چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

«فکر می‌کنم ما بیش‌تر به این خاطر بلیت بخت‌آزمایی می‌خریدیم که بتوانیم راجع به این گفت‌وگو کنیم که اگر برنده شدیم با پولش چه خواهیم کرد. یکی از سرگرمی‌های موردعلاقه‌ی ما این بود که در اغذیه‌فروشی استینبرگ بنشینیم و همان‌طور که ساندویچ می‌خوریم داستان ببافیم که اگر بخت به ما روی آورد، چه‌طور زندگی می‌کنیم. بازی کوچک بی‌خطری بود و از این‌که افکارمان به جولان درمی‌آمد، شاد می‌شدیم. حتّی شاید بشود آن را نوعی درمان نامید. کافی‌ست زندگی دیگری برای خود مجسّم کنید تا قلب‌تان هم‌چنان بتپد.»

موسیقی شانس (The music of Chance)، پل آستر (Paul Auster)

«- به خودم قول دادم که این کار را تموم کنم. تا آخرش برم. از تو نمی‌خوام سعی کنی بفهم، اما خیال ندارم فرار کنم. تا حالا زیادی از همه‌چیز فرار کردم و دیگه نمی‌خوام اون‌جوری زندگی کنم. اگر پیش از اون‌که بدهی‌ام را بپردازم از این‌جا برم، از نظر خودم آدم بی‌ارزشی‌ می‌شم.
– مثل ژنرال کاستر حرف می‌زنی.
– درسته. همون حرفه: تحمل کن یا خفه شو.
– این جنگ درستی نیس جیم. فقط وقتت را تلف می‌کنی و پدر خودت را برای هیچ و پوچ درمی‌آری. اگر سه‌هزار دلار برات این‌قدر مهم، چرا براشون یک چک نمی‌فرستی؟»

موسیقی شانس (The music of Chance)، پل آستر (Paul Auster)

«منظور هم‌آن است. تو می‌خواهی به یک هدف پنهان فکر کنی. می‌خواهی به خودت بقبولانی که برای آن‌چه در جهان اتفاق می‌افتد دلیلی وجود دارد. مهم نیست چه اسمی رویش بگذاری – بخت، هم‌آهنگی، نیروی برتر – همه‌اش به یک چیز ختم می‌شود. این راهی است برای دوری از واقعیت‌ها، برای روبه‌رو نشدن با چگونگی حقیقی چیزها.»

موسیقی شانس (The music of Chance)، پل آستر (Paul Auster)

«… بار دیگر به نقطه‌ی صفر برگشته بود و همه‌ی آن چیزها رفته بودند. چون حتّا کوچک‌ترین صفر، سوراخ بزرگ هیچ است؛ دایره‌ای چنان وسیع که جهان را در خود جا می‌دهد.»

موسیقی شانس (The music of Chance)، پل آستر (Paul Auster)

«تن‌ها دل‌مشغولی ِ هنرمند اینه که کارشو به کمال برسونه، کمال با تعریف خودش، نه با تعریفِ یه نفر دیگه.»

جی.‌ دی. سالینجر

«زویی؟ حالش چطوره؟»

«چطوره؟ خوب. حرف نداره. می‌خواستم بکشمش. همین.»

«بکشیش؟ چرا؟ چرا، جانم؟ چرا می‌خواستی زوییِ ما رو بکشی؟»

«چرا؟ چون می‌خواستم. همین!»

جی.‌ دی. سالینجر

«وقتی نفهمی که تن‌ها چیز مهم تو زندگیِ مذهبی بی‌طرفیه، نمی‌دونم چطور می‌خوای حتّا یه میلی‌متر پیش‌رفت کنی. بی‌طرفی، رفیق، فقط بی‌طرفی. بی‌تفاوتی.»

جی.‌ دی. سالینجر

«اگه متّه به خشخاش ِ معلّم‌ها – یا حالا استادهای – نالایق و بی‌سواد بذاری، می‌فهمی پنجاه درصدشون می‌تونستن یه مکانیک یا بنّای درجه یک بشن، امّا سرجای خودشون نیستن.»

جی.‌ دی. سالینجر

«آدم‌ها خیلی وقته دیگه چیزی رو انتخاب نمی‌کنند. اتفاق‌ها خودشون می‌افتند.»

امیرحسین یزدان‌بُد

«همه‌ی مزه‌ی خواب دیدن به این است که یک جفت گوش مفت پیدا کنی سر صبح و خوابت را تعریف کنی. خواب تنها چیز زندگی است که انگار تا نگفته‌ای، هنوز دارد می‌شود و شدنش تمام نمی‌شود مگر این‌که گفته شود و بعد یک‌هو هیبت هیولایی‌اش دود می‌شود ومی‌رود به هوای چیزهای راست‌ودرست؛ واقعیت‌هایی که هر کدام‌شان سببی دارند.»

امیرحسین یزدان‌بُد