چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

نمی‌دانم نمایش‌گاه‌های کتاب در شهرهای دیگر چه‌گونه برگزار می‌شود، ولی نمایش‌گاه کتاب یزد افتضاح بود؛ از نمایش‌گاه کتاب البرز هم افتضاح‌تر!
نمایش‌گاه در دو سالنِ امتحاناتِ دانش‌گاه یزد برگزار شده و تعداد غرفه‌ها و ناشرها، کتاب‌ها و مشتری‌ها کم است. می‌خواهم سخت نگیرم و این‌جور توجیه کنم که خُب، دیروز، روز اوّل بود و همه‌چیز بهتر می‌شود از امروز. ته دلم واقعن این را می‌گویم، ولی باور ندارم. برای این‌که دارم فکر می‌کنم بارِ اولِ یزدی‌ها نیست و بعد از شش دوره، باید نمایش‌گاه بهتری داشته باشند. کاشکی، دست‌کم، آن صفتِ «بزرگ» را نمی‌نوشتند روی پوستر‌ها و بیلبوردهایشان! آخر، بزرگ؟ وقتی پوستر را می‌خواندم، خیلی خنده‌ام گرفت.

پیش‌نهاد می‌کنم برای برگزارکنندگانِ این نمایش‌گاه یک تورِ گردش در فروش‌گاه شهر کتاب مرکزیِ تهران بگذارند تا … دارم چی می‌گم؟ حتّا، در کتاب‌فروشیِ نُقلیِ اگر هم می‌شد کتاب‌های بیش‌تر و بهتری پیدا کرد تا این‌جا. بیش‌تر توضیح بدهم؟
از ناشرهای بزرگ، مثلن، افق و ثالث و نگاه غرفه داشتند. افق فقط با کتاب‌های کودک و نوجوان شرکت کرده بود. مسئول غرفه چیزی درباره‌ی کتاب‌ها نمی‌دانست و از کتاب‌های جدید هم خبری نبود. به نسبتِ افق، وضعیتِ غرفه‌ی ثالث و نگاه خیلی بهتر بود. هرچند که خیلی از کتاب‌های این دو ناشر هم در نمایش‌گاه نبود، ولی مثلن فروشنده‌ی غرفه‌ی ثالث کتاب‌های خودشان را می‌شناخت و بلد بود که چه‌جوری باید کتاب بفروشد و با مشتری حرف بزند. تصوّرم این است که تصوّر ناشرها و برگزارکننده‌ها این است که مردم یزد بنجل‌خر و یا کلن، نَخَرند یا چی؟ برای همین، خیلی خودشان را اذیّت نکرده‌اند و فقط برای رفعِ تکلیف دور هم جمع شده‌اند تا پس‌فردا، آمار و گزارش بدهند که ته سال  ۹۲ فلان و بهمان کردیم و به‌به و چه‌چه.

عکس از اینستاگرامِ آرزو جانم

«قطره اشکی روی دفتر چکید. دایناسور داشت گریه می‌کرد. امّا چرا؟ خودش هم نمی‌دانست. برای همین دستپاچه شد، دفتر را بست و دماغش را بالا کشید. بعد اشک‌هایش را پاک کرد، کنترل را برداشت و تلویزیون را روشن کرد. تصویری از یک جانورِ قهوه‌ای رنگ با خال و نوارهای زرد و نارنجی، روی صفحه‌ی تلویزیون ظاهر شد. صدای گوینده گفت: «درحال‌حاضر، جمعیتِ سمندرهای لرستانی کم‌تر از ۱۰۰۰ عدد است و این جانور در حال انقراض است.»
ناگهان باران تُندی گرفت. دایناسور به پنجره نگاه کرد. قطره‌های باران، خودشان را به شیشه می‌کوبیدند. دانی صدای تلویزیون را بلند کرد تا بهتر بشنود. گوینده ادامه داد: «سمندر لرستانی دوست دارد کنار آبشار زندگی کند، در آن‌جا ازدواج کرده و بچّه‌دار شود. برای همین، سازمان محیط‌زیست باید شرایط زیست مناسب را برای ازدواج و تولیدمثلِ این دوزیستِ دُم‌دار آماده کند وگرنه به‌زودی نسلِ سمندرهای لرستانی منقرض خواهد شد.»
بعد تصاویری از یک آبشار در دلِ کوهستان و چند سمندرِ رنگی‌رنگی پخش شد. در همین لحظه، آسمان غرید. رعد و برق شد و تصویر تلویزیون قطع شد.» *

اطلاعیه‌ی شماره‌ی یک ستاد خبری مردمی برای حفاظت از سمندر لرستان

«سمندر لُرستانی با نام انگلیسی Lorestan Newt و نام علمی Neurergus kaiseri گونه ای دوزیست دُمدار است. هر سال با آغاز اسفند و با نزدیک شدن به ایام نوروز، بازار خرید و فروش قاچاق سمندر لُرستانی برای سفره هفت‌سین رونق می‌گیرد. رنگ‌بندی متفاوت و زیبای این جانور سبب شده تا سودجویان به منظور فروش آن با قیمتی بالا در بازارهای آسیایی و اروپایی اقدام به صید بی‌رویه این دوزیست کرده و آن را در خطر انقراض نسل جدی قرار دهند. متاسفانه برخی مردم محلی نیز تعداد زیادی از آنها را برای فروش شکار می‌کنند.

سمندر لُرستانی گونه‌ای نادر در ایران و جهان است که در حال حاضر در فهرست قرمز (Red List) واحد حفاظت جهانی (IUCN) قرار گرفته است. موقعیت حفاظتی این گونه در IUCN در وضعیت بسیار بد حفاظتی یعنی CR قرار گرفته است!»

* از صفحه‌ی ۶۹ و ۷۰،  زندگی جدید جناب دایناسور، نشر چکه

:: به نظر شما، مسئولان چی می‌زنند؟ آقای معاون هنری وزیر ارشاد گفته باید هنرهای تجسمی در سبد هزینه‌های مردم قرار گیرد. تأکید هم کرده نخبگان نه، عموم مردم. عمومِ مردم یک میلیون و خورده‌ای می‌دهد بابتِ یک مُشت بتون و مفتول مثلن که اسمش هنر مفهومی‌ست؟ چه می‌دانم. لابُد یک تدبیری اتخاذ کرده‌اند.

:: دیروز، جشن لاک‌پشت پرنده برگزار شد. بله، به سلامتی و مبارکی. هیئت داوران هم در یکی از بیانیه‌هایش درباره‌ی کاهشِ کیفیت کتاب‌های تألیفی هشدار داد و گفت: «گران شدن هزینه تولید کتاب کودک و نوجوان در چند سال اخیر همزمان که باعث کاهش شمارگان کتاب‌های کودک و نوجوان شده است، بیش از هر بخشی به جریان تولید کتاب‌های با کیفیت تألیفی آسیب زده است. با توجه به اینکه ایران عضو کنوانسیون حقوق معنوی نیست و بسیاری از ناشران برای انتشار کتاب‌های ترجمه حق و حقوق ناشر اصلی را نمی‌پردازند، تولید کتاب تألیفی و به خصوص کتاب‌های تألیفی برای مخاطبان کودک که مستلزم تصویرگری، برخورداری از مواد اولیه با کیفیت، چاپ رنگی و صحافی ویژه است، نسبت به آثار ترجمه پرهزینه‌تر و در نتیجه گران‌تر تمام می‌شود. این وضعیت و علل و عواملی دیگر باعث شده است که کتاب‌های تألیفی کیفی به ویژه توسط ناشران بخش خصوصی کمتر چاپ شود و کتابفروشی‌ها پر از کتاب‌های کم‌کیفیت داخلی و خارجی شده و در نتیجه فضای عمومی بازار کتاب کودک و نوجوان ایران به سود کتاب‌های ترجمه‌ای بچرخد.»

:: یکی به آقای رئیس‌جمهور پیش‌نهاد بدهد چندجلد کتاب هم اضافه کند به سبد کالای دَمِ عیدش. فقط حضرت عباسی، بی‌خیالِ کتاب اسرار خوراکی‌ها و گنج‌های معنوی و فتوشاپ در پنج دقیقه و آموزش چهل نوع غذا با قارچ بشود. چهارتا کتاب درست و درمان بفرستد در خانه‌ی مردم و مطمئن باشد جای دوری نمی‌رود.

:: «دن کیشوت»، مجموعه‌ی «مانولیتو» و «کودکان به قصه نیاز دارند» کتاب‌هایی بود که به بهانه‌ی تولّدم در بهمن‌ماه به کتاب‌خانه‌مان اضافه شد. البته، سال‌گرد ازدواج‌مان هم بود و بخشی از هدایای این مناسبت فرخنده، دو جلد کتاب بود از باستانی پاریزی به‌علاوه‌ی شاهنامه، گلستان و مثنویِ قدیمی. فکرش را بکنید کتاب با کاغذ کاهی و آن تصویرگری‌های معرکه‌ی بی‌سانسور. خیلی هیجان‌انگیز بود. از امروز هم نمایش‌گاه کتاب یزد شروع به کار می‌کند، در دو شیفتِ صبح (۹ تا ۱۲) و عصر (۴ تا ۸). کجا؟ دانش‌گاه یزد. نمایش‌گاه کتاب جلوی خانه‌ی خانوم چهارستاره باشد، بعد من هر روز زنبیل به دست آن‌جا نباشم؟ دارم فکر می‌کنم در اسفند، پای چه کتاب‌هایی را به خانه‌مان باز کنم.

یکم اسفند پارسال، رفته بودم جشن لاک‌پشت پرنده. برعکسِ جشن‌های قبلی که کاره‌ای بودم، فقط داور بودم و عروس. عروسی‌ که قرار بود به‌زودی از تهران دل بکند و برود هفت‌صد کیلومتر آن‌ورتر، خانه و زندگیِ خودش را بسازد. جشن، شلوغ‌پلوغ بود. بیش‌ترِ نویسنده‌ها و مترجم‌هایی که همه‌ی سال کتاب‌هایشان را می‌خواندم، آن‌جا جمع شده بودند و پدرها، مادرها و بچّه‌ها. حالا هم فقط محضِ تقویمِ ‌تاریخ‌بازی یادِ آن جشن نیفتاده‌ام. می‌خواهم درباره‌ی جشنِ امسال بگویم که فردا برگزار می‌شود، ساعت پنج بعدازظهر.

دوباره، ده کتاب نامزدِ دریافت نشان‌های طلایی و نقره‌ای لاک‌پشت پرنده شده‌اند. این کتاب‌ها را می‌توان بهترین کتاب‌هایی دانست که در سال ۹۱ چاپ شده‌اند. من بیش‌ترشان را خوانده‌ام و چندتایی را خیلی دوست دارم. مثلاً «طولانی‌ترین آواز نهنگ» یا «کتابی کوچک برای داستان‌نویسی». این‌جور هم فکر نکنید که کتاب‌ها برای بچّه‌هاست و به ما چه. اتفاقاً، همین دوتایی که اسم بُردم را خوب است بزرگ‌ترها هم بخوانند. به‌خصوص، آن‌هایی که می‌خواهند داستان بنویسند، از کتاب دوّم غافل نشوند. به‌نظر من، یکی از بهترین کتاب‌هایی است که درباره‌ی آموزش داستان‌نویسی نوشته‌ شده است.

خلاصه، در این جشن به کتاب‌های برگزیده جایزه می‌دهند و بهترین کتاب‌های سه سالِ اخیر هم فروخته می‌شود. نویسنده‌ها و مترجم‌ها حضور دارند که می‌توانند کتاب را امضاء کنند. اگر بچّه‌ای (خواهر و برادر کوچکی یا …) دارید و می‌خواهید او را به خواندن مشتاق کنید، حتماً دستش را بگیرید و به این جشن ببرید. او می‌تواند کتاب‌ها و نویسنده‌ها را ببیند و روزِ متفاوتی را تجربه کند. چند وقتِ دیگر هم که عید است. برای عیدیِ بچّه‌ها می‌توانید کتاب بخرید. کتاب با امضای نویسنده هدیه‌ی هیجان‌انگیزی است.
بیش‌تر از ۵۰ نویسنده، مترجم و تصویرگر حوزه‌ی ادبیات کودک و نوجوان در این جشن شرکت خواهند کرد. مثلاً؟ فریدون عموزاده‌ خلیلی، غلامرضا بکتاش، مصطفی خرامان، رحیم فروغی، نوید سید‌علی‌اکبر، ملیکا سعیدا، نسرین وکیلی، فرزاد فربد، مژگان شیخی، سارا خرامان، احمد اکبرپور، محمدرضا یوسفی، تهمینه حدادی، مرتضی خسرونژاد، افسانه شعبان‌نژاد، محبوبه نجف‌خانی، هدی عظیمی، راحله پورآذر، فریده خرمی، فاطمه سرمشقی، شهلا انتظاریان، جمشید خانیان، حمیدرضا شاه‌آبادی، جعفر ابراهیمی (شاهد)، فاطمه مشهدی رستم، نرگس آبیار، حسین فتاحی، مرجان کشاورزی آزاد، مژگان بابامرندی، شکوه قاسم‌نیا، فرهاد حسن‌زاده، حسین بکایی، رضی هیرمندی، زیتا ملکی، مهدی رجبی، محمدکاظم مزینانی، ناصر کشاورز، مجید عمیق و محمود امانی‌تهرانی.

جدای این دورهمیِ بزرگ، گروه موسیقی آدمک هم برنامه دارد. از «ثریا قزل‌ایاغ» و «پرویز کلانتری» با نشان ویژه‌ی لاک‌پشت پرنده تقدیر می‌شود. کتاب سالِ لاک‌پشت پرنده را هم می‌توانید ببینید و بخرید. «در این کتاب، ۹۲ کتاب برگزیده برای مخاطبان کودک و نوجوان معرفی شده است که معرفی‌ها علاوه بر شناسنامه کتاب و تصویر روی جلد کتاب‌ها، یادداشت کوتاهی به زبان ساده را نیز شامل می‌شود. کتاب سال لاک‌پشت پرنده برای پدران، مادران، مربیان و مدیران مهدکودک‌ها، معلمان و مدیران مدارس، کتابداران و همهٔ کسانی که با کودکان سر و کار دارند، راهنمای مفیدی است. این کتاب‌ها معرفی بهترین کتاب‌هایی است که در طول یک سال در فهرست لاک‌پشت پرنده آمده است.»

دیگر؟ آهان. هایکوکتابی‌ها یک قرارِ عمومی گذاشته‌اند و با بروبچّه‌های علاقه‌مند به کتاب‌بازی وعده کرده‌اند که ساعت چهار در فروش‌گاه شهر کتاب مرکزی جمع شوند تا هم‌دیگر را ببینند و در جشن لاک‌پشت پرنده شرکت کنند.

این بود مشروح اخبار درباره‌ی جشنِ فردا و پیشنهاد می‌کنم اگر مثل من مشکل مسافت ندارید، حتماً با خانواده، بروبچه‌های وبلاگی یا دوستان قرار بگذارید و بروید. کجا؟ خیابان شریعتی، بالاتر از خیابان معلم، نبش کوچه کلاته. فروشگاه شهر کتاب مرکزی.

+ اطلاعات و اخبار و عکس‌ها و ماجراهای بیش‌تر درباره‌ی فهرست لاک‌پشت پرنده را می‌توانید در فیس‌بوک یا توئیتر دنبال کنید.

یوسف علیخانی؛ نخستین کتابم مجموعه‌ای به نام «نسل سوم داستان‌نویسی امروز» بود که برای انتشار آن به بیش از ۲۰ ناشر سر زدم تا این‌که روزی خیلی اتفاقی سراغ نشر مرکز رفتم و آن‌ها خیلی حرفه‌ای با من برخورد کردند؛ برخوردی که بسیار تأثیرگذار بود و به من یاد داد ناشر باید تعامل خوبی با صاحب اثر داشته باشد. این برخورد را بعدها از سوی نشر افق، ققنوس و نگاه هم تجربه کردم و برای همه کتاب‌هایی که به آن‌ها سپردم قرارداد بستم و درصد گرفتم.
اگر این ناشران با من حرفه‌ای برخورد نمی‌کردند من هم یاد می‌گرفتم که به عنوان ناشر باید از نویسنده و مترجم پول بگیرم و مطمئناً نمی‌توانستم نشر آموت را به جایی که هست برسانم.
در نشر آموت برخی مواقع کتابی را انتخاب می‌کنم، با شناخته‌شده‌ترین مترجمان تماس می‌گیرم و ترجمه کتاب را به آن‌ها پیشنهاد می‌کنم. مثلا کتاب‌هایی که شقایق قندهاری ترجمه کرده از این دست هستند. بعضی مواقع هم مترجم کتابی را که ترجمه کرده به دفتر انتشارات می‌آورد و پیشنهاد انتشار آن را می‌دهد. برای مثال، انتشار ترجمه رمان «خانه» اثر مرلین رابینسون پیشنهاد مرجان محمدی بود.
در برخی مواقع و به ویژه در چاپ رمان‌های فارسی، این انتخاب به صورت دعوت صورت می‌گیرد. ما از خانم فریبا کلهر دعوت کردیم کتابش را به نشر آموت بسپارد، اما چاپ کتاب «نسکافه با عطر کاهگل» پیشنهاد «م. آرام»، نویسنده کتاب، بود.
هر ماه حدود ۱۰ کتاب به دفتر نشر آموت می‌رسد و مراحل مختلف را طی می‌کند، ثبت‌نام صورت می‌گیرد و کتاب به شورای بررسی می‌رود. اگر در این مرحله، اثری تأیید شد، به صورت حرفه‌ای با نویسنده یا مترجم قرارداد بسته می‌شود. من از ابتدای فعالیتم در حوزه نشر، اعتقاد داشتم باید قرارداد حرفه‌ای بست و حق‌الترجمه یا حق‌التألیف را کامل و باانصاف پرداخت کرد. این مبلغ هم در نویسنده‌ها یا مترجمان معروف‌تر در توافقی دو جانبه انجام می‌شود و در غیر این ‌صورت، درصد مشخصی داریم که پیشنهاد خواهیم کرد.
متن اثر باید ویرایش و چندین مرحله نمونه‌خوانی شود. معتقدم اگر ناشری حرفه‌ای قدم بردارد، صاحب اثر هم تشخص کار خود را رعایت می‌کند. اوایل همه جور کتاب درآوردم اما الان فقط به طور تخصصی در حوزه رمان کار می‌کنم. شعارم هم در نمایشگاه‌هایی که می‌روم همین تأکید بر تخصصی بودن نشر آموت است و سعی می‌کنم خودم را به عنوان ناشر تخصصی داستان معرفی کنم.
اگر درصد موفقیتم، در رمان‌هایی که چاپ کرده‌ام، ۷۰ درصد باشد باید بگویم این موفقیت در داستان کوتاه یا شعر حدود ۲۰ تا ۳۰ درصد است و در عمومی‌ها تقریباً موفقیت خاصی نداشته‌ام. پس بهتر است در کاری که بهترم شناخته شوم.
ناشر باید تمام تلاش خود را برای معرفی کتاب به کار بگیرد، اما بقیه‌اش به کیفیت کتاب بستگی دارد. اگر کتاب خوب نباشد، تبلیغات زیاد هم نمی‌تواند تأثیر زیادی در فروشش داشته باشد. زیرا بیش از تبلیغات رسانه‌ای، شیوه سنتی معرفی کتاب، که همان تبلیغات شفاهی مخاطبان است، می‌تواند کتاب را دست به دست بگرداند.

:: رفته بودیم افتتاحیه‌ی آموزش‌گاه صحنه و خُب، چندتایی از آقایانِ مسئولِ فرهنگ و هنرِ یزد آمده بودند و کلّی از بروبچّه‌های تئاتری. آقایان خیلی حرف زدند و از عالم و آدم تقاضا کردند تا به فرهنگ و هنر ِ یزد توجّه کنند. موسیقی زنده هم بود که چنگی به دل نزد، ولی بخش نمایش‌نامه‌خوانی‌اش عالی بود. من که خیلی خوشم آمد و احساس می‌کنم الان عاشقِ نمایش‌نامه‌خوانی‌ام. راستش، اوّلین‌باری بود که نمایش‌نامه‌خوانی می‌دیدم. سه‌تا پسر و یک دختر، نمایش‌نامه‌ای از «محمّد یعقوبی» را اجرا کردند که نامش «سگ ولگرد صورتی» بود. «حمیدرضا شهامتی» علاوه‌بر این‌که کارگردان بود، نقشِ سگ را هم اجرا می‌کرد. کارش عالی بود. نمایش‌نامه‌ی یعقوبی هم که معرکه بود. الان، گوگل کردم و فهمیدم که این متن را با اقتباس از رُمان «دل سگ» نوشته است. الان کُفری‌ام که چرا این کتابِ «میخائیل بولگاکف» نخوانده‌ام.

:: برگردیم به آموزش‌گاه آزاد هنرهای نمایشی صحنه. همان‌طور که در عکس می‌بینید، در این مکان کلاس‌های بازیگری، کارگردانی، نویسندگی، طراحی صحنه، نمایش عروسکی و گریم تشکیل می‌شود. به‌علاوه‌ی کلاس‌هایی برای دروس تخصصی ویژه کنکور هنر ۹۳ یعنی، درک عمومی هنر، ترسیم فنی، خلاقیت تصویری تجسمی، خلاقیت نمایشی، خلاقیت موسیقی، خواص مواد و عکاسی. حالا، صحنه کجاست؟ یزد. خیابان مطهری. بعد از چهارراه فرهنگیان. سمت سه‌راه شحنه. روبه‌روی اداره کل اوقاف، طبقه‌ی فوقانی فروشگاه آب حیات. تلفن ۷۲۶۹۸۴۴ و ۰۹۳۳۶۶۸۳۳۶۸ و ۰۹۱۳۲۷۴۱۸۴۵. اگر کنکوری هستید، بشتابید که غفلت موجب پشیمانی است. تبلیغاتم تمام شد. حالا کی برایم دلِ سگ می‌خرد؟

«کیت دی‌کامیلو»، نویسنده‌ی محبوب من، برای سوّمین‌بار برنده‌ی جایزه‌ی نیوبری شده است. مدال نیوبری نخستین و معتربرترین جایزه‌ی ادبی کتاب‌های کودکان و نوجوانان در دنیاست.

«به‌خاطر وین‌دیکسی» اوّلین رُمان خانم دی‌کامیلو در سال ۲۰۰۰ به چاپ رسید و یک سال بعد، به‌عنوان کتاب افتخاری نیوبری معرّفی شد. او در سال ۲۰۰۴ میلادی هم توانست با کتاب «افسانه‌ی دسپراکس» برنده‌ی این مدال شود. فکر می‌کنید وقتی‌ او خبردار شد برنده‌ی جایزه‌ی نیوبری شده چه حالی داشت؟ خودش  می‌گوید: «این حیرت‌انگیزترین، باورنکردنی‌ترین، معرکه‌ترین، خارق‌العاده‌ترین و بی‌نظیرترین چیزی بود که تا آن موقع شنیده بودم! راستش را بخواهید، هنوز هم باورم نمی‌شود. تا چند روز گریه می‌کردم. هنوز هم هر وقت به آن فکر می‌کنم، گریه‌ام می‌گیرد.»*

و حالا، کیت دی‌کامیلو به‌خاطر کتاب Flora & Ulysses برنده‌ی این جایزه شده است. این‌بار هم، وقتی از آسوشیتدپرس برای گفت‌وگوی تلفنی با او تماس می‌گیرند، خانم دی‌کامیلو بیش‌تر گریه می‌کند. او می‌گوید: «وقتی درباره‌ی جایزه‌ی نیوبری گفتند من فکر نمی‌کردم درباره‌ی احساسم چیزی برای گفتن داشته باشم و گریه کردم.»

او این داستان را با الهام از یک ماجرای واقعی نوشته است. گویا، چند سال قبل، مادر بیمارِ کیت، در حالِ مرگ، نگرانِ این بوده که برای جاروبرقی‌اش چه اتفاقی می‌افتد. در همان وقت، سروکلّه‌ی یک سنجاب سرگردان در خانه‌ی مادر پیدا می‌شود. او خیلی می‌ترسد و به پیشنهاد یکی از دوست‌هایش، با بیل محکم می‌کوبد روی سر سنجابِ بی‌چاره و او را می‌کُشد.

خانم کامیلو می‌گوید بعد از این ماجرا «من شروع کردم به فکرکردن درباره‌ی راهی که می‌توانستم زندگی آن سنجاب را نجات بدهم.» و نتیجه‌ چی شد؟ نوشتنِ داستانی درباره‌ی یک جاروبرقی مرگ‌بار و سنجابی توانا.*

از کتاب‌های خانم دی‌کامیلو، به‌خاطر وین‌دیکسی (ترجمه‌ی ویدا لشکری فراهانی/نشر قطره | ترجمه‌ی علی خاکبازان/انتشارات مدرسه)، ببرخیزان (ترجمه‌ی کیوان عبیدی‌ آشتیانی/ انتشارات کاروان)، سفر باورنکردنی ادوارد (ترجمه‌ی مهدی حجوانی/ انتشارات قدیانی) و موش کوچولو (ترجمه‌ی حسین ابراهیمی (الوند)/ نشر افق) به فارسی منتشر شده‌اند.

حالا پنجم دی است و سالِ تازه‌ی زندگیِ مترجمِ دوست‌داشتنی آغاز می‌شود. این زن را دوست دارم، به‌خاطر کتاب‌هایی که ترجمه کرده است. دورادور می‌شناسمش و او را عزیز و مهربان شناخته‌ام و خوش‌حالم که لذّتِ خواندنِ بهترین‌های ادبیات نوجوان جهان را به همّت او تجربه کرده‌ام.

اگر می‌خواهید کتاب‌های خوب بخوانید، ترجمه‌های کیوان عبیدی آشتیانی را فراموش نکنید. نوجوان نیستید؟ نباشید. در هر سنّ و مقامی که هستید، از این کتاب‌ها خوش‌تان می‌آید. باور نمی‌کنید؟ امتحان کنید و خبرش را به من هم بدهید.

داشتم عنوانِ کتاب‌هایی رو گوگل می‌کردم که جزء فهرست لاک‌پشت پرنده‌اند. دنبال عکس روی جلد کتاب‌ها بودم که بذارم فیس.‌بوق، به‌خاطر برنامه‌ی کتاب‌خوانی برای بچّه‌ها در شب یلدا. موقعِ سرچِ کتاب احمدرضا احمدی، با دیدنِ عکس‌های «عروس و داماد در باران»، یهو زدم زیر گریه. این روزها، همش همین حالم. دلم می‌خواست گریه‌ام به‌خاطرِ ششمین سال‌گرد آشنایی‌ام با هولدرلین بود، ولی نیست. به‌خاطرِ بچّه گریه می‌کنم. این‌قدر که دلم تنگ شده براش و خُب، فعلن نمی‌تونم برم ببینمش. چند روزِ قبل، مامانم تلفن زد و گفت بچّه زنگ زده خونه و سراغ منو گرفته و پرسیده «حباب اومده اون‌جا؟» مامانم گفته نه و بچّه گفته «پس من با کی حرف بزنم؟». تلفن رو که قطع کردم، دوباره زدم زیر گریه. گفتم که این روزها، همش همین حالم. چند هفته قبل هم با هولدرلین رفتیم پاساژگردی و برای بچّه جوراب انگری‌بردز خریدم که خیلی دوست داره. بعد، توی ماشین که بودیم، جوراب رو از توی پلاستیک درآوردم و دوباره که نگاهش کردم، بازم زدم زیر گریه.

حالا بگذریم. نمی‌خوام روضه بخونم آخرِ شبی. می‌خوام در راستای این‌که قراره ساعت ۱۰ شب یلدا، هر کاری دست‌مون هست بذاریم زمین و برای بچّه‌مون کتاب بخونیم از کتاب‌هایی بگم که بچّه خیلی دوست داشت (و داره) و با هم می‌خوندیم. گفتم شاید یکی باشه که بچّه‌ی یکی، دو ساله داره و نمی‌دونه چی براش بخونه. من از تجربه‌ام بگم بلکه به دردش خورد.

به کبوتر اجازه نده اتوبوس براند (انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان) یه کتاب تصویری هست با داستانی که جنبه‌ی روان‌شناسی داره و مهارت «نه گفتن» رو آموزش می‌ده. «نه» اوّلین کلمه‌ای بود که بچّه یاد گرفت که بگه و این کتاب هم، اوّلین کتابی بود که براش خوندم.

قوقولی غوغول (کتاب‌های فندق، نشر افق) یه کتاب شعر هست که شاید کمی عجیب و غریب به نظر برسه و آدم فکر کنه بچّه ازش خوشش نمیاد. من حتّا فکر نمی‌کردم بچّه بتونه با تصویرگری‌هاش ارتباط برقرار کنه. منتهی، خلافِ تصوّرم، بچّه عاشق این کتاب شد. همیشه هم کتاب زیر بغلش بود و اصرار داشت هر جایی که می‌ره کتاب رو هم با خودش ببره.

این اتّفاقی بود که برای عروس و داماد در باران (کتاب خروس، نشر نظر) هم افتاد و بچّه عاشقش شد. یه‌جورایی کتاب بالینی‌اش بود. نگین احتسابیان تصویرگر این کتاب و قوقولی غوغول هست و دست‌کم بچّه‌ی ما با تصویرگری‌هاش خیلی ارتباط برقرار می‌کنه و برای همه‌ی جزئیاتِ نقّاشی‌های احتسابیان یه قصّه داره.

بچّه دو کتاب از نوید سیدعلی‌اکبر رو هم خیلی دوست داره. یکی، بابای من با سس خوشمزه است (نشر شباویز) و دوّمی، من مامانت را نخوردم (انتشارات علمی و فرهنگی). داستانِ کتاب اوّل درباره‌ی ترس از تاریکی و بعدی، یه بازآفرینیِ قشنگ و خلّاق هست از قصّه‌ی بزبزقندی (یا بز زنگوله‌پا یا شنگول و منگول یا …).

اگه فیس‌.بوق‌تون رو چک کنین، شاید شما هم به این برنامه دعوت شده‌ باشید. اگه دعوت نشدید، بدانید و آگاه باشید که قراره هر کجای زمین هستیم، هر کاری دست‌مون هست، زمین بذاریم و ساعت ۱۰ شب یلدا برای بچّه‌مون کتاب بخونیم. چرا؟ برای این‌که «یکی از سنت‌های شب یلدا قصه‌گویی و داستان‌خوانی است. بیاییم شب یلدای پیش رو با خواندن کتاب سر ساعت ۱۰ شب برای بچه‌هایمان، هم این سنت را زنده کنیم و هم شب یلدای به یاد ماندنی برای بچه‌هایمان بسازیم. البته اگر ساعت ۱۰ نشد، کمی زد‌تر یا کمی دیر‌تر هم به جایی برنمی‌خورد. کتاب را هر ساعتی بخوانید، خوب است.»

اگه فیس‌.بوق‌تون رو چک کردین و دیدین که هنوز کسی از شما دعوت نکرده، لطفن برید این‌جا و بعد، دوستان‌تون رو هم دعوت کنید. اگه هم بهانه‌ی بنی‌اسرائیلی توی ذهن‌تون دارین و می‌خواین بگین من که بچّه ندارم و حرف‌هایی از این دست، چندتا سؤال و جوابِ پایین رو بخونین و دیگه … دیگه چه بهونه‌ای دارین؟

نقاشی از ناهید کبیری

سؤال: اگر بچه نداشتیم برای چه کسی بخوانیم؟
– برای بچه‌های فامیل!

سؤال: اگر بچه فامیل دم دست نبود؟
– برای بچه‌های همسایه!

سؤال: اگر هیچ بچه‌ای دم دست نبود؟
– برای همسران، گفته شده است خواندن کتاب برای همسران ثواب دارد و باعث تحکیم و تقویت خانواده می‌شود.

سؤال: اگر همسری در کار نبود؟
– برای خودتان بخوانید!

نتیجه اینکه: هر کاری دستتونه زمین بذارین و شب یلدا کتاب بخونین.