستند امّا درمجموع، جذاب و جالب نیست.

این‌جا می‌توانید یکی از داستان‌های «سکوت کیست؟» را با نام «تفنگ و قلب» بخوانید.

{goodreads}

می‌دانی نسیم جان، همان که می‌گویند کتاب‌ها هم مثل آدم‌ها هستند،* باید ملکه‌ی ذهن‌مان بشود و یادمان نرود یک‌وقتی بعضی از کتاب‌ها را هم باید به تیمارستان برد! دیده‌ای که عدّه‌ای از خودمان چه‌قدر بستری‌لازم هستیم + قرص و حتّا زنجیر! می‌شود که کتاب هم‌این طوری باشد. درست است، من هم گول ظاهر خوش آب و رنگِ کتاب را خوردم. نقّاشی خوبی بود، به قول خودت گل و بلبلی! امّا، …

داستان «پنجمین روز آفرینش» درباره‌ی یک جماعتی از پرندگان است؛ کبوتر و چلچله و طوطی و … مثلن دارند زندگی می‌کنند، عینهو خودمان، درس و دانش‌گاه دارند، عبادت و یاد خدا، جوان دم‌بخت، عشق و عروسی، جنگ و خون‌ریزی، توطئه و دعوا، بدگمانی و حسادت! خلاصه یک زندگی کامل بشری! یعنی داستان، تمثیلی‌ست خیرسرش! منتها خبری نیست از نماد و استعاره. رمز و راز خاصّی هم در کار نیست. تو خیال کن، یک عدّه مردمِ مدّعیِ پُرحرف نشسته باشند به وعظ و خطابه درباره‌ی مفاهیم والای انسانی و مراتب عرفانی، دست‌آخر هم گفت‌و گوی تمدن‌ها را نتیجه بگیرند و نزدیکی به حق و حقیقت! صلح جهانی و همین شعارهای قشنگ که ما خیلی شنیده‌ایم درباره‌شان. آن هم با یک لحن مسخره‌ی همه‌چیز‌دان که انگاری هر کدام از پرنده‌های عاقل‌نما دو جلد کتاب قطور در باب نظریه‌های جامعه‌شناسی و فلسفه‌های دینی را قورت داده باشند! مثلن، گوش کن به این نطق ویلیام که یکی از پرنده‌های فهیمِ این داستان است؛

«با وجودی که این سازمان‌ها {سازمان‌های مختلفی که جهت برقراری صلح تأسیس شده‌اند} بر اساس نیّت خیر افردا صلح‌طلب تأسیس شده‌اند و اهداف والایی نیز دارند، ولی با شرایط کنونی هرگز قادر به نیل به آن‌ها نخواهند بود. اولن نمایندگانی که فرمودید، حائز شرایط اصلی نیستند. زیرا الان هرکدام از آن‌ها به منظور حفظ منافع گروه خود در سازمان حضور می‌یابد و در این راه حاضر به لطمه زدن به منافع دیگر گروه‌ها نیز هستند. درحال که وقتی صحبت از صلح جهانی می‌کنیم، این نمایندگان باید نفع کل جوامع را درنظر بگیرند و …»

به نظر من، نویسنده {انگاری هم‌این آقای دکتر هستن} آمده پا کند توی کفش عطار و خیال کرده یک ورژنِ دیگری از منطق‌الطیر را نوشته است. امّا بس که کتاب تب دارد و هذیان می‌گوید و رو اعصاب است بیش‌تر به درد آقای دکتر می‌خورد محض نسخه‌پیچی به بیماران، بدهد دست ایشان تا درجا از هوش بروند بدون درد و خون‌ریزی امّا با اعصاب خراب! البته، عذّه‌ای هم عینهو ما جان‌سخت هستند و دوام می‌آورند ولی از یک‌جایی به بعد، من به مرگ خودم راضی شدم بس که بهداشت ‌روانی آدم را مختل می‌کند این روایتِ … دوباره جای خالی را با مقادیر فحش‌های خفن پُر کنید.

خلاصه، خودتان را دوست داشته باشید و «پنجمین روز آفرینش» را نخوانید.

* با احترام به قصیر امین‌پور، در «بی‌بال پریدن» می‌گفت.

** فرهاد فیروزبخش نوشته این کتاب را. سال ۱۳۷۹، انتشارات فرهنگ و هنر چاپ کرده است آن را در ۵۰۰۰ نسخه با قیمت ۴۰۰ تومان. ۸۰ صفحه هم دارد.

چرا دگمه؟ خب شما – اگر قصّه‌اش را نخوانده باشید، هنوز چیزی درباره‌ی جیم نمی‌دانید!  امّا بگذارید تعریف کنم چه‌طور برایش اسم فامیل انتخاب کردند.«پس گوش کنید: شلوار جیم همیشه یک سوراخ داشت و با این‌که خانوم وااز (یعنی کی می‌تونه باشه؟) آن را سه بار دوخته بود، باز هم همان‌جا سوراخ می‌شد. دلیلش هم این بود که جیم همیشه در حال بالارفتن بود؛ فرقی هم نمی‌کرد از چی، از کوه … از درخت … وقتی می‌خواست پایین بیاید شلوارش قرچ و قورچ پاره می‌شد.

سرانجام خانوم وااز برای آن یک راه‌حل پیدا کرد. یک‌بار به جای آن‌که سوراخ را بدوزد، دور و ور آن را مثل سوراخ جا دگمه، سردوزی کرد و همان‌جا یک دگمه بزرگ دوخت. با این‌ کار دیگر احتیاجی نبود سرواخ را بدوزد؛ هر وقت می‌خواست، می‌توانست آن دگمه را عوض کند. از همان روز تمام افردا جزیره، جیم را جیم‌دگمه صدا زدند.»

تا این‌جا دو نکته‌ی دیگر را هم متوجّه شدید، یکی این‌که خانوم وااز و دیگری جزیره. بله، جزیره‌ای به نام «لومرلند» با سه، چهار رعیّت و یک پادشاه و قطاری که اسم دارد؛ اُما. نمی‌خواهم ماجرای جیم‌دگمه را تعریف کنم برایتان که لوث شود ته قصّه، می‌خواهم پیشنهاد کنم اگر از کتاب‌های رُمانِ بزرگ‌سال (که پُر است از زنان افسرده‌ با روشن‌فکری‌های بی‌عمق که سیگار می‌کشند و تنها زندگی می‌کنند) و یا فلسفه‌بافی‌های پُرمنطق و درس‌های مدرسه و دانش‌گاه خسته شده‌اید، داستان «میشل انده» را بخوانید که ساده نوشته امّا پُرحادثه. آدم و اژدها دارد با عروسی حتّا. خیال کنید ته قصّه، قطارِ داستان هم حامله می‌شود! جالب‌تر این‌که «جیم‌دگمه» حاصل خلاقیّت میشل انده (Michael Ende) است در وقتِ تنگ‌دستی و از شدّت سختیِ بابت معاش! وقتی ماجرای نویسنده شدن او را می‌خواندم (یکی از همین لینک‌های پایین) دوباره به یاد حرفی افتادم که در یکی از کتاب‌های داستا‌ن‌نویسی خوانده بودم به نقل از «واکر پرسی» که می‌گفت: “خوب نوشتن، فقط نتیجه‌ی مأیوس شدن، تسلیم و لاقیدی نویسنده است. در این موقع نویسنده به خودش می‌گوید:« همه‌چیز از دست رفت. بازی تمام شد. واقعن عاجز شده‌ام. دیگر نمی‌خواهم حتّا یک کلمه بنویسم. باید قبول کنم که کاملن شکست خورده‌ام.» ولی مسأله این است که خدا خیلی رحیم است. دل‌اش برای نویسنده می‌سوزد. نگاهی به پایین می‌اندازد و می‌گوید: «بنده‌ام بی‌چاره شده. بگذارم لااقل چندتا جمله‌ی خوب بنویسد.»”

+ درباره‌ی «جیم‌دگمه» این‌جا و این‌جا و این‌جا و این‌جا و این‌جا و این‌جا نوشته‌اند و کتاب را «یزدان خدابندلو» ترجمه کرده و انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را چاپ کرده است در ۲۳۲ صفحه و به قیمت ۷۳۰ تومان!

خشم قلمبه* یه داستان کوتاهِ بامزه است درباره‌ی پسر کوچولویی که یه روز بد رو گذرونده و با احوالِ ناخوش برمی‌گرده خونه و از قضا، دست روزگار و بابای این کوچولو تو یه کاسه است و برای شام هم اسفناج دارن که اون دوست نداره! فکرش رو بکنین؛ اوووووووه! بله، کوچولوی قصّه‌ هم آمپرش می‌زنه بالا و یهو احساس می‌کنه  یه چیز وحشت‌ناک از اعماق وجودش بالا می‌آد. می‌پرسید چی؟ یه غول قلمبه‌ی قرمز که می‌افته به جونِ اتاق و کتاب و اسباب‌بازی‌های کوچولوی قصّه و هی خراب‌کاری، خراب‌کاری، خراب‌کاری … ووو …

*خشم قلمبه، نویسنده و تصویرگر؛ میری دلانسه (Mireille d’ Allancé). مترجم؛ سید محمدمهدی شجاعی. تهران؛ انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۱۳۸۷، ۳۲ صفحه، مصوّر. قیمت ۸۰۰ تومان  + این کتاب در سایت آمازون و در این‌جا + تصویر صفحه‌های هفتم، هشتم و نهمِ کتاب + مرسی ایشون؛ زیاد.

«موضوع ساده است؛

آدم‌ها زیاد باهوش نیستند، چون تنبل‌اند.

گوسفندها زیاد باهوش نیستند، چون گوسفندند.»*

<>

خیال کنید، آن‌قدر محتاط و بعد از کلّی مقدمه‌چینی، گفته باشد رازش را، که رازش این باشد؛ می‌خواهم بروم آن‌جا؛ به کوه‌های سانگرد و کریستو. شما را نمی‌دانم. من اگر دست‌رسی داشتم بهش، بغل‌اش می‌کردم. می‌پرسید کی؟ نگفتم هنوز؟! اوه، بله بله. «میگل»** را می‌گویم که رسماً باید اضافه کنم نام‌اش را به فهرست معشوقه‌هایم بس که خواستنی‌ست. جدای خودش، من آن شیوه‌ی زندگیِ چوپانی و گلّه‌داری موروثی‌شان را هم عاشق‌ام، که من‌ام دل‌ام می‌خواهد خانه‌ام در مزرعه‌ای باشد که رودخانه‌ی «ریوپوئبلو» از میانه‌ی آن بگذرد و گوسفندهایم را در تپه‌ی بزرگی بچرانم که تا سرزمین «کلرادو» ادامه دارد … ووو …

«میگل» قهرمانِ دوازده، سیزده ساله‌ی داستانِ «جوزف کرامگولد» است که در میانه‌ی کودکی و بزرگ‌سالی گرفتار شده و هی زور می‌زند تا ثابت کند به دیگران که مردی شده است برای خودش و برای اثباتِ این مهم، از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کند. توصیف و توضیحِ تلاش‌های وی به علاوه‌ی ربطی که دارد به گلّه‌داری، برای من خیلی جالب بود؛ مثلن چه‌گونه‌گیِ دنیا آمدن برّه‌ها، شماره زدن به میش و برّه و  چون و چندِ ِ پُراهمیّت چرای آنان، پشم‌چینی، نگه‌داری از برّه‌ی یتیم‌مانده، آدابِ چرای گوسفندان و ….

علاوه بر آموزشِ زندگیِ چوپانی، «میگل» داستانی است پُر از زندگی و مسأله‌های مربوط به آن؛ روابط خانوادگی، کار، طبیعت، خدا، تحصیل، خدمت نظام … ووو … که برایِ منِ دیگر به کهن‌سالی هم رسیده، جالب بود نوع طرحِ مسأله، تلاش‌های فردی و استمدادهای گروهی و طلب‌های معنوی … ووو … مثلن، شما توجّه کنید به این حرف‌های «میگل» برای نمونه؛

میگل: برای این‌که وقتی با دیگران کار می‌کنیم کم‌تر با خودمان تنها می‌مانیم و تنهایی را نمی‌فهمیم.

پدرو: ما حالا با هم هستیم، تنها نیستیم.

میگل: مقصودم این است که وقتی دیگران کار می‌کنند و ما بی‌کاریم، با خودمان تنها هستیم. ص ۱۷

این‌جا دارد با برادر کوچک‌ترش (پدرو) حرف می‌زند. «میگل» می‌گوید: «این طرز فکر «پدرو» است. هر چیز که دارد برای‌اش کافی است. امّا من دوست دارم همیشه جزیی از کاری باشم که دارد انجام می‌گیرد، حتّا اگر آن کار برای من نباشد.» ص ۱۷ و ۱۸

یا این؛

«برّه‌ی یتیمی که به دست خواهرهای من سپرده شود این شانس را دارد که زنده بماند. امّا نمی‌تواند خیلی خوش‌حال باشد. زیرا دیگر عضوی از یک گلّه نخواهد بود؛ همیشه با خودش تنهاست.» ص ۵۸

یا این یکی؛

امیدوار بودنِ زیاد، مثل بُردن یک بار سنگین از انبار چوب است که آدم نمی‌داند نصف آن‌ها به زمین خواهد ریخت یا نه. آدم می‌ترسد اگر نصف آن‌ها را ول کند همه به زمین بریزد. آن‌قدر باید فکر کرد تا مغز خسته شود و بازوها آماده‌ی ریختن بار باشد. من درباره‌ی امیدوار بودن چنین احساسی داشتم. ص ۱۰۵ و ۱۰۶

<>

*صفحه‌ی ۴۷

** میگل، نوشته‌ی جوزف کرامگولد، ترجمه‌ی فریدون دولتشاهی، تهران؛ انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، چاپ ششم ۱۳۷۹ (چاپ اوّل ۱۳۵۱)، ۱۸۰ صفحه، قیمت ۳۶۰ تومان!!!

شهر گربه‌هاعروسی سگ‌هامهمانی گرگ‌ها

 

به فرض اگر والده‌ی بچّه‌ای هم باشم، محال است هیچ‌کدام از سه قصّه‌ی شهر گربه‌ها، عروسی سگ‌ها و مهمانی گرگ‌ها را برای بچّه‌اَم بخوانم! خیال هم نمی‌کنم هیچ بچّه‌ی سالمی! رغبت کند به خواندنِ  آنها یا حوصله کند برای شنیدن‌اَش! این نثر ِ مثلن آهنگین با آن قصّه‌ی طولانیِ بی‌مزه‌ی نه‌جذاب، مقتضیِ اوضاع و شرایطِ دورانِ محروم ِکودکی ما هم نمی‌توانست باشد چه برسد به بچّه‌ی امروز که با کارتون‌های جینگول بزرگ می‌شود و فانتزی‌های تخیّلی – هیجانی ِ هری‌پاتر و غیره. شخصیّت‌هایی مانند “ننه‌بالا” و “اکبرو” و حدودِ ساده‌ی یک دهاتِ کم‌جمعیّت و فعلِ امروزه بی‌کاربردِ جاروکشی کجا می‌تواند مؤثر واقع شود در انگیزه‌پروری برای ایجادِ شوقِ کتاب‌خوانی در کودکِ حالای ماهواره دیده و اینترنت چشیده؟!!! با همه‌ی این حرف‌های منفی، پیامِ اخلاقیِ قصّه‌های این سه کتاب نکته‌ی خیلی مثبتی است؛ دوستی و یک‌نوع‌هم‌زیستی مسالمت‌آمیز میانِ گربه‌ها و سگ‌ها و گرگ‌ها! یک‌جور سنّت‌شکنی در روابطی که سنگ‌ِبنای آنها تضاد بوده است و دشمنی، تا در میانِ گربه‌ها و سگ‌ها و گرگ‌ها تفاهم حاصل ‌شود و دوستی. بعد، وقتی می‌رسی ته قصّه با خودت فکر می‌کنی عجب بدْروزگاری است که آدمِ این دوره و زمانه، به قدرِ گربه‌ها و سگ‌ها و گرگ‌های همین افسانه‌های بی‌مزه هم! مَردی و دوستی سَرَش نمی‌شود! آن‌وقت، تویی که دوباره غصّه‌اَت می‌شود ….

امروز سی‌تا ببر را داغون می‌کنم یکی از کتاب‌های مجموعه‌ی قصه‌های یک‌جورکی دکتر زئوس است. اسم واقعی دکتر زئوس، تئودور زئوس گایزال است که به خاطر فیلمنامه‌ها و قصّه‌هایش، سه بار جایزه‌ی اسکار و به خاطر یک عمر آموزش و شادی‌آفرینی برای بچّه‌ها، پدرها و مادرها یه بار دیپلم افتخار گرفته و تاکنون، کتاب‌های وای،چه‌جاها که خواهی رفت!، هیچ‌وقت گفته بودم چه‌قدر خوشبختی؟، دردسرهای من در راه سولاسولیو، اسنیچ‌های باستاره و اسنیچ‌های بی‌ستاره، هورتون جوجه از تخم درمی‌آورد، اگر سیرک دست من بود، فکرش را بکن این چیزها را در خیابان مالبری دیدم، گربه‌ی ‌باکلاه، گربه‌ی باکلاه باز می‌گردد، ماروین کِی‌مونی خواهش می‌کنم همین حالا برو! توسط نشر افق به صورت متن دوزبانه با ترجمه‌ی رضی هیرمندی منتشر شده است.

در امروز سی‌تا ببر را … من داستان سوّم را دوست داشتم که درباره‌ی دختری است که یک دستگاه “فکرساز” دارد و یک‌روز، از سر تنوّع، یک فکر بدترکیب می‌سازد به اسم گلانک! و ادامه‌ی ماجرا …

امروز سی‌تا ببر را داغون می‌کنم

امروز سی‌تا ببر را داغون می‌کنم و قصّه‌های دیگر

نوشته‌ی دکتر زئوس، ترجمه‌ی رضی هیرمندی، تهران، نشر افق، واحد کودک، کتاب‌های فندق، ۱۳۸۵، ۴۰ صفحه‌ی مصوّر، رنگی، قیمت ۱۲۰۰ تومان