چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

بعد از رُمانِ هول‌ناک و وهم‌آلودِ «مهمانی تلخ»، می‌خواهم برای‌تان درباره‌ی «عنکبوت» بگویم. کتابِ دیگری از سیامک گلشیری که مجموعه‌ای‌ست از داستان‌های کوتاه ایشون که نزدیک به چهار سال قبل برای اوّلین‌بار توسط انتشارات «قصیده‌سرا» چاپ شده است.

«عنکبوت» شامل ده داستان است به نام‌های روژ سرخ، شب ‌آخر، سایه‌ای پشت پنجره، عنکبوت، بوی خاک، ابرهای سیاه، خودنویس، موزه‌ی مادام توسو، کاش باران بند می‌آمد + زن و مرد.

مثل ُرمانِ «مهمانی تلخ»  مثبت‌ترین ویژگیِ این مجموعه هم خوش‌خوان بودن کتاب است + نثر ساده و روان + تأکید بر دیالوگ. موضوع بیش‌تر داستان‌های کتاب هم درباره‌ی مسائل زن و شوهرهای جوان است که یه جای زندگی /روابط‌شون می‌لنگد! مثلن؟ مثلن هم‌این داستان عنکبوت که عنوان کتاب هم از اون گرفته شده و متن کاملش رو می‌تونین این‌جا بخونین.

نویسنده برای نوشتن این داستان‌ها بُرش‌های ساده‌ای از زندگی رو انتخاب کرده مثل داستان «بوی خاک» که درباره‌ی مردی هست که ایستاده پشت پنجره و داره خونه‌ی روبه‌رویی رو دید می‌زنه که انگاری خونه‌ی سه‌تا دختر دانش‌جوئه و …  و از این صحنه‌ی ساده که ممکن هست برای هر کدوم از ما اتّفاق افتاده باشه یه موقعیت داستانی ساخته و … البته، این‌جوری نبود که من الان بگم داستان‌های این کتاب رو دوست داشتم ولی می‌دونید نویسنده داستان رو خیلی خوب تعریف می‌کند و با ذکر جزئیاتِ لازم و کافی! یه‌طوری که ابداً خسته‌کننده نیست با این‌که شاید موضوع کلّی داستان جذاب نباشه و بعد، این‌قدر به‌یادماندنی به‌تصویر می‌کشه فضای داستان رو که ته کتاب، خیلی با خودت درگیر نمی‌شی که مثلن چی؟ یه چی توی ذهنت باقی مونده که می‌تونی اون رو حس کنی. مثلن صدای بارون توی داستانِ مسخره‌ی «کاش باران بند می‌آمد»!

جنگ خیلی طولانی شد.

همه فکر می‌کردند برای همیشه ادامه دارد.

ولی عاقبت صدا قطع شد.

همه‌جا سکوت بود.

پدر «بن» برگشت. خیلی خسته به‌نظرمی‌رسید.

او گفت:”سرانجام جنگ تمام شد.”

ولی  بن می‌دید که سیم خاردار هنوز سرجایش هست.

بن گفت:”درست نیست! جنگ هنوز نمرده. چرا جنگ را نکشتی؟”

پدر بن گفت:”جنگ هیچ‌وقت نمی‌میرد. فقط گه‌گاهی به خواب می‌رود. مهم اینه که وقتی خوابیده بیدارش نکنیم.”

بن پرسید: “مگه وقتی من و امیلی بازی می‌کردیم خیلی سروصدا کردیم؟”

مادرش جواب داد:”نه، بچّه‌ها برای بیدار کردن جنگ خیلی کوچک هستند.”*

جنگ دور شو! نوشته‌ی الیزابیتا، ترجمه‌ی لیلا افخمی، انتشارات سرخ، چاپ اول ۱۳۸۵، ۳۴ صفحه، قیمت ۹۵۰تومان

پی‌.نوشت )؛ الان کتاب معرّفی شد یا لازمه من هم حرف بزنم؟ فکر نمی‌کنم لازم باشه. فقط این‌که عالی بود و  می‌تونین درباره‌اش در آدینه‌بوک + خانه‌ی ‌کتاب + هم‌شهری آن‌لاین + خبرگزاری کتاب + goodreads بخونین اگه علاقه‌تون تحریک شده به باخبری از چیستی و چگونگی این کتاب.

آن مهردادِ ناصریِ ناتمام بود در مجموعه داستانِ امیرحسین یزدان‌بُد، سابقه‌ی جدّ و آبادی‌اش در داستانِ «جَنَوار» لو می‌رود. هم‌آن آخرین داستانِ کتاب که نوشته بودم وقتی بخوانم‌اش برمی‌گردم و …
خب، «جَنَوار» را خواندم و در کمال تعجّب! دوست داشتم این داستان را. چرا تعجّب؟ اولن، داستان کمی تا قسمتی بلند است؛ نزدیک به بیست و هشت صفحه و من کم‌حوصله‌ام. دوّمن، شروع داستان هم کمی تا قسمتی پلیسی است. چرا کمی تا قسمتی اصلن. شما این یک پاراگرافِ آغازینِ داستان را بخوانید؛
«بازپرس مرتضی‌قلی ناصری، پالتوی برف‌گرفته‌اش را می‌تکاند و از رخت‌کن اتاق‌اش در عمارت اداره‌ی شهربانی آویزان می‌کند. کیف‌اش را پرت می‌کند روی میز کارش و می‌نشیند پشت‌اش. کشو را بیرون می‌کشد و پاکتی می‌گذارد روی میز. از داخل پاکت، دفترچه و پرونده‌ای را بیرون می‌کشد.»
حالا شما چه فکر می‌کنید درباره‌ی این داستان؟ غیر از پلیسی به نظر می‌رسد؟ تازه، با آن اداره‌ی شهربانی و مرتضی‌قلی یاد و خاطره‌ی کارگاه علوی هم در من زنده شد و هم‌این بهانه‌ای بود برای تأخیر در خواندن امّا، … انصافن داستانِ خوبی بود؛ هم موضوع، هم نثر و هم شیوه‌ی روایت.
این‌جا می‌توانید یک بررسی‌نامه‌ی مفصّل را بخوانید درباره‌ی داستان.
خلاصه‌ این‌که، معنای اسم داستان می‌شود «گرگ». انگاری در زبان آذری به گرگ می‌گویند «جَنَوار». حالا نه هر گرگی. گرگی که نیمه‌زن نیمه‌گرگ باشد.
بعد، بیش‌تر داستان مجموعه‌ای‌ست از نامه/روزنوشت‌های آیدینِ خان‌زاده‌ای که تازگی از فرنگ برگشته و در غربت، طبابت خوانده و حالا برای معشوقِ نیمه‌فرنگی/‌ایرانی‌اش، دایان، نامه می‌نویسد و ماجرای داستان را تعریف می‌کند کم‌کم. بخشی از داستان نیز مکاتبه‌های اداری‌ست از/به وزارت دادگستری و دیوان جنایی و شهربانی و فلان. یک صحنه‌های کوتاهی هم هست درباره‌ی مرتضی‌قلی که مشغولِ مرور پرونده‌ای‌ست در شهربانی و ….
آن نامه‌های آیدین معرکه‌ست از لحاظ بیانِ اوضاع سیاسی، مناسبت‌های اجتماعی و صدالبته نثر.
هم‌این.

«چهل و نه بار سی‌نما رفته‌ام. یک رُمان نوشته‌ام و ده‌هزار داستان کوتاه.
پنجاه بار به سخن‌رانی رفته‌ام و بیست بار به شب شعر و بیست‌هزار بار تن‌ها بازگشته‌ام.
سی‌صد و چهار کتاب خوانده‌ام. چهل و دو کتاب قرض داده‌ام، سی‌تای آن را فراموش کرده‌ام.
پنجاه دفعه عاشق شده‌ام. یک‌بار ازدواج کرده‌ام و سی‌ سال سال‌گرد آن را جشن گرفته‌ام. دو میلیون بچّه داشته‌ام و دوتای‌شان را بزرگ کرده‌ام.
هزاربار به یاد ایران افتاده‌ام، هزار هزاربار خواب‌اش را دیده‌ام و هربار کمی از خودم را از دست داده‌ام و هرگز جواب پیدا نکرده‌ام.»

اشتباه نکنید. خودم را نمی‌گویم. من هنوز چنین تجربه‌هایی را نداشته‌ام در زندگی‌ام. می‌پرسید پس کی؟ لابُد می‌شناسیدش؛ روح‌انگیز شریفیان. بلی، هم‌آن نویسنده‌ی رُمانِ «چه‌کسی باور می‌کند، رُستم؟» تازگی کتابِ دیگری خوانده‌ام از او که مجموعه‌ای‌ست از داستان‌های کوتاه. نوزده داستان کوتاه؛ دوستان خداحافظ، تابلو برای فروش نبود، کافه تابستانی، آن‌جا کسی غریبه نبود، مروارید غلطان، پسرهایم، سال‌های از دست رفته، بشنو از نی، دلهره، هوای بیرون، نگرانی‌های کوچک ما، هم‌سفر، دیرمانیان، یارا، درگذر زمان، غذای پرنده‌ها یادت نرود، داستان سه مرد، روزی که هزاربار عاشق شدم و پنجره که پنجره داستان نیست البته. یادداشتی‌ست به نیّتِ اتوبیوگرافی‌نویسی. سطورِ فوق را از هم‌این دو صفحه‌ی پایانی کتاب انتخاب کرده‌ام.

«دوستان خداحافظ» نام اوّلیّنِ داستانِ کتاب است با راویِ اوّلِ شخصی که البته داستان، داستانِ او نیست. پس چی؟ نگاه کنید به شروع داستان؛ "وقتی در اتاقش را در بیمارستان باز کردم و دیدم روی تخت نشسته، نفس راحتی کشیدم، آخر هفته پیش با هم قرار ماهی‌گیری گذاشته بودیم. صبح تلفن کردم که بقیه قرار و مدارمان را بگذاریم که دخترش گفت:«بابا خونه نیست.»" بعد؟ بعد این آقایی که روایِ داستان است می‌رود بیمارستان عیادت اون بابایی که خونه نیست و اون بابا ماجرا را تعریف می‌کند که شب قبل میهمان بوده‌اند و او دچار کسالت آنی می‌شود، به منزل می‌گوید که عیال پاشو بریم خونه که تعارف‌بازیِ ایرانی شروع می‌شود که هنوز سرشب است و کجا و فلان و بهمان. بعد اون بابا هم نمی‌خواهد بگوید که مثلن سرش درد می‌کند. چرا؟ یعنی من تا ته داستان را تعریف کنم برای‌تان؟ عمرن.

داستان دوّم با نام «تابلو برای فروش نبود» این‌طوری شروع می‌شود؛ «من مهندس شیمی هستم و در یک شرکت دارویی کار می‌کنم. زن و بچّه دارم، زندگی‌ام ساده و معمولی است. اهل هنر و این چیزها هم نیستم، یعنی استعداد هنری خاصی ندارم. امّا شاید تعجّب کنید اگر بگویم که یک نمایش‌گاه نقّاشی دارم.» حالا این داستان هم، داستانِ راوی نیست که. داستانِ دوستِ او، اردوان است که عاشق نقّاشی بود و «مشدعلی» موضوع همه‌ی آثارش بود الا یکی که نقّاشی دختری بود با موی بافته و …. هان؟ هم‌این‌دیگر، باقی‌اش را بروید خودتان بخوانید.

امّا «کافه‌ی تابستانی»؛ یک‌روز آفتابی را تصوّر کنید در کافه‌ای، در یکی از خیابان‌های فرعی وسط شهر که درهای شیشه‌ای را باز کرده و چند میز صندلی بیرون، در پیاده‌رو گذاشته است. حدود ساعت یازده صبح است و دو خانوم میان‌سال نشسته‌اند پشت میزی. یکی نامه‌ای را نشانِ دیگری می‌دهد که مستأجرش از تهران برای او فرستاده و خودشان کجا هستند؟ بلاد کفر. داستان با دیالوگ‌های این دو زن روایت می‌شود که شِکوه و گلایه‌ی مستأجر در نامه را بهانه کرده‌اند و درباره‌ی دشواری و سختی زندگی خودشان در غربت صحبت می‌کنند.

بس نیست به نظرتان؟ یعنی من بنشینم درباره‌ی هر نوزده داستان بنویسم؟ نوزده‌تااااااااا. فکر کن. ولی می‌دانید نثر روانِ خانوم شریفیان باعث می‌شود اصلن خسته نشوید وقتِ خواندنِ داستان‌های این کتاب. تازه، محلِ رخ‌دادِ بعضی داستان‌ها در ایران است و برخی دیگر خارج. بعد، نویسنده یک‌سری موضوع‌های ساده‌را دست‌مایه کرده است امّا، داستان‌هایش را به شکلی جذاب روایت می‌کند. مثلن؟ مثلن داستانِ «نگرانی‌های کوچکِ ما» که درباره‌ی یک خانواده‌ی ایرانیِ مقیمِ خارج است در آستانه‌ی سالِ نوی میلادی. بعد، مادربزرگ و پدربزرگِ خانواده کوبیده‌اند از ایران رفته‌اند پیش دختر و نوه‌‌های‌شان و حالا بابت درست‌کردن شامِ شبِ عید … قرار نیست که من همه‌ی داستان‌های خانوم شریفیان را لوث کنم که. فقط درباره‌ی داستانِ «پسرهایم» این را بگویم که ترجمه‌ی انگلیسی این داستان در مسابقه‌ی داستان کوتاه‌نویسی در لندن در سال ۱۹۹۵ در London Art Board  به مرحله‌ی نهایی رسید.

برای حُسن‌ختامِ هم پاراگرافی از داستان «غذای پرنده‌ها یادت نرود» را می‌آورم و پیش‌نهاد می‌کنم داستان‌های «روزی که هزار بار عاشق شدم» را بخوانید. نمی‌گویم شاه‌کار است و یا منتظر داستان‌های حیرت‌انگیز نباشید. امّا قول که شما هم از خواندنِ این کتاب لذّت می‌برید.  شاهد؟ بیتا.

«آدم شجاع تن‌ها می‌ماند. اگر بخواهی مردم را هم‌آن‌طور که هستند ببینی، خیلی تن‌ها می‌شوی تازه شجاعت همه این نیست که آدم‌ها را هم‌آن‌طور که هستند ببینی، شجاعت واقعی آن است که آن‌ها را ببینی و اهمیّت ندهی و راه خودت را بروی.»

انتشارات مروارید، چاپ سوّم، ۱۳۸ صفحه، قیمت ۱۷۰۰ تومان

مرتبط: این و این و این

گام اوّل؛
«آقای گام! شما بدجنسید» و «آقای گام و میلیاردر بیسکویتی» کتاب اوّل و دوّم از مجموعه‌ی شش جلدی «گام به گام با آقای گام» نوشته‌ی «اندی استنتون» هستند که با ترجمه‌ی «رضی هیرمندی» از سوی مؤسسه‌ی انتشاراتی کتاب چرخ‌فلک منتشر شده‌اند. 
این دو کتاب، به ترتیب در سال‌های ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ میلادی، توسط نشر اگمونت در انگلستان با تصویرگری «دیوید تزیمن» به چاپ رسیده‌اند. کتاب اوّل از سوی بنیاد ردهاوس۱ به عنوان بهترین کتاب سال ۲۰۰۶  انتخاب و کتاب دوّم در فهرست کتاب‌های برتر جایزه‌ی کتاب کودک گاردین معرّفی شده است.
به تازگی، کتاب سوّم و چهارم از این مجموعه به نام «آقای گام و جن‌ها» و «آقای گام و بلورهای قدرت» نیز منتشر شده‌اند که برگردانِ فارسی آن‌ها در مرحله‌ی چاپ قرار دارد. این دو کتاب‌به تأثیر نظام آموزش و پرورش غلط و قدرت سیاسی و نقش تباه‌کننده‌ی آن در زندگی می‌پردازند.
هم‌اکنون جلد پنجم از این مجموعه  به نام «آقای گام و خرسی با حرکات موزون» در مرحله‌ی ترجمه قرار دارد. این کتاب جایزه‌ی نخستین دوره‌ی کتاب‌های بامزه‌ی کودکان انگلیس۲ را در سال ۲۰۰۸ میلادی کسب کرده است.  جلد ششم نیز با ماجرایی پلیسی تا پایان مارس سال ۲۰۰۹ میلادی راهی بازار کتاب خواهد شد.

گام دوّم؛
داستان‌های کتاب اوّل و دوّم از مجموعه‌ی «گام به گام با آقای گام» در شهری خیالی به نام «لامونیک بیبر» پیش می‌روند. شخصیّت اصلی این مجموعه، پیرمردِ بداخلاقی با ریش قرمز است که از بچّه‌ها، حیوانات، شوخی، تفریح و نظافت و … نفرت دارد. 
برخلافِ معمولِ قصّه‌های کودکان، نقش اوّلِ داستان‌های «استنتون» بر عهده‌ی ضد قهرمانی است با ویژگی‌های منفیِ بسیار. آقای گام سردسته‌ی نیروهای «شر» است. در جبهه‌ی مقابل یعنی نیروهای «خیر»، پیرمرد دیگری به نام «فرایدی الیری» به همراه دخترک کوچکی به نام «پُلی» نقش قهرمانان مثبتِ داستان را ایفاء می‌کنند. 
سایر شخصیّت‌های این مجموعه نیز در گروه خوب‌ها یا بدها دسته‌بندی می‌شوند؛ مارتین لباس‌شو، بیلی ویلیام سوّم و بلی باتن جزو نیروهای شر و جیک سگه، خانم لاولی، روح رنگین‌کمان و آلن تیلور از نیروهای خیر هستند.
مبارزه‌ی بین خیر و شر یکی از ویژگی‌های اصلی داستان‌های «استنتون» است. هنگامی‌که این ویژگی در کنار سایر عناصر داستانی وی قرار می‌گیرد، مجموعه‌ی «گام به گام با آقای گام» به افسانه‌ای پُر از شگفتی تبدیل می‌شود که در آن امور سرآمیز، جادو و ماجراهای عجیب در کنار واقعیّت‌های عادی و زندگی روزمره رخ می‌دهند.
اسباب‌بازی‌های زنده (مرد زنجبیلی با عضله‌های برقی)، کودکان عجیب و غریب (دختر کوچولویی به نام پیتر، پُلی و پسرکِ روح ‌رنگین‌کمان)، جادوگران مدرن (پری خشمگین باغچه‌ی آقای گام و خانم لاولی که برعکس جادوگران افسانه‌های پریان در زندگی معمولی و عادی روزانه ظاهر می‌شوند.) از دیگر موضوع‌های خاص افسانه‌های پُرعجایب هستند که در داستان‌های استنتون وجود دارند.۳

گام سوّم؛
ماجرای کتاب «آقای گام! شما بدجنسید» با معرّفی آقای گام آغاز می‌شود و طرح یک معمّا؛ چرا آقای گام همیشه مراقب بود باغچه‌اش تمیز و آراسته باشد؟ جواب این سؤال ساده است؛ اگر آقای گام این کار را نمی‌کرد پری خشمگینی از توی وان حمام ظاهر می‌شد و با ماهی‌تابه توی ملاجِ او می‌کوبید. امّا، یک روز سگ گنده‌ی قوی هیکلی به باغچه‌ی آقای گام می‌آید، چمن‌ها را مچاله و گل‌ها را لگدمال و باغچه را خراب می‌کند و باعث می‌شود پری خشمگین ظاهر گردد. آقای گام برای سگ نقشه می‌کشد تا با گوشت‌های مسموم او را از بین ببرد و زمانی‌که سگ دوباره به باغچه‌ی آقای گام می‌آید، گوشت مسموم را می‌خورد و از حال می‌رود. امّا پیش از آن‌که سگ بمیرد، پُلی و فرایدی الیری (که از نیروهای خیر هستند) او را پیدا می‌کنند و با تلاش آن‌ها سگ زنده مانده و نجات پیدا می‌کند.
به نظر من، طرح داستانی کتاب اوّلِ «استنتون» بی‌معنا و بی‌هدف است. به طوری‌که اگر در پایان داستان از خود سؤال کنیم پیام کلّی آن چیست؟ پاسخِ متین و مطمئنی نخواهیم داشت. امّا در متن، از زبانِ راوی یا شخصیّت‌های داستانی، به‌طور غیر مستقیم پیام‌های مثبتی بیان می‌شوند. به عنوان مثال، در صفحه‌ی ۱۵ از زبانِ راوی می‌خوانیم؛ «همیشه برای هر مسئله‌ای یک جواب ساده و سرراست پیدا می‌شود.» هم‌چنین در صفحه‌ی ۴۱؛ «آدم‌های عصبانی پاداش کارشان را نمی‌گیرند. این آدم‌ها آن‌قدر دائم درگیر نق ‌زدن و هوارکشیدن‌اند که هیچ‌وقت خوبی‌های دور و برشان را نمی‌بینند.» و صفحه‌ی ۷۰؛ «اگر دفعه‌ی بعد یک‌نفر به‌ات گفت:« من از پیرمردها بدم می‌آد چون همه‌شان بدجنس و حال به‌هم‌زن‌اند.» زود حرف‌شان را قبول نکن. فکرت را به کار بنداز.»
یا نصیحت‌های «فرایدی» به «پُلی» که می‌گوید: «درباره‌ی این‌که در آینده چی پیش می‌آد حرف نزن، خانوم کوچولو، عاقلانه نیست! عاقلانه نیست!» یا «آینده هنوز نوشته نشده. دانستن آینده کار ما نیست.» یا «زمان چیست، خانوم کوچولو؟ عاقلانه نیست بگیم چه چیزی ممکن بود اتفاق بیفته و چه ممکن نبود. عاقلانه نیست.» ۴

گام چهارم؛
ماجرای کتاب «آقای گام و میلیاردر بیسکویتی» درباره‌ی مرد کوچولوی زنجبیلی با عضله‌های برقی است که تلاش می‌کند به وسیله‌ی پول زیادی که دارد برای خود دوست پیدا کند. او اهالی شهر را به یک میهمانی باشکوه دعوت می‌کند به این خیال که با پذیرایی و پول و بازی و … می‌تواند دلِ آن‌ها را به دست آورده و با خود همراه کند. آقای گام و بیلی ویلیام نیز به این میهمانی دعوت شده‌اند و مترصّد اجرای نقشه‌ی شوم خود هستند. آن‌ها قصد دارند پول‌های مرد زنجبیلی را سرقت کنند و در نهایت، موفّق نیز می‌شوند. هنگامی‌که میهمانان و خدمت‌کارانِ مرد زنجبیلی از این موضوع باخبر می‌شوند، او را – که دیگر بی‌پول و فقیر شده است – تن‌ها می‌گذارند مگر فرایدی و پُلی! آن‌ها برای اثبات دوستی خود تلاش می‌کنند تا دزدها را پیدا کرده و پول‌های مرد زنجبیلی را پس بگیرند و ….  
داستانِ این کتاب در ستایش دوست و ارزش‌های دوستی است. نویسنده تلاش می‌کند اعتمادکردن به مردم و جهان را به کودک آموزش داده و ماندگاری و پایداری خصائل انسانی و فضائل اخلاقی را در برابرِ موقتّی بودن امور دنیوی و مادی نشان دهد. 

گام پنجم؛
«رضی هیرمندی» می‌گوید: «اگر از من بپرسید چرا به ترجمه کردن آثار این نوقلمِ انگلیسی روی آورده‌ام، باید بگویم: گرفتاری و ناچاری! طنز نوجوانانه و عمیق، زبان تازه و پُرجست‌وخیز و بازی‌گوشی‌های پُرمعنا و ادبی «استنتون» مرا دچار خود کرده بود.»۵
منکر زبان خاصِ نویسنده نمی‌شوم که در ادبیات کودکان بی‌سابقه است و بی‌نظیر. تخیّلِ زیبا با تأویل‌های جدیدِ خیال‌انگیز ِ «استنتون» – که برای خلق جهان داستانی‌اَش رویکردی طنزآمیز را در پیش گرفته – ستودنی است. برهم زدن تصوّرهای معمول و بروز واکنش‌های دور از انتظار در موقعیّت‌های مختلفِ عاطفی و برداشت‌های ذهنیِ غیرعادی از مجموعه‌ی «گام به گام با آقای گام» کتابی شگفت و هیچانه‌ای عجیب۶ ساخته است.  برای نمونه اشاره می‌شود به برخی از توصیف‌های نو و بکرِ نویسنده در این دو کتاب؛
·    چنان هیجانی چهره‌ی پُلی را گرفت که موهایش بلندتر شد. (ص۹۶، ج ۱)
·    صندوقچه خیلی بزرگ‌تر از آن بود که از بیرون نشان می‌داد و بوی ماجراهای دریایی قدیمی و تجارت‌های زیرآبی از آن به مشام می‌رسید. (ص ۱۱۸، ج ۱)
·    وقتی فرایدی خانم لاولی را دید بار دیگر چشم‌هایش از تحسین درخشید و احساسات مثل موشک سرتاپای وجودش را فرا گرفت. (ص ۱۲۲، ج ۱)
·    پلی از تعجّب نتوانست حتّی یک کلمه به زبان بیاورد. درعوض چندتا عدد بر زبان آورد. (ص ۱۶، ج ۲)
·    حس ملایم و قشنگی وجود پُلی را گرفت. چنان‌که گویی کسی در رگ‌هایش لازانیا می‌پخت. (ص ۱۰۴، ج ۲)
درست است، «اندی استنتون» واژگان جدیدی را وارد ادبیات کودکان کرده۷ امّا، عبارت‌های مبهم و مفاهیم دشوارى نیز در قصّه‌های وی طرح شده‌اند که درک آن‌ها در گستره‌ی ذهن و تخیّل کودک نمی‌گنجد و ممکن است مخاطب متوجّه‌ی منظور اصلی و پیام واقعی داستان نشود.
برای نمونه زمانی‌که جمله‌ی «قالی عهد دقیانوس به رنگ بدبختی بود. (ص ۱۱، ج ۱) را می‌خوانیم این سؤال پیش می‌آید که آیا کودک می‌تواند رنگ بدبختی را تصوّر کند؟
«استنتون» می‌نویسد: «آقای گام مثل یک پیاز گناه‌کار از توی رختخوابش جست بیرون.» یا «سر پُلی مثل یک گل نرگس دوران افتاد.» یا «خورشید ناگهان پشت ابرِ کثیفی به اندازه‌ی سوئد پنهان شد.» ۸
امّا توضیح نمی‌دهد چرا مثل یک پیاز گناه‌کار؟ چرا مثل یک گل نرگس؟ چرا سوئد؟
حتّی هنگامی‌که لازم می‌بیند به توضیح کوتاهی درباره‌ی «آلباتروس» اشاره کند، با وجود پی‌نوشتِ صفحه‌ی ۶۰ در جلد ۱، امّا به نظر نمی‌رسد درک جمله‌ی «یک «آلباتروس» مثل غم‌خورک چمباتمه زده بود.» برای مخاطب کودک آسان باشد!!! 
موارد دیگر؛
·    این برنامه تصویر یک «گونی ترکه» بود که نیم ساعتِ تمام، ثابت روی صفحه‌ی تلویزیون بود. (ص ۲۸، ج ۱)
·    حواست باشه، بیلی، که دَرِ آن جعبه‌ی فلیپ فلاپی رو چفت کنی. (ص ۶۱ و ۶۲، ج ۲)
·    درحالی‌که پیرمرد کیسه‌ی کوچک گرد لیمو را محکم بین دو آرنجش گرفته بود از در خارج شد. (ص ۶۷، ج ۱)
·    آقای گام متوجّه نشد چه‌طور تا خانه پیاده رفت، بیش‌تر از این جهت که با تاکسی رفت. (ص ۶۷، ج ۱)
·    آقای گام به انباری رفت و کلاه فکرش را بیرون آورد. کلاه را روی زانویش گذاشت (کلاه درواقع زانوبند بود.) (ص ۳۱، ج ۱)
نویسنده تلاش کرده است تا با کنارگذاشتن عادت‌های ادبی و استفاده از اصطلاح‌های تازه و کلماتِ نو سبکِ جالب و جذابی را در ادبیات کودکان به وجود آورد امّا نوآوری‌او در عینِ تفاوت و تمایز، باعث شده است جنبه‌ی سرگرم‌کنندگی داستان کم‌رنگ شود. زیرا، کودک برای فهمیدن بسیاری از کلمه‌های به کار رفته در متن باید تلاش کند، به فرهنگ لغت مراجعه کرده یا از والدین خویش سؤال کند تا متوجّه‌ی معنای آن‌ها بشود. (سؤال؛ آیا مخاطبِ کودک در درکِ معنا و مفهوم عبارت‌هایی مانند قلوه‌کن، یله کردن، غرّا و … با مشکل مواجه نمی‌شود؟) علاوه‌براین، اصطلاح‌ها و واژه‌هایی نیز برای خطاب یا توصیف در متن داستان به کار رفته که بیش‌تر ناسزا و بدگویی است و بدآموزی دارد؛
مانند؛ «آقای گام از آن تنِ‌لش‌های بی‌خاصیّت بود./ نمی‌تونی ثابت کنی، خیکی!/ تنه‌لش خُرخُرو، زودباش باغ را تمیز کن!/ نسناس کله‌پوک!/ خفه شو! برو رژیم لاغریتو بگیر./ دهانش را مثل گاله باز کرد./ سلام، عجوزه!/ پیرزن ناجنس/ آشغال فکسنی/  باز هم سر خر! اینا از کدام گوری پیداشان شد؟/ ببین، بوقلمون دیوونه/ خل ملنگ.»۹ « بفهمی نفهمی قاطی داشت./ یک تنه‌لَش به تمام معنا بود./ بدفکری نیست احمق جون/ وحشی و خفن/ سلام اکبیری عزیز!/ تیلور خله/ نابغه‌ی خل‌ملنگ/ پُلی زیر لبی گفت:«خودشونن، لعنتی‌های نکبتی.»/ حالا دیگه وقتشه چندتا فحش آبدارِ دست‌اوّل حواله‌اش کنم./ فضول‌باشی‌های سرخر!/  خفه! چون اینا کتابای راست راستکی‌ان.» ۱۰
حال فرض کنید همان بشود که «جونی‌یراجوکیشن» پیشنهاد کرده است؛ خواندن مجموعه کتاب‌های آقای گام در تمام مدارس اجباری شود!!! ۱۱
کلمات تن‌ها مصالح و موادی هستند که نویسنده می‌تواند به وسیله‌ی آن‌ها جهانی مکتوب را برای کودکان و نوجوانان خلق کند. واژه  امکانی است که فکر و احساس نویسنده را به خواننده منتقل می‌کند. نویسنده با اسامی، شرح اعمال یا بیان توصیف‌های لازم می‌تواند پدیده‌ها و رویدادهای جهانِ فرضی خویش را در ذهن مخاطب عینی سازد. از این رو باید از توانایی کافی برای انتقال افکار بهره‌مند باشد تا آن‌چه می‌نویسد برای مخاطب جالب و قابل‌فهم باشد. محدودیّت درک و لغات کودک باید از سوی نویسنده موردتوجّه قرار گیرد. به نظر می‌رسد استفاده از زبان و املای استاندارد در ترغیبِ کودک به خواندن مؤثرتر باشد.

گام ششم؛
«استنتون» از تکنیک‌های ادبیات بزرگسالان (مانند جریان سیّال ذهن، تعلیق، حضور دانای کل و …) نیز در نگارش این دو کتاب استفاده کرده است که به نمونه‌هایی از آن اشاره می‌‌شود؛ 
·    این را هم به شما نمی‌گویم که او یکی از قهرمانان این قصّه است. ها، ها! همه‌ی این اطلاعات را برای خودم نگه می‌دارم و شما باید تا فصل هفتم همین‌طور چشم‌انتظار بمانید تا آن‌وقت دست‌گیرتان بشود که موضوع از چه قرار است. به این می‌گویند تعلیق. ص ۶۰
·    لابد تا این‌جا به خاطر این همه تعلیق کلّی حرص خورده‌ای، مگه نه؟ ص ۶۹
·    فرایدی از میان سروصدای موتور گفت:«ببینم، پُلی منظورت چی بود که گفتی جیک یک‌بار جونتو نجات داده؟» پُلی گفت:«از کجا می‌دونی من این حرفو زدم؟ وقتی این حرفا از دهنم دراومد کسی آن دوروبرا نبود.» فرایدی گفت: همه‌شو توی این کتاب نوشته که دارم می‌خونم.» آن‌وقت یک نسخه از کتاب آقای گام، شما بدجنسید! را از جیبش درآورد و ادامه داد:«این حرفو در فصل پنجم گفتی.» ص ۹۴ و ۹۶


۱٫ «ردهاوس» نام نهادی در انگلستان است که با خوانندگانی بیش از ۲۰۰ هزار کودک و نوجوان انگلیسی که به صورت آن‌لاین، تازه‌های نشر این کشور را بررسی و بهترین‌ها را انتخاب می‌کنند.
۲٫ جایزه‌ی کتاب‌های بامزه کودکان که توسط «مایکل روزن» از نویسندگان مشهور کودکان انگلیس پایه‌گذاری شده است، امسال اولین دوره خود را تجربه ‌کرد و این جایزه را به نام «رولد دال» نویسنده مشهور انگلیسی که هرگز در طول زندگی‌اش برنده جایزه کودک نشد،‌نامید.
۳٫ ادبیات کودکان و نوجوانان؛ ویژگی‌ها و جنبه‌ها، نوشته‌ی بنفشه حجازی، تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان،  چاپ چهارم، ۱۳۸۰، صفحه‌ی ۱۵۳
۴٫ به ترتیب (ص ۹۶)، (ص ۹۸)، (ص ۱۰۷).
۵٫ پیش‌گفتار مترجم
۶٫ به نقل از «ساندی اکسپرس» – پشت جلد کتاب
۷٫ به نقل از «گاردین» -  پشت جلد کتاب
۸٫ به ترتیب (ص ۲۴، ج ۱)، (ص ۳۲، ج ۲)، (ص ۹۰، ج ۲)
۹٫ به ترتیب ص ۱۱، ۱۵، ۲۴، ۲۷، ۳۴، ۴۴، ۶۶، ۶۶، ۸۱، ۱۰۵، ۱۱۰، ۱۱۲ از ج ۱
۱۰٫ به ترتیب ص ۱۵، ۱۸، ۱۸، ۱۹، ۲۳، ۲۸، ۲۸، ۸۱، ۹۴، ۹۵، ۱۱۸ از ج ۲
۱۱٫ پشت جلد کتاب

یادتان هست درباره‌ی این حرف زده بودیم که آدم چه‌گونه می‌تواند کتابِ حسابی انتخاب کند برای خواندن؟ بعد، من نوشته بودم مثلن یک راه این است که آدم به فهرستِ کتاب‌های برگزیده‌ای که از سوی جوایز ادبی مختلف معرّفی می‌شوند اعتماد کند و بنا را بگذارد بر این‌که نیّت جوایز ادبی انتخاب اصلح است. گیرم، من آدمِ داستانِ کوتاه نباشم اصلن. امّا خیال کنم بلدم از ادبیات لذّت ببرم. مثلن درست است که علاقه‌ای به موضوع‌های داستان‌های گوساله‌ی سرگردان نداشتم، امّا نثر و شیوه‌ی روایت، پرداخت و فرم داستان‌نویسی قیصری را که دوست داشتم، یعنی، نمی‌توانم به‌صرفِ این‌که کتابِ مهدی ربی به مرحله‌ی نهایی جایزه‌ی «روزی روزگاری» راه پیدا کرده و عدّه‌ای به‌به و چه‌چه کرده‌اند برای داستان‌های آن‌ گوشه‌ی دنج سمت چپ، من هم به زور خودم را علاقه‌مند کنم به این کتاب.

مرتبط: این، این، این، این، این و این.

«به گمانم این یک مسئله فرهنگی‌ست. یا اجازه بدهید بگویم یک مسئله ملی. ما به سختی دل می‌کنیم از چیزهایی که به آنها انس گرفته‌ایم. حتا اگر این چیز توسری خوردن باشد. ما هراس داریم از تجربه کردن امر ناشناخته. شاید بشود گفت ما ملتی هستیم عمیقاً محافظه‌کار.»

«اصلاً لازم نیست آدم مثلاً بکت خوانده باشد تا تحت‌تأثیر او قرار بگیرد. خب بکت هم آدم‌هایش را از همین اجتماع می‌گرفت. کافی‌ست شما در خیابان بر بخورید به یک شخصیت بکتی تا تحت‌تأثیر بکت قرار بگیرید.»

«اتوبیوگرافیک بودن یا نبودن یک اثر اصلاً تعیین کننده نیست. مهم این است که نتیجه کار ادبیات باشد. اگر کسی نویسنده نباشد بعد از نوشتن یکی دو اثر اتوبیوگرافیک می‌رود پی کار و زندگی‌اش. اگر هم کسی نویسنده باشد نتیجه کارش همیشه ادبیات است خواه از زندگی خودش بنویسد یا از زندگی کس دیگری. چون یک نویسنده واقعی ناگزیر است همیشه دست به انتخاب بزند. همیشه، از همان ابتدا،یک چیزی مثل پرهیب در پشت هر اثری هست. نویسنده در جهت شکل دادن به آن پرهیب ناگزیر است چیزهائی را حذف کند و چیزهائی را از خودش به هم ببافد تا آن پرهیب جان بگیرد. غیر از این باشد هیچ معنایی را آن اثر افاده نمی‌کند.»

رضا قاسمی، نویسنده‌ی بهترین رُمانِ دهه‌ی اخیر؛ هم‌نوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها

۱)؛ اگر از این مُدل خواننده‌هایی هستید که وقتِ خواندن یک کتاب، خودتان را مسلّح ‌می‌کنید به مدادی (اتودی، خودکار بیکی، روان‌نویسِ سبزی، ماژیک شب‌رنگِ فسفری‌ای و …) و بعد، مترصّد می‌نشینید تا جمله‌ی نغزی، نکته‌ی درخشانی، پیام گوهرباری یا خطابه‌ی قرایی را در متن کتاب بخوانید و فوری زیر آن خط می‌کشید از لحاظ تأمل یا نثر زیبا یا بیان خاص یا هم‌ذات‌پنداری و یا نوشتن گوشه‌ی دفتری یا روی کاغذی یا توی وبلاگ و …، «مهمانی تلخ» این‌جور کتابی نیست امّا، پیش‌نهاد می‌کنم این رُمانِ سیامک گلشیری را بخوانید اگر اهلِ تماشای فیلم ترس‌ناک هستید بس‌که یک‌جور خوبی فضاسازی کرده و بلد بوده آن هول و هراسِ باید را به دل آدم بریزد وقتی ماهرخ و رامینِ داستان گرفتار شده‌اند در آن باغِ دورافتاده‌ی حوالی جاده‌ی کرج. ماهرخ و رامین؟ بله خب. ماهرخ و رامین دو شخصیّت از چهار شخصیّت این رُمان هستند اگر نامزدِ تورج را هم آدمِ قصّه فرض کنیم. فرضِ چرا. گیرم قبل از حضورِ او، روایتِ گلشیری از آن پنج‌شنبه‌ی نکبت و مهمانی تلخ تمام شود ولی، حرف و حدیثِ شیرین به‌قدرکافی نقلِ صحبتِ تورج با این زوج هست.

بله. ماهرخ و رامین زن و شوهرند و هر دو استاد دانش‌گاه. تورج هم شاگرد رامین بوده که هفت سالِ قبل از دانش‌گاه اخراج شده و حالا، خیلی اتّفاقی در بزرگ‌راه چمران به پُستِ هم خورده‌اند و مابقی‌ماجرا بماند تا خودتان کتاب را بخوانید. به نظر من استعدادِ خاصِ گلشیری در دیالوگ‌نویسی‌ست. گفت‌وگوهای رُمان عالی است و زبانِ نویسنده ساده و روان. کتاب را دست بگیرید برای خواندن محال است زمین بگذارید به‌خصوص وقتی به آن بخشِ هول‌ناکِ داستان برسید.

با این‌همه، نمی‌دانم چرا نویسنده شخصیّت رامین و ماهرخ را با آن سوادِ علمی و پیشنیه‌ی فرهنگی یک‌طوری ترسیم کرده است که آدم هی خیال می‌کند احمق‌اند و با این‌که باید در سنین میان‌سالی باشند، شبیه دختر/پسرهای نوجوان رفتار می‌کنند. مثلن؟ مثلن، وقتی تورج از استادش می‌خواهد به منزل او بیاید و یا آن صحنه‌های مسخره‌ی تماشای آلبوم عکس‌های عروسی شاگردش. آدم این‌قدر تعارفی و  مگر رودربایستی دارد با شاگردی که قبلن باعث اخراج او شده از دانش‌گاه؟

خلاصه، وقتِ زیادی نمی‌گیرد از شما خواندنِ این رُمانِ ۱۸۰ صفحه‌ای و برای سرگرمی، خوب داستانی دارد.

۲)؛   این حرف را یادتان می‌آید درباره‌ی طراحی جلد کتاب؟ حالا نگاه کنید به دو تصویر فوق. سمتِ راستی، عکس روی جلدِ کتابی‌ست که من خوانده‌ام.* عکس سمتِ چپی تصویرِ جلد هم‌این کتاب است که کم‌تر از یک‌ماه قبل تجدید چاپ شد.

۳)؛ سه فصل اوّل رُمان را می‌توانید این‌جا بخوانید.

:: این‌جا و این‌جا و این‌جا و این‌جا و این‌جا هم درباره‌ی «مهمانی تلخ» نوشته‌اند + {goodreads}

* تهران: انتشارات مهرا و قصیده‌سرا.  چاپ سوّم، ۱۳۸۴، قیمت ۱۹۰۰ تومان.

عشقی هم که بین این دو نفر (فروغ و گلستان) به وجود آمد، به ‌نظر من (پوران فرخ‌زاد) کارگشا بود؛ نمی‌شود انکارش کرد. حتی لحظات تلخ‌اش هم، باز کارگشا بود.  چرا این ‌را می‌گویم؟ برای این‌که خود من در زندگی، با هر لطمه‌ای که خوردم، هر غمی که برایم پیش آمد، هر دردی که کشیدم؛ غنای بیشتری پیدا کردم. یعنی آن حسی که باعث می‌شود آدم بنویسد یا شعر بگوید یا کار هنری و ادبی کند، با ناملایمات تحریک می‌شود. من فکر می‌کنم اگر آدم خیلی خوشبخت باشد، هرگز چیزی نمی‌شود؛ آدمی به جایی می‌رسد که تجربه کند. **

«تن‌ها دل‌مشغولی ِ هنرمند اینه که کارشو به کمال برسونه، کمال با تعریف خودش، نه با تعریفِ یه نفر دیگه.»

جی.‌ دی. سالینجر